هشتم مرداد، سالروز به قتل رسیدن جاوید نام اکبر محمدی، اسطوره مقاومت در زندان اوین

اکبر محمدی در هشتم مردادماه ۱۳۸۵ و در حالی که در اعتراض به دستگیری مجدد و توقق وضعیت وخیم درمانی اش، در نهمین روز از اعتصاب غذای نامحدودش به سر می برد، به طرز مشکوکی جان باخت.

نامه سرگشاده منوچهر محمدی به احمد شهید

جناب شهید سخت است به عرض برسانم که در ایران تنها من و خانواده‌ام نیستیم که شاهد به قتل رسیدن و یا بازداشت و شکنجه شدن بصورت خانوادگی از سوی رژیم میباشیم بلکه هزاران خانواده در ایران وجود دارند که ...

اهدای جایزه سازمان علمی مسا به منوچهر و اکبر محمدی

اهدای جایزه سازمان علمی‌ مسا ( آمریکا ، کانادا و خاورمیانه) به مبارزان راه آزادی و دمکراسی در سال ۲۰۰۶ میلادی برابر با ۱۳۸۵ خورشیدی به اکبر و منوچهر محمدی.

اعطای تقدیرنامه به منوچهر و اکبر محمدی از سوی جرج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۸ میلادی

Go to Blogger edit html and find these sentences.Now replace these sentences with your own descriptions.This theme is Bloggerized by Lasantha Bandara - Premiumbloggertemplates.com.

۱۱ آذر ۱۳۹۱

کنفرانس مشترک مطبو عاتی منوچهر محمدی ،میخأییل هارتمن نماینده سراسری پارلمان آلمان از حزب سوسیال دموکراسی و دانیل کوبلر رییس ایالتی‌ حزب سبز آلمان در دانشگاه گوتنبرگ در شهر ما ینز آلمان.

 خلاصه‌ای از گفتگوی منوچهر محمدی در این کنفرانس به شرح ذیل می‌باشد:
اینجانب به عنوان یکی‌ از آغازین تشکیل دهندگان نهادهای مدنی- سیاسی سکولار و غیر حکومتی و حقوق بشری مستقل در عرصه دانشگاه ها بعد از انقلاب فرهنگی‌ در ایران چه آنچه را که از مجمو عه تجربیاتم از نزدیک و در عرصه مبارزات مسالمت آمیز به مدت سیزده سال در داخل کشور مشاهده کردم و چه در تبیعید در بیرون از مرز از تجربه مبارزات سه ساله در خارج آموختم با شما صحبت می‌کنم و نظراتم را در باره رژیم اسلامی ولی‌ فقیه و جنبش سبز ملی‌، صرفاً جهت کمک به مبارزات مدنی مردم ایران به استحضار شما حضار محترم میرسانم،
۱- جنبش سبز ایران یک جنبشی صرفاً بر آمده از یک دعوای انتخاباتی نیست. این جنبش اولا حق محور است، بدین معنا که محور آن حقوق شهروندی و از جمله حق انتخاب آزاد می‌باشد، ثانیا این جنبش ریشه در بیش از یک قرن تلاش و کوشش ملت ایران در راه رسیدن به آزادی، تجدد و دموکراسی دارد. نگاهی‌ به تاریخ معاصر نشان میدهد که ملت ایران نخستین ملت در خاور میانه است که بیش از یکصد سال پیش در راه برقراری حکومتی مشروطه و پیاده کردن قانون اساسی‌ مدرن قیام کرده است. هر چند به لحاظ نا‌ مساعد بودن شرایط داخلی‌ و خارجی‌ ما نتوانستیم به یک نظام دموکراتیک و سکولار دست یابیم ولی‌ ملت ایران هرگز از خواست آزادی، تجدد و دموکراسی دست بر نداشته است. حاصل این همه کوشش دو انقلاب و دو جنبش مهم بوده است. نخست انقلاب نسبتا مدرن مشروطیت در سال ۱۹۰۶، دوم جنبش ملی‌ ایران به رهبری مصدّق در سال ۱۹۵۲، سوم انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ که رهبران واپسگرای آن باعث انحراف کامل آن شدند و چهارم جنبش سبز ملی‌ ایران در سال اخیر(۲۰۰۹).
غرض از ذکر این مقدمه تاریخی‌ این هست تا حضار محترم به عمق تحولات کنونی ایران پی برده و تصور نشود اگر رژیم توانست با دستگیری، زندان، سرکوب، ارعاب، و تجاوز خیابانها را از معترضین خالی‌ کند پس جنبش سبز تمام شده است و ملت ایران از خواست تاریخی‌ و قانونی خود عقب نشینی کرده است.
۲- محور جنبش ملی‌ سبز، به جرات می‌توان گفت نزدیک به همه جوانان عمدتاً تحصیل کرده هستند که با ملزومات دنیای مدرن بخوبی آشنا بوده و نیز بخوبی می‌دانند رژیم ارتجا عی و عقب مانده اسلامی پاسخگوی نیازهای دنیای جدید نیست. کنش و واکنش جنبش سبز با رژیم اسلامی یک فراگشت تاریخی‌ می‌باشد که طی‌ آن در یک سو ملتی آگاه به حقوق شهروندی، ملتی آگاه به مناسبات دنیای مدرن و ملتی خواهان آزادی و دموکراسی قرار دارد و در دیگر سو رژیمی‌ گرفتار در جهان بینی‌ ماقبل مدرنیته، بیگانه با مقتضیات زمان، خالی‌ و عاری از مقبولیت مردمی و تنها متکی‌ بر زور سر نیزه. این نبرد را می‌توان تنها با نبرد نور علیه ظلمت و تاریکی‌ مقایسه کرد. دیگر ویژگی‌ این جنبش پرهیز از خشونت می‌باشد. این امر تحسین جهانیان را بر انگیخته و تصویر دختر جوانی به نام ندا مظهر خشونت پرهیزی و حقانیت این جنبش تلقی‌ میگردد. این جنبش نگاه به جلو دارد. یک نوع خرد همگانی در کمال عقلانیت و خرد ورزی آن را به پیش میبرد.
۳- جنبش سبز ایران متعلق به یک یا چند جناح خاص نیست بلکه جنبشی ملی‌ متعلق به همه جناحها و باورهای سیاسی- عقیدتی در درون و برون نظام حاکم است.جنبش سبز ملی‌ دارای رهبر یا رهبران مشروط می‌باشد که بطور خودکار و بدون حضور مستقیم بر سر صندوقهای آرا و با بهره گیری از خرد ورزی و درایت سیاسی و درک زمانی‌ بطور صامت و بی‌ صدا از سوی مردم برگزیده میشوند. این رهبر یا رهبران در صورت انحراف از خواستهای آزادیخواها‌نه ملت و یا کوتاهی‌ در انجام وظایف و اصول رهبری مشروط و یا قصور در دفاع از حقوق شهروندی در برابر شاکله استبداد خود بخود و بی‌ صدا عزل می‌ شوند.
۴- ما از جامعه جهانی‌ بویژه آلمان، انگلیس، فرانسه و ایالت متحده آمریکا انتظار داریم بر روی نقش جنبش سبز ملی‌ در شکل گیری ایرانی‌ مدرن و دموکراتیک حساب باز کنند. با توجه به مطالب پیش گفته، رژیم ولی‌ فقیه نمی‌‌تواند برای همیشه فقط به زور سرکوب و با اتکأ بر لوله تفنگ به عمر خود ادامه دهد. روانشناسی‌ اجتمأیی ایرانیها نشان میدهد که وقتی‌ این ملت قدم در راهی‌ با خواست ملی‌ گذاشت تا رسیدن به نتیجه از پای نخواهد نشست. این مبارزه افت و خیز دارد ولی‌ توقفی در کار نخواهد بود. این مبارزه در روح، روان و جان ایرانیان در جریان است.
۵- تا زمانی‌ که رژیم اسلامی ولی‌ فقیه با چنین جهان بینی‌ بر سر کار است، خاورمیانه و همینطور دنیای متمدن همیشه در معرض تهدید قرار دارد. هر چند بنیاد گرأیی اسلامی و تروریسم قبل از روی کار آمدن رژیم اسلامی وجود داشته است ولی‌ تنها پدیده خمینیسم بود که توانست از طریق قبضه کردن قدرت سیاسی در ایران موتور محرکه این اندیشه خطرناک را به راه اندازد. اکنون حتی شهروندان اروپا نیز از تهدید بنیاد گرایان اسلامی ایمن نیستند. از قتل فیلم ساز هلندی تا انفجار قطار‌های شهری در لندن و مادرید همه جا می‌توان نقش اندیشه خطرناکی که میهن ما را در اسارت دارد مشاهده کرد. فراموش نکنیم که فتوای قتل سلمان رشدی توسط آیت اله خمینی هنوز به قوت خود باقیست. مقابله با این پدیده خطرناک تنها با از بین رفتن رژیم ولی‌ فقیه به دست مردم ایران میسر است. این پتانسیل در حال حاضر کاملا وجود دارد اما منافع اقتصادی غرب در مناسبات تجاری با رژیم تهران یکی‌ از موانع فعلیت یافتن این پتانسیل می‌‌باشد. اگر جامعه جهانی‌ بویژه آلمان، انگلیس، فرانسه و ایالات متحده آمریکا به امنیت، روابط اقتصادی و تکنولوژیک پایدار می‌‌اندیشند، بهتر است بجای منافع زودگذر و کوتاه مدت اقتصادی با رژیم ولی‌ فقیه به حمایت معنوی جنبش سبز ملی‌ و مبارزات مدنی مردم ایران بپردازند.
۶- رژیم ولی‌ فقیه با تداوم قضیه هسته‌ای و غنی سازی اورانیوم جهان را به وحشت انداخته است. مسلما نگرانیهای امنیتی دنیا قابل درک است ولی‌ نکته اساسی‌ اینجاست که اگر مساله برقراری دموکراسی در ایران حل شود نگرانی جامعه جهانی‌ نیز بر طرف خواهد شد. رژیم توانسته با ترویج این دروغ بزرگ که دنیای غرب اجازه نمی‌‌دهد ایران به تکنولوژی صلح آمیز هسته‌ای دست یابد این موضوع را به یک مساله ملی‌ تبدیل کرده و عرق ملی‌ عده‌ای نا‌ آگاه را به قلیان در آورد. در صورتیکه اهل فنّ می‌دانند بر اساس بند چهارم قرارداد بین المللی منع گسترش سلاح های هسته‌ای موسوم به ان پی‌ تی‌ که ایران نیز عضو آن می‌باشد کشورهای عضو موظف هستند زمینه‌های تبادل تکنولوژی صلح آمیز هسته‌ای را تسهیل کنند. باید به کمک جامعه جهانی‌ این سلاح تبلیغاتی رژیم را خنثی کرد. این رژیم در موضوع هسته‌ای فقط به دنبال اتلاف وقت است و وقت کشی تنها سبب طولانی تر شدن عمر رژیم می‌‌گردد. 
۷-در حال حاضر یک پتانسیل بسیار قوی در راه برقراری دموکراسی در ایران وجود دارد. دنیای متمدن و مدافع حقوق بشر میتواند از طریق اتخاذ تحریمهای هوشمند از این پتانسیل حمایت کند. این تحریمها میتواند شامل مورد زیر باشد؛
الف) محدود کردم مسافرت خارجی‌ مقامات رژیم،
ب) مسدود کردن حسابهای بانکی‌ مقامات رژیم و همچنین بلوکه کردن دارائی‌های آنها در خارج،
جیم) تحریم کمپانی هأئی که به این رژیم تکنولوژی سانسور و کنترل ارتباطات می‌‌فروشند.
شرکت‌های زیمنس و نوکیا در فروش چنین تکنولوژی هأئی خیلی‌ به رژیم یاری رساندند.به مدد این کمک ها بسیاری از آزادی خواهان و معترضین دستگیر، زندانی و یا به قتل رسیدند. اخیرا با اعلام خودداری انعقاد قرارداد جدید از سوی شرکتهای بزرگ آلمانی‌ با رژیم تهران، شرکتهای کوچک و متوسط آلمانی‌ در رقابتی تنگاتنگ، پنهانی‌ جایگزین شرکتهای بزرگ شدند.
۸-در حال حاضر هزاران فعال سیاسی، حقوق بشری، روزنامه نگار و دانشجو در زندان‌های رژیم ولی‌ فقیه بسر می‌‌برند. ما از جامعه جهانی‌ انتظار داریم از طرق مختلف از جمله فشار‌های دیپلماتیک زمینه آزادی این زندانیان را فراهم سازند، از جمله زندانیانی نظیر دکتر ملکی‌ و دکتر زید آبادی که به محاربه محکوم شدند و یا مهندس حشمت اله طبرزدی، بهروز جاوید تهرانی‌ و شیوا نظر آهاری که هیچ نشانی‌ از آنها نیست و همچنین منصور اسانلو، مجید توکلی، ارژنگ داودی، حمید رضا محمدی و صدها زندانی دیگر که در وضعیتی نامناسب گرفتار هستند، از همه مهمتر مانع اعدام محمد ولیان شوید که قرار است حکم او بزودی اجرا شود. عضویت رژیم اسلامی در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد لکّهٔ ننگی برای جامعه حقوق بشری دنیا محسوب می‌‌شود. ما از جهان آزاد انتظار داریم از عضویت رژیمی‌ که در زندان‌های آن شکنجه، قتل و تجاوز جنسی‌ صورت می‌گیرد ممانعت به عمل آورند.

۲۸ آبان ۱۳۹۱

بیانیه منوچهر محمدی همراه با تسلیت به خانواده‌های زلزله زده و مصیبت دیده در آذربایجان ،


آذربایجان با بی‌ رحمی‌های ناشی‌ از بی‌نظمی طبیعت در خون غلطید .
آذربایجان مظلوم در خون غلطید اما اینبار نه‌ با بی‌ رحمی‌های نظام قومی - میلیتاریستی ضد ملت بلکه اینبار با بی‌ رحمی‌های طبیعت . هر چند حاکمان ضد عقلانیت ، این حادثه غمبار را ناشی‌ از ناسپاسی و بی‌ توجّهی مردم آذربایجان نسبت به اعتقادات مذهبی‌ آنان قلمداد کردند اما رژیم خود نیز بهتر میداند که بی‌ توجهی‌ مردم آذربایجان تنها مربوط به رژیم اسلامی - استبدادی   ولی‌ فقیه میباشد و بس ، و نه‌ بی‌ توجهی‌ به خدا و قران و اسلام که از نظر حاکمان اپورتونیست و فرصت طلب برابر است با حکومت اسلامی آنان ، چرا که همگان نیک‌ میدانند که اعتقادات مذهبی‌ مردم آذربایجان نه‌ تنها که به مراتب بیشتر از دکانداران به ظاهر دینداران حکومتی است بلکه آن مردمان نیز در عین ارتدکس بودن در باور مذهبی‌ خویش در مقیاس با حاکمان ، در دیگر مسائل دنیوی به مراتب ریالیستر از حاکمان و عوامل مواجب بگیر آنانند .
کاش حاکمان رژیم اسلامی بجای احساس مسئولیت نسبت به سازمانهای تروریستی حماس در فلسطین و حزب‌الله در لبنان و نیز کمکهای سرشار مالی‌ به آنان آنهم از پول نفت بی‌ زبان مردم ایران ، کمی‌ نسبت به مردم بی‌ خانمان و بد خانمان و نیز فقیر و گرسنه‌ خویش در هر کجای ایران احساس مسئولیت میکردند و با آن پول ، کمی‌ به وضعیت زندگی‌ آنان نیز سر و سامان میدادند تا هر سال دهها میلیون نفر از مردم ایران با چشمان اندوه و گریان ، شاهد به نظاره نشستن جنازه صدها زن و مرد و کودک هموطن خود از طریق عکسها و فیلمهای مختلف دلخراش از زیر آوار نباشند .
و اما از آنجا که اساس رژیم اسلامی بر پایه آپارتاید مذهبی‌ و نیز برتری و بر حق بودن شیعه بنا شده است لذا سردمداران آن رژیم خود نیز بهتر میدانند که کمترین حق و حقوقی برای اهل سنی مذهب در ایران قائل نبوده و نیستند تا چه رسد به حق و حقوق نداشته حماس سنی مذهب در فلسطین ! چرا که وقتی‌ رژیم به اهل تسنن ایران حتا اجازه ساخت و بر پایی‌ یک مسجد سنی مذهب در تهران را نمیدهد ! پس کمتر کسی‌ است که نداند که آن رژیم هیچ اعتقادی به حماس سنی مذهب در فلسطین نداشته و ندارد و یا نیز کمتر کسی‌ است که نداند که آن رژیم با ریختن پول نفت بی‌ زبان آنهم بدون حساب به جیب گشاد حماس ، صرفاً به منظور بهره برداری سیاسی از آنان از طریق ناامن کردن منطقه جهت بقای رژیم نامشروع خویش تلاش می‌کند و بس .
لذا اینجانب با چشمانی مملو از غم و اشک ، همدردی عمیق و نیز تسلیت خالصانه‌ام را به تمامی خانواده‌های جانباختگان در زلزله آذربایجان و نیز مردم آن استان و ایران در هر کجای جهان ابراز میدارم و از صمیم قلب برای آنان صبر توام با مقاومت و شکیبایی مسئلت می‌کنم .
در پایان ویدیو کلیپی که برادر زاده سیزده ساله‌ام  فرحان ( اکبر ) محمدی بابت زلزله آذربایجان تولید کرده است تقدیم می‌کنم به تمامی خانواده‌های عزیز از دست داده و در عین حال غمزده و به سوگ نشسته آن استان ستمدیده‌ام . 
منوچهر محمدی ،  فعال حقوق بشری 


بیانیه خانواده اکبر محمدّی بمناسبت ششمین سالگرد شهادت او به همراه شرحی کوتاه مبنی بر علت تاخیر ۴ روزه صدور بیانیه :‎



بیانیه خانواده اکبر محمدّی ( نسرین ، سیمین ، رضا و منوچهر محمدی ) بمناسبت ششمین سالگرد شهادت او به همراه شرحی کوتاه مبنی بر علت تاخیر ۴ روزه صدور بیانیه : 
ما اعضای خانواده اکبر محمدّی معتقدیم که او به شهادت رسیده است ، در اینجا منظور ما از شهادت به معنی‌ ورود او به بهشت و یا جنت از زاویه سنت دین و یا مذهب نمیباشد بلکه منظور از زاویه انسانی‌ بوده و نیز به این معنی‌ است که گواه میدهیم که او بر حق است و راه او و هم اندیشانی چون او در برابر رژیم اسلامی ولی فقیه ، به واقع همانا راه احرار است در برابر اشرار .
اما چه سخت است که یاد آور شویم که ۲۸ مرداد ماه برابر با ۳۰ جولای ، ششمین سالروز شهادت عزیزمان اکبر بدست عوامل رژیم در زندان اوین میباشد . اگر چه ما اعضای این خانواده به مدت چهار روز پس از ششمین سالروز آن عزیز از دست رفته به نوعی سکوت اختیار نمودیم بطوریکه حتا از صدور بیانیه که کمترین حق ما نیز بود خوداری ورزیدیم اما این دلیل بر اتخاذ سیاست سکوت همیشگی ما مبنی بر عدم صدور دائمی بیانیه در مورد او نبوده و نخواهد بود چرا که ما با اتخاذ سیاست سکوت موقّتی بر این باور بودیم که شاید رژیم بر خلاف گذشته ، اولا به اعاده کمترین و ابتدایی‌‌ترین حق درمان مادرمان در خارج از کشور که تنها با رفع تبعید او در داخل کشور میسر میشود راضی‌ گردد و ثانیا نیز موافقت نماید که او به نزد فرزندان خویش در آمریکا که دوای درمان روحی قطعی وی نیز میباشد باز گردد اما گویی رژیم در طرح سؤ قصد به جان مادرمان که پس از ممنوع‌الخروج شدن در بستر بیماری شدید گرفتار آمده است و حتا قادر به کمترین نشستن نیز نمیباشد جدی است ! بنا بر این ما پیشاپیش اعلام می‌کنیم من بعد هر پیشامدی که منجر به مرگ مادرمان گردد در آنصورت مقصر اصلی‌ و واقعی‌ خود رژیم خواهد بود و بس . لذا در آنصورت رژیم ضّد انسانی‌ ولی فقیه باید بداند که ما اعضای این خانواده در آمریکا از پیگیری قضایی ایالتی‌ و بین المللی نسبت به مرگ احتمالی‌ مادرمان همچون مرگ برادرمان اکبر ولو یک لحظه نیز غافل نخواهیم ماند .
خواهران و برادران شهید اکبر محمدّی در آمریکا :  نسرین ، سیمین ، رضا و منوچهر محمدّی

۲۴ آبان ۱۳۹۱

مصاحبه بهایی سیاسی نوید خانجانی و دوست مسلمان او خانم مرضیه آرمین از موسسین جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی‌ بامنوچهر محمدی به مناسبت سالگرد ۱۸ تیر ماه



منوچهر محمدی،دانشجوی سابق دو دانشگاه ايران در رشته‌های اقتصاد دانشگاه دولتی تهران و حقوق دانشگاه پيام نور، مؤسس و دبير کلّ اولين تشکل مستقل سياسی دانشجويی و مؤسس و دبير اولين تشکل مستقل حقوق بشری دانشجويی به نام کميتهٔ دفاع دانشجويان از زندانيان سياسی بعد از انقلاب فرهنگی‌ در ايران و از رهبران دانشجويی درگير در اعتراضات دانشجويی ۱۸ تير ۱۳۷۸ بود. وی پس از قتل برادرش اکبر محمدی در زندان اوين موفق شد از ايران خارج و به آمريکا سفر کند تا فعاليت‌های سياسی خود را از اين کشور ادامه دهد.
- به عنوان سوال نخست اگر ممکن است در خصوص فعاليت‌ها، نقش‌ها و سمت‌های خود در دوران دانشجويی توضيح دهيد و مشخصا در جريان حوادث ۱۸ تير ماه ۷۸در کدام تشکيلات دانشجويی فعاليت می‌کرديد؟
.
من زمانی که دانشجوی دانشگاه دولتی تهران بودم به اين نتيجه رسيده بودم که بايد اولين تشکل مستقل دانشجويی را با يک سری از دوستان دگرانديش و معتقد به مبارزات مدنی و دمکراتیک که به خشونت هيچ اعتقادی نداشتند تاسيس کنم. اولين گروهی که تشکيل داديم: "سازمان دانشجويان روشنفکر ايران" در سال ۱۳۷۳ بود.اين سازمان دانشجويی با وجود تهديدهای افرادی که امروزه به نام انصار حزب‌الله مطرح هستند، به صورت نيمه زيرزمينی و به شيوه‌ی دمکراتیک ، کار خود را آغاز کرد. در آن زمان، دانشجويان هم آمادگی کافی برای اين کار را نداشتند. در آن زمان چند تشکل وجود داشت، دفتر تحکيم وحدتِ وابسته به اصلاح طلبان (چپ حکومتی) ، تشکل طبرزدی شاخه انشعابی دفتر تحکیم وحدت که بیش از هر جریان اصلاح طلبی حکومتی به سمت مستقل شدن غیر حکومتی پیش میرفت، همين‌طور بسيج دانشجويیِ وابسته به طيف راست میلیتاریستی حکومتی و جامعه‌ی اسلامی دانشجويان که اين تشکل هم وابسته به جناح راست حکومتی بود. بنابراين يک تشکل دانشجويی مستقل ناوابسته به حکومت و اصلاح طلبان ، وجود نداشت و اين خلا احساس می‌شد. خواسته‌های دوستان دفتر تحکيم وحدت و شاخه انشعابی آن ، به نوعی خواسته‌های ما بود و خواسته‌های ما، به نوعی خواسته‌های ايشان. ما برای آنها احترام خاصی قائل بوديم، اما فکر کرديم با ايجاد يک تشکل مستقل دانشجويی، می‌توانيم شرايط داخل دانشجويان را به نوعی دگرگون کنيم. بدين معنی که اين طرز فکر که فعاليت‌های دانشجويی، يا بايد وابسته به چپ حکومتی که اصلاح طلبان هستند، باشد و يا وابسته به راست حکومتی که محافظه‌کاران هستند، باشد، را از اذهان خارج کنيم. تا اينکه آقای خاتمی به عنوان رئيس جمهور انتخاب شد و شرايط جامعه عوض شد، گشايش فضای نسبی‌ سياسی ايجاد شد و ما از مبارزات نيمه زيرزمينی،به مبارزات آشکار در چارچوب قانون اساسی، روی آورديم و گروه دانشجویی ما با شاخه انشعابی دفتر تحکیم وحدت به رهبری طبرزدی دست به ائتلاف بنام جبهه‌ متحد دانشجویی زد .
ما قصد داشتيم اولين گروه دانشجويی حقوق بشری به نام "کميته‌ی دفاع دانشجويی از زندانيان سياسی" را تاسيس کنيم و موفق شديم و توانستيم از تمام گروه‌های سياسی دفاع به عمل بياوريم. در واقع سه گروه و سه تفکر را مورد حمايت قرار می‌داديم، اصلاح طلبان حکومتی، اصلاح طلبان غير حکومتی و سومين گروه که غير اصلاح طلبان غير حکومتی بودند (کسانی که خواستار تغييرات ساختاری به شيوه‌ی دموکراتيک هستند).

در سال اول رياست جمهوری آقای خاتمی و بعد از سفرمان به اروپا و امريکا، "اتحاديه‌ی ملی دانشجويان و فارغ‌التحصيلان ايران" را تاسيس کرديم. چون می‌دانستيم که در ايران يک تعصب مذهبی و اعتقاد کورکورانه حاکم است و برای ديگر اديان و ديگر انديشه‌ها احترام قائل نيستند و برای پيروز شدن، بايد يک حس ملی را تقويت می‌کرديم.من فکر می‌کنم که اولين دانشجوی قربانی در اين راه هستم که حتی اصلاح طلبان هم به من رحم نکردند.
- در جريان حوادث ۱۸ تير، شما به عنوان متهم رديف اول و برادر شما (زنده ياد اکبر محمدی) به عنوان متهم رديف دوم مطرح شديد. شما خود تا چه اندازه در اعتراضات ۱۸ تير نقش هماهنگی و سازماندهی داشتيد؟
من دانشجوی دانشگاه تهران بودم و هميشه هم مورد بی‌مهری گروه‌های رژيم و يا به عبارتی گروه‌های طيف راست رژيم، واقع می‌شدم. از طرفی هم در خود دفتر تحکيم وحدت، دو تفکر حاکم بود. يکی اين تفکر که بايد با طيف راست مصالحه کنند و خط و مشی آن‌ها را تداوم بخشند و طرف ديگر ديگر، عده‌ای بودند که تفکر مترقيانه و متمدنانه داشتند، مثل علی توکلی. ولی در مجموع دفتر تحکيم وحدت آن روز به سمت استقلال واقعی گام برمی‌داشت. هم ما و هم تحکيم وحدت، در راستای تحقق اصلاحات گام برمی‌داشتيم، اما متاسفانه اين تفکر که "هر که با ما نيست بر ماست"، توانست ضربه‌ی اساسی به آنها وارد کند. ما هرچند غير اصلاح طلب غير حکومتی بوديم، اما در داخل کشور، خودمان را اصلاح طلب غير حکومتی هم می‌دانستيم. تا اينکه ۱۸ تير بوجود آمد و در آنجا نتوانستيم همديگر را درک کنيم، چرا که ما معتقد بوديم دانشگاه خانه‌ی دانشجويان است و تعرض به خوابگاه و دانشگاه قابل قبول نيست، و اعتراض‌مان را بصورت دموکراتيک آغاز کرده بوديم. طيف راست حکومتی، دامی در راه ما پهن کرده بودند و ما متوجه آن شديم و در دام آنها گرفتار نشديم، اما چون آنها از قدرتی که دارند استفاده می‌کنند و منتقدين خودشان را دستگير می‌کنند و به بازداشتگاه می‌برند و در آنجا، در زير شکنجه، اقرار و اعتراف می‌گيرند، اين نقش هماهنگ کنندگی، اتهامی‌ست که حکومت بر ما وارد کرده چون ما گروهی بوديم مثل بسياری از گروه‌ها. و بسياری از دانشجويان سراسر کشور می‌آمدند به کمک دانشجويان دانشگاه تهران و مردم و تمامی اقشار و اصناف جامعه به اين اعتراضات مسالمت آميز دانشجويی پيوسته بودند و اين‌ها نشان می‌داد که هجده تير، مربوط به يک گروه خاص و يا يک فرد خاص نبود. اساسا ليدری در آنجا وجود نداشت. اين حرکت، يک سری اعتراضاتی بود که مردم سال‌ها در ذهن داشتند و در ذهنشان انباشته شده بود و هيچ ربطی به گروه ما نداشت. بله، ما هم گروهی بوديم مثل ديگر گروه‌های دانشجويی.
- شما چه عوامل و بستری را زمينه ساز شکل گيری اين اعتراضات می‌دانيد؟ آيا اين اعتراض بدون برنامه‌ قبلی رخ داد يا از پيش برنامه‌ای برای آن طرح شده بود؟
ببينيد، گاهی در ابتدا يک طرحی در ذهن شکل می‌گيرد، بعد شرايط آزاد بوجود می‌آيد و بعد اين طرح مکتوب می‌شود و سپس به مرحله‌ی عمل در می‌آيد. گاهی طرح يک برنامه در ذهن تداعی می‌شود اما نه می‌تواند مکتوب شود و نه می‌تواند به مرحله‌ی اجرا در بيايد. وقتی که فضای آن زمان کشور بسته بود و کسی نمی‌توانست نظر و انتقاد خودش را به شيوه‌ی مسالمت آميز، مدنی و دموکراتيک بيان کند، در نتيجه چگونه می‌توانيم بگوييم که ما طرح برنامه‌ای انجام داده بوديم؟ مساله مساله‌ی روزنامه بود. از روزنامه‌ی سلام آغاز شد. اولين روزنامه‌ی منتقد چپ که آن موقع نام اصلاح طلبان بر آن گذاشته نشده بود. مسلما دانشجويان دغدغه‌ی اين را داشتند که چرا اين روزنامه را که بهترين روزنامه‌ی آن زمان بود، بايد به راحتی بسته شود؟ دانشجويان هم حق اعتراض داشتند بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی. ما برای اعتراضاتمان استناد می‌کرديم به اصول قانون اساسی، در حالی که آنها قانون اساسی را زير پا می‌گذاشتند.
در يک جمله اين‌که عامل و بستر اين اعتراضات، خود فضای بسته‌ی حاکم در طول دوران بود.
- سعيد زينالی يکی ديگر از بازداشت شدگان اين وقايع بود که پس از بازداشت ناپديد شد و خانواده‌ی وی هيچ‌گاه موفق به کسب اطلاع از وضعيت وی نشد. آيا شما اطلاعی از جريان وی داريد؟ از سوی کدام نهاد امنيتی و به چه علتی بازداشت شد و چه بر وی آمده است؟
در مورد ايشان بايد بگويم که زمانی که ما يک تشکل دانشجويی حقوق بشری درست کرديم به نام "کميته‌ی دانشجويی دفاع از زندانيان سياسیکه در آن گروه ما , گروه مهندس طبرزدی و تعدادی از اصلاح طلبان نقش داشتند "، زينالی يکی از اصلاح طلبانی بود که در آن کميته فعاليت داشت. بارها گفته بود که چيزهای مشکوکی می‌بيند و احساس می‌کرد در تعقيبش هستند. ما فکر کرديم اين حرف يک توهم است و از فعاليت‌های سياسی‌ای که می‌کند نشات می‌گيرد و حرف او را جدی نگرفتيم‌ . کمی از قبل از ماجرای ۱۸ تير از ايشان بی خبر شدیم تا اين‌که دو سال پيش در آمریکا ، دوستم جناب کورش صحتی که ايشان هم در‌‌ همان زمان عضو آن کميته بودند، به من گفتند: زينالی را بخاطر می آورید ؟ گفتم: نه! گفت: سعيد زينالی‌. و من ايشان را بخاطر آوردم و پرسيدم مگر چه شده؟ و آقای صحتی به من گفتند که از ۱۸ تير به بعد خبری از ايشان نيست. من ايشان را گم کرده بودم و از شنيدن اين خبر، بسيار ناراحت شدم و اشک ريختم.
- اکبر محمدی، برادر شما در زندان و هنگامی که در اعتراض به وضعيت خود به اعتصاب غذای خشک دست زده بود، جان سپرد، بسياری مرگ ايشان را مشکوک می‌دانند. آيا شما توانستيد در خصوص علل مرگ وی به شواهدی دست يابيد و اساسا علت اين مرگ را چه می‌دانيد؟
بله. من اين رو از سلسله قتل‌های زنجيره‌ای می‌دانم. برادرم، زمانی که بيماری‌اش عود کرده بود در زندان، پس از سه سال، برای جراحی، به او مرخصی دادند. مسئولين فکر می‌کردند اگر از طرف سازمان زندان‌ها برده بشود و جراحی بشود و در زير تيغ جراحی فوت کند، در نتيجه قتل ايشان به گردن نظام انداخته نخواهد شد. پزشکان تشخيص داده بودند که بيماری ايشان عود کرده و در مرحله‌ی خطرناکی هست، آن هم پس از سال‌ها فشار و شکنجه. بنابراين مسئولين زندان به برادرم مرخصی استعلاجی دادند تا اولا هزينه‌ی اين جراحی رو بگذارند بر گردن خانواده‌ام، دوما اينکه اگر ايشان زير تيغ جراحی فوت بشود، مسئوليت آن هم به عهده‌ی خانواده خواهد بود. پس از سه جراحی بر روی ايشان، پزشکان تشخيص دادند که بايد در يک محل آرام، دوران نقاهتش را در فضايی آرام بگذراند. با وجود تمام حساسيتی که روی اکبر وجود داشت، مسئولين زندان و دستگاه قضايی با سپری کردن دوران نقاهت برادرم نزد خانواده موافقت کردند. اما در طول دوران استراحت اکبر، دو حادثه‌ی سوءقصد رخ داد.
يکی زمانی بود که اکبر در حال رانندگی بود. از آمل به سمت بابل برای دريافت جواب آزمايشاتش می رفت. هنگام بازگشت، دو ماشين او را تعقيب می‌کنند. و در نهايت يکی از کنار و ديگری از پشت سر، هم‌زمان می‌زنند به ماشين اکبر و به مدت پنج دقيقه تعقيب و گريز صورت می‌گيرد. تا اينکه ماشين اکبر منحرف می‌شود به سمت چپ و در يک زمين کشاورزی واژگون می‌شود. از ماشين‌ها پياده می‌شوند و به ماشين اکبر نگاه می‌کنند و از آنجايی که خودروی اکبر مچاله شده بوده، گمان می‌برند که اکبر فوت شده. در خودروی خود می‌نشينند و می‌روند. چند ثانيه‌ی بعد ماشين نيروی انتظامی می‌آيد، ماموری از آن پياده می‌شود و نگاهی می‌اندازد به خودروی اکبر تا اطمينان حاصل کند که او زنده نيست. و با ديدن کشاورزانی که به سمت مکان حادثه می‌آمدند، سوار خودروی خود می‌شوند و می‌روند!
دومين سوءقصد چند ماه پس از حادثه‌ی قبلی بود و در شبی اتفاق افتاد که در منزل پدر و مادرم، مشغول صرف شام بودند. شامی که خلاف عادت، در تراس صرف می‌شد که ناگهان مواد آتش‌زايی به داخل تراس پرتاب می‌شود و آتش شعله‌ور می‌شود و اين آتش سوزی خسارات زيادی را به خانه و خانواده وارد می‌کند و موهای سر اکبر هم می‌سوزد. مردم منطقه به سرعت با آتش‌نشانی تماس می‌گيرند. اما آتش‌نشانی نيم ساعت بعد از مهار آتش (که مهار آتش هم تقريبا دو ساعت بطول انجاميد) به محل حادثه می‌رسد!
بعد از ناکام ماندن اين دو طرح ترور با محاصره‌ی خانه و دستگيری اکبر و دستبند زدن به او، اکبر را می‌برند. اکبر از آنها می‌خواهد که داروهايش را بردارد، اما چنين اجازه‌ای به او داده نمی‌شود. در نهايت منتقل‌اش می‌کنند به بند ۳۵۰ کارگری زندان اوين. اکبر از مسئولين آنجا می‌خواهد که به بهداری منتقل‌اش کنند تا داروهايش را بگيرد. رئيس بهداری به او می‌گويد که از دو جا دستور آمده، يکی از سوی مسئولين زندان و يکی از سوی مسئولين قضايی، که ما کار طبی روی شما انجام ندهيم. اکبر هم به نشانه‌ی اعتراض، اعتصاب غذا می‌کند. اين اولين اعتصاب غذای اکبر بود در زمان رياست جمهوری احمدی نژاد. پس از گذشت سه روز از اعتصاب غذا، می‌آيند و به زور و برخلاف ميل اکبر، می‌برندش به بهداری. اما در بهداری، بجای بستری و وصل کردن سرم، او را در اتاقی قرار دادند و در را بستند و رفتند. اکبر يک بار در را می‌زند که چرا نه از پزشک خبری هست و نه از پرستار؟ جواب می‌دهند که بعدا می‌گوييم! بعد از سه ساعت تمام اکبر مجددا در می زند. گروهی می‌آيد و او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند و می‌روند. برای بار سوم اکبر فرياد می‌کشد و خطاب به زندانيان بيمار و حاضر در بهداری می‌گويد که اينها دارند طرح سوءقصد را در مورد من اجرا می‌کنند، خواهش می‌کنم اين را به بيرون اطلاع دهيد. مطمئن باشيد که ديگر سالم بيرون نخواهم آمد. پس از آن گروهی وارد می‌شوند و او را روی تخت می‌خوابانند و می‌زنند تا حدی که بی‌حال می‌افتد و صدايش ديگر در نمی‌آيد. بعد دو دست و دو پايش را يک طرف زنجير می‌بندند و يک طرف زنجير را هم به تخت می‌بندند. يک نفر می‌گويد: "حاج آقا تمومش کن ديگه." می‌روند و در بسته می‌شود تا صبح که، آقای مومنی معاون زندان، آقای عباسی رئيس حراست و حاج ناصر، جانشين شب رئيس زندان همراه چند سرباز می‌آيند سراغش و با برانکارد منتقل‌اش می‌کنند به بند. اکبر در بند اين ماجراها را به سختی، برای شش هفت نفر از هم‌بندانش تعريف می‌کند. آنجا پنبه‌هايی که در گوش او بوده رو در می‌آورند و خون بيرون می‌پاشد. پس از چهل دقيقه اکبر يک نفس عميق بيرون می‌دهد و باعث وحشت دوستانش می‌شود. آنها او را برمی‌دارند و به سمت بهداری می‌برند. در پله‌ها نفس دوم را از خودش بيرون می‌دهد و به کل صورتش سياه می‌شود و تمام می‌کند.
در ليستی که بعدها از ترورهای قتل‌های زنجيره‌ای بيرون آمد، نام برادر من هم وجود داشت. و البته که شواهد ديگری هم وجود دارد دال بر قتل عمد بودن اين حادثه.
- شما به عنوان متهم رديف اول پرونده‌ی ۱۸ تير به همراه چند تن ديگر از بازداشت شدگان به حکم اوليه‌ی اعدام محکوم شديد. در خصوص روند پرونده و دادگاه اگر ممکن است توضيحاتی بفرماييد.
حکم من اعدام نبود. حکم اوليه‌ی من ۱۵سال بود و بعد تبديل شد به سيزده سال. بعد مجددا به خاطر فعاليت‌های سياسی و اعتصاب غذای من در زندان، حکمم به پانزده سال تغيير کرد.
- شما و برادرتان چگونه و از سوی کدام نهاد امنيتی و به چه علت بازداشت شديد؟
ما توسط وزارت اطلاعات و امنيت کشور بازداشت شديم. دلايل رو اقدام عليه امنيت ملی، ايجاد شورش در کوی و رهبری اين حرکت اعتراضی، تشکيل گروه‌های سياسی غير قانونی و مصاحبه با رسانه‌های خارجی اعلام کردند.
- اگر تمايل داريد از شکنجه‌ها و فشارهای دوران بازداشت خود بگوييد.
شکنجه‌ها بسيار زياد و گوناگون بودند. بنا به دلايلی بصورت کامل از شکنجه‌ها نمی‌گويم و نمی‌توانم بگويم. اما بطور کلی دو نوع شکنجه‌ی جسمی و روانی وجود داشت. يکی اين‌که ما را با چشم‌بند به زير زمين می‌بردند و يک دروازه‌ی بزرگ وجود داشت آن را باز می‌کردند و وارد سالنی می‌شديم و دوباره دروازه‌ی کوچک ديگری وجود داشت و وارد فضايی می‌شديم که در آنجا ما را به تخت می‌بستند و با سيم، دست و پای ما را می‌بستند. بعد با کابل کف پای ما را می‌زدند و می‌آمدند تا بالا و با هر ضربه يک ياحسين هم می‌گفتند و البته که اين کار برای آنها مانند عملی ثواب تلقی می‌شد. بعد از آن که تمام بدن ما خونی بود، يک طناب بزرگ می‌آوردند و ما را مجبور می‌کردند از روی آن بپريم در حالی که خون از کف پای ما بيرون می‌زد. يا اينکه بايد ساعت‌ها روی دو پا می‌ايستاديم و اگر خسته می‌شديم و می‌افتاديم، با دو پا بر روی بدن ما می‌پريدند و يا مشت و لگد می‌زدند. از ديگر شکنجه‌های آنها بستن دستبند قپانی بود. از شکنجه‌های روانی هم اين بود که ما را تا پای چوبه‌ی دار می‌بردند و از ما می‌خواستند تا وصيت‌مان را بکنيم. يا صدای مادرم، پدرم يا برادرم را پخش می‌کردند در حالی که مثلا داشتند شکنجه می‌شدند و نام من را می‌بردند.
- موضع‌گيری و برخورد دولت اصلاحات و آقای خاتمی در اين جريان را چگوه ارزيابی می‌کنيد؟ و آيا دولت و آقای خاتمی نمی‌بايست موضع‌گيری مشخص و محکم‌تری در قبال دانشجويان می‌داشتند؟
بله! من به اين اعتقاد دارم اصلا، و ايشان بسيار بد عمل کردند. ايشان ما را قربانی کردند به خاطر حسنه کردن روابط‌‌شان با آقای خامنه‌ای و حتی يک‌بار هم ما معترضین کوی دانشگاه را اوباش خطاب کردند و بعد از حملاتی که به ايشان شد، البته عقب نشينی کردند. به نظرم ايشان به شيوه‌ی خيلی متمدنانه و به نام اصلاحات، خودی و غير خودی می‌کردند. و به سمت تماميت‌خواهی می‌رفتند و همين خودباوری کاذب بود که جلوی پيشرفت راه اصلاحاتشان را گرفت و از همين راه هم ضربه خوردند. اساسا اصلاح طلبان يک طنابی دارند که يک طرفش در دست رهبری‌ست و طرف ديگرش در دست خودشان .اين طناب را زمانی که لازم هست با هم می‌کشند و يا با هم شل‌اش می‌کنند.
- در جريان ۱۸ تير از دو رويکرد ميان دانشجويان ياد می‌شود، يکی رويکرد محافظه کار که خواستار حل مسالمت آميز اين حادثه بودند و گروهی راديکال‌تر که خواستار راه‌پيمايی و شعارهای تند بودند. نظر شما در آن دوران به کدام‌يک نزديک‌تر بود؟
من به گروه يا انديشه‌ی سوم معتقد بودم. يعنی من نه آن گروه تندرو بودم و نه اين گروه کند رويی که هر اعتراضی را متهم به تندروری می‌کرد. جريان منطقی‌ای وجود نداشت. هرگز مبارزات مدنی، درون يک فضا ايجاد نمی‌شود و کسانی که اين را می‌خواستند، بدنبال منافع خودشان بودند. و خب من اين طرز فکر را قبول نداشتم. به نظر من می‌شود در خيابان‌ها رفت و بسيار متمدنانه اعتراض کرد. البته که با شعار "مرگ بر" هم موافق نبودم. اين شعار جمهوری اسلامی‌ست. و اين يعنی منحرف شدن از برخورد دموکراتيک. پس هر دو طرف را خطرناک می‌دانستم.
- جنبش دانشجويی در شرايط فعلی را چگونه ارزيابی می‌کنيد و چه راه‌کاری را برای اين جنبش در شرايط فعلی می‌بينيد؟
فضای سياسی و جو حاکم امروز بر ايران، بسيار بسته هست. مردم تا مدت‌ها بصورت جدی اعتراض نخواهند کرد چون می‌دانند که هزينه دارد. دنبال موسوی و کروبی رفتن هم بخاطر اين بود که فکر می‌کردند با پشت سر اينها قرار گرفتن، هزينه نمی‌شوند. اما می‌بينيم که حتی اصلاح طلبان حکومتی هم هزينه شدند. در حال حاضر و با وجود همين تجربيات، همه‌ی گروه‌ها (چه اصلاح طلبان حکومتی و چه غير اصلاح طلبان دموکرات) می‌توانند همديگر را درک کنند و در کنار هم قرار بگيرند. تا زمانی که در راس يک نظام، ولی فقيه وجود دارد، تغيير دولت نمی‌تواند باعث تغيير نظام شود. الان نظام يک مولفه هست و حکومت يک مولفه‌ی ديگر و حکومت در خدمت نظام است و الان چيزی به نام اصلاح طلبی اشتباه است. من اولا به تغييرات ساختاری و جدايی دين از سياست و حکومت، و دوم به اعتراضات مسالمت آميز معتقدم.

۲۵ مهر ۱۳۹۱

نقش مجمع روحانیون مبارز و دفتر تحکیم وحدت در دو دوره حکومت ناهمگون ولایت فقیه/ منوچهر محمدی- عاقبت خودشیفتگی‌های خامنه‌ای بعنوان آخرین ولی فقیه


  • نقش مجمع روحانیون مبارز و دفتر تحکیم وحدت در دو دوره حکومت ناهمگون ولایت فقیه


    اگر چه انقلاب ایران با آرزوهای زیادی از سویمردم ، روشنفکران و انقلابیون در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی رسید اما کمی‌ پس از پیروزی انقلاب ، نشانه‌های زیادی از بر باد رفتن آرزوها یعنی‌ انحراف انقلاب یکی‌ پس از دیگری آنهم به فاصله کمی‌ نمایان گشت که اولین نشانه انحراف انقلاب مربوط است به تسخیر سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان پیروو خط امام بطوریکه دولت موقت مهندس بازرگان در اعتراض به این تسخیر غیر قانونی مجبور شد در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ دست به استعفا زند .

    دومین نشانه انحراف انقلاب مربوط است به پیروزی طرفداران خط تئوکراسی ( دین سالاری ) بر طرفداران خط سوسیال دمکراسی و لیبرال دمکراسی از طریق بر پایی‌ رفراندوم سراسری به نفع اختیارات ولی‌ فقیه آنهم از راه تنظیم قانون اساسی‌ هر چند به ظاهر از سوی مجلس خبرگان اما در واقع به سرکردگی حزب جمهوری اسلامی . این دوره نسبتا کوتاه از زمان استعفای دولت موقت مهندس بازرگان در آبانماه ۱۳۵۸ آغاز و با سرنگونی ریاست جمهوری دکتر ابوالحسن بنی صدر در ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ پایان می‌یابد.

    سومین نشانه انحراف انقلاب که انحراف تکمیلی است مربوط است به استیلای کامل حزب جمهوری اسلامی بر بقایای متحدین ضّد امپریالیستی اش چون چپ‌های مارکسیستی و یا نیز طرفداران امپر یالیستی‌اش چون انجمن حجتیه ، این دوره نسبتا طولانی از زمان سقوط ریاست جمهوری دکتر بنی صدر در خرداد ماه ۱۳۶۰ آغاز و با انحلال حزب جمهوری اسلامی به دستور آیت‌الله خمینی در تیر ماه ۱۳۶۶ پایان می‌یابد . حزب جمهوری اسلامی در این دوره ۶ ساله که اکثریت کرسیهای پارلمان را به نفع خود مصادره کرده بود بعلت اختلافات سلیقه اقتصادی خود به دو جناح راست مذهبی‌ و چپ مذهبی‌ تقسیم شده بود. شکل گیری رسمی‌ دو جناح چپ و راست مذهبی‌ یعنی‌ مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت مبارز که در زمان حیات خمینی شکل گرفته بود ناشی‌ از اختلافات سلیقه اقتصادی بود بین سران روحانی رژیم در حزب جمهوری اسلامی یعنی‌ از یک سو ، کروبی و دوستان او که به علت همین اختلاف نظر اقتصادی ، مجمع روحانیون مبارز را از دل‌ جامعه روحانیت مبارز با پشتیبانی خمینی بنیان نهادند و طرفدار اجرای بی‌ کم و کاست اقتصاد متمرکز یعنی‌ دولتی و تعاون و خصوصی مطابق اصل ۴۴ قانون اساسی‌ بودند و از دیگر سو ، خامنه‌ای و رفسنجانی و دیگر دوستان آنان در جامعه روحانیت مبارز که طرفدار اقتصاد غیر متمرکز یعنی‌ بازار آزاد بودند که در تناقض آشکار با بخش دولتی و تعاون ( مطابق اصل ۴۴ قانون اساسی‌ ) بوده است .

    اما پس از مرگ خمینی و کمی‌ بعد از به قدرت رسیدن خامنه‌ای ، با شکل گیری دولت جدید تحت ریاست جمهوری رفسنجانی ، روند اوضاع به سرعت به ضرر جناح چپ مذهبی‌ (رادیکال‌ها) تغییر یافته بود بطوریکه مجلس چهارم که در بهار ۱۳۷۱ شروع به کار کرده بود حتا یک نفر از جناح چپ مذهبی‌ نتوانست صاحب کرسی گردد و پا به مجلس شورای اسلامی نهد اما کمی‌ بعد ، از دل‌ آن مجلس تک جناحی چهارم ، دو جناح کاملا متمایز از یکدیگر پدید آمده بود یکی‌ راست مدرن معروف به کارگزاران سازندگی که طرفدار اقتصاد لیبرال یعنی‌ بازار آزاد بود و به لحاظ فکری به رفسنجانی گرایش داشت و دیگری راست سنتی‌ معروف به محافظه کاران که طرفدار فقه سنتی‌ بود و به لحاظ فکری وابستگی‌ کامل به خامنه‌ای داشت.

    همزمان در این زمان، یک تشکل مهم سیاسی دیگر هم در حال دگر دیسی بود و آن نیز اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاه‌های سراسر کشور و یا همان دفتر تحکیم وحدت بود که در سال ۱۳۵۸ به فرمان آیات الله خمینی از اتحاد و وحدت بین تشکلهای اسلامی دانشجویی و نیز گروههای مسلمان پیرو خط امامی تشکیل شده بود . گروهی که در یک دوره ، زیر شعار انقلاب فرهنگی‌ دست به سرکوب زده بود امّا در سال ۶۶ دستخوش تحولاتی اساسی‌ شده بود. اولین گروه انشعابی در آن دفتر که به طرح اندیشه‌های رویزیونیستی (تجدید نظر طلبی) روی آورده بود توسط حشمت‌الله طبرزدی صورت پذیرفت . او اتحادیه اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان سراسری دانشگاه‌ها را با هدف تغییر سریع از طریق ارائه طرح اصلاحی‌ در طیف راست مذهبی‌ شکل داده بود چون طبرزدی از یکسو ، محافظه کاران طیف راست را در قدرت مطلق میدید و از دیگر سو ، هیچ نشانی‌ از انقلاب فرهنگی‌ و اصلاحی‌ در طیف چپ نمی دید ولی‌ از آنجا که محافظه کاران طیف راست پس از کنار زدن رادیکالهای طیف چپ در تمامی عرصه‌های سیاسی و اقتصادی ، بی‌ حد و حصر سر مست غرور شده بودند لذا به این استنباط رسیدند که به طرح اصلاحی‌ طبرزدی که قول آنرا پیش از پیروزی رقابت انتخاباتی درون جناحی ریاست جمهوری به او داده بودند عملی‌ نسازند ،بنا براین پس از آن بود که طبرزدی با آگاهی‌ از بروز اختلافات شدید میان خامنه‌ای و رفسنجانی تصمیم میگیرد که در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای به تاکتیک سیاسی دشوار و پیچیده روی آورد به اینصورت که ، او ناچار شد برای اینکه در زیر پای رفسنجانی و دستگاه او له‌ نشود درآغاز یک حفاظامنیتی برای خود درست نماید یعنی‌ در ابتدا جانب خامنه‌ای را بگیرد و آنگاه در نشریه پیام دانشجویی خود که از پر تیراژ‌ترین نشریه آنزمان در ایران بوده است به سیاستهای اقتصادی دولت رفسنجانی بتازد و از ثروتهای باد آورده او و نیز اطرافیان او دست به افشاگری بزند و اما این افشاگری درست در زمانی‌ بود که تا آنهنگام کسی‌ را جرات انتقاد از رفسنجانی نبود.

    طبرزدی با این کار توانست برای اولین بار پس از انحراف کامل انقلاب، هم ترس در میان مردم را که بصورت یک فرهنگ در آمده بود از میان بردارد و هم فرهنگ انتقاد نسبت به حاکمان رده بالای سیاسی را در میان نخبگان و اقشار روشنفکری و دانشجویی و مطبوعاتی و حتی در میان عوام ایران نیز نهادینه سازد . طبرزدی کمی‌ پس از عبوراز خط قرمز رفسنجانی که خواست رهبری هم نیز بوده است اینبار توانست به کارهای پر خطر تری دست بزند یعنی‌ خود رهبری را نیز دور بزند چیزی که برای طبرزدی بصورت یک آرزو بوده است اما هیچگاه شرایط برای اینکار فراهم نبوده است به اینصورت که، او بارها با حدت و حرارت زیادی به ارائه طرحهای انتقادی مبنی بر پاسخگو بودن ، دوره‌ای شدن و محدود کردن قدرت رهبری چه از طریق نوشتاری و چه از طریق سخنرانی در فراخوانهای دانشجویی دست زده بود اما در نهایت نیز حاصل آن شده بود که او هزینه این همه انتقادات و مخالفتها را چه از طریق طرح سؤقصد به جان خود و چه از طریق محکوم شدن به زندانهای طویل المدت به جان بخرد بطوریکه او هم اکنون نیز به مدت ۱۲ سال است که همچنان بعنوان یکی‌ از نمادهای مقاومت در زندانهای رژیم ولی فقیه چون اوین و رجایی شهر روزگار میگذراند بی‌ آنکه ذره‌ای خمّ به ابرو آورد.

    این نوع مبارزات جسورانه طبرزدی خود نیز عاملی شده بود برای تسریع شکل گیری روند اندیشه اصلاحی‌ از سوی طیفهای چپ مذهبی‌ رانده شده و به عزلت نشسته بویژه اعضای اصلی‌ دفتر تحکیم وحدت ، بطوریکه پس از چندی با ورود نسل جدیدی از دانشجویان دگر اندیش به دفتر تحکیم وحدت و به تبع آن اتخاذ سیاست رویزیونیستی و سپس خروج همیشگی‌ از تز‌ ولی فقیه از سوی بسیاری از آنان، آن دفتر به یکی‌ از تاثیر گذارترین تشکل دانشجویی آنهم به واقع ستودنی در دانشگاه‌های ایران مبدل شده بود ، زندانی شدن ده‌ها تن‌ از رهبران گذشته و فعلی‌ آن دفتر و همچنین ادوار تحکیم وحدت همچون علی‌ افشاری ، احمد زیاد آبادی ، بهاره هدایت ، عبدالله مؤمنی ، مجید توکلی ، ضیا نبوی و ... در زندانهای ولی فقیه و نیز مقاومت و شجاعت ستودنی تمامی آنان بطوریکه امروزه هر یک بعنوان نماد شجاعت شهره گشته‌اند گواه بر این مدعا میباشد.

    و اما این درست در صورتی‌ بود که در آنزمان تنها سه‌ تشکل دانشجویی حکومتی بنامهای بسیج دانشجویی و جامعه اسلامی دانشجویان (وابسته به طیف راست مذهبی‌) و نیز دفتر تحکیم وحدت (وابسته به طیف چپ مذهبی‌) حق فعالیت و ایجاد دفتر در تمامی دانشگاها و دانشکده‌ها در ایران را داشتند بطوریکه هیچگاه هم از دریافت کمک مالی‌ از دولت و بیت رهبری هم نیز بی‌نصیب نبودند.

    در اینجا بحث من بر روی دو تشکل دانشجویی وابسته به جناح راست حکومتی نیست که بجای تلاش برای حفظ استقلال و اتخاذ مشی مستقل، همچنان بعنوان نهادهای سرکوبگر رژیم ولی فقیه عمل کرده و میکنند بلکه بحث من بر روی دفتر تحکیم وحدت است که تاریخ پر فراز و نشیبی را در کارنامه خود داشته و دارد.

    همانطور که پیشتر بیان شد دفتر تحکیم وحدت که خود زمانی‌ به عنوان یک نهاد سرکوبگر حکومتی محسوب میشد به هنگام اوج اختلاف میان مجمع روحانیون مبارز (طیف چپ مذهبی‌) و جامعه روحانیت مبارز (طیف راست مذهبی‌)، گرایش سطحی، غیر عمیق و غیر علنی خود به طیف چپ مذهبی‌ را عمیق تر و علنی تر ساخت و از آنطرف هم فاصله اختلافات خود را نسبت به طیف راست مذهبی‌ حکومت که یکه تاز قدرت در مجلس و دولت شده بود بتدریج بیشتر نمود.

    این جریان هر از چند گاه حتا به صدور بیانیه‌های انتقادی علیه طیف راست اقدام می‌ورزید اما صدور این بیانیه‌ها، همچنان در کنار اعلام وفاداری به ولی‌ فقیه و رژیم اسلامی تنظیم و انتشار می‌‌یافت و این در صورتی‌ بود که تمامی طیفهای چپ مذهبی‌ از جمله خود دفتر تحکیم وحدت که در زمان رهبری خمینی سوار بر مرکب قدرت بودند در زمان رهبری خامنه‌ای از مسند و اریکه قدرت به زیر کشیده شدند و از تمامی پست‌های کلیدی مهم در کشور نیز رانده شدند.

    گرایش دفتر تحکیم وحدت به طیف چپ مذهبی‌ که در آنزمان به ایدئولوژی خمینی نزدیکتر بوده است بعلت بینش صحیح و دمکراتیک آن دفتر نبود بلکه بعلت اندیشه رادیکال و منافعی بود که از سوی آن طیف حکومتی رادیکال به آن دفتر می‌رسید و اکنون هم با مخاطره افتادن منافع آن طیف، منافع آن دفتر هم به خطر افتاده بود، اینجا بود که نه تنها دفتر تحکیم وحدت بلکه تمامی طیفهای چپ مذهبی‌، ناخواسته مفهوم استبداد و ضعفهای حکومت فردی و تک حزبی را با خون و گوشت و پوست خود لمس کرده بودند.

    آنان به هنگام عزلت و گوشه نشینی از قدرت که سالها بطول انجامیده بود چاره‌ای جز این نداشتند برای اینکه بفهمند چه بر سرشان آمده است. از همین رو به مطالعه کتابهای مفید و مختلف از جمله تاریخ سیاسی، احزاب سیاسی، جامعه شناسی‌ سیاسی و جامعه مدنی روی آوردند بویژه آنکه محمد خاتمی خود زمانی‌ علاوه بر عضویت در مجمع روحانیون مبارز ، وزیر ارشاد در دولت میر حسین موسوی نیز بود و اکنون هم در این اتفاق مهم تاریخی، ریاست کتابخانه ملی‌ نیز بر عهده اوست لذا در نهایت حاصل آن شد که تمامی دست اندرکاران طیف‌های چپ مذهبی‌، اینبار با سلاح جدید مذهبی‌ یعنی‌ با ایده نو و بینش نسبی‌ دمکراتیک خود را آماده مبارزه همه جانبه با جناح راست مذهبی‌ نمایند و این در صورتی‌ بود که در آنزمان مردم به شدت با تورم و فقر دست و پنجه نرم می‌‌کردند و در اوج تنفر و مخالفت نسبت به تمامیت رژیم بویژه طیف راست مذهبی‌ بسر می‌بردند بطوریکه رهبری رژیم هم این موضوع را بخوبی درک کرده بود و به این نتیجه رسیده بود برای اینکه طناب قدرت او پاره نشود باید حداقل یک سر طناب از میان آن دو سر طناب که در واقع از آن مردم است اما در کنترل اوست را آزاد نماید و هدایت شده در اختیار مردم قرار دهد و سپس شخصی‌ را کنترل شده بر بالای سر مردم قرار دهد بطوریکه هم او و هم آن مردم به آن شخص اعتماد داشته باشند و اما او آن شخص معتمد را از میان جناح مخالف خود یعنی‌ مجمع روحانیون مبارز یافته بود.

    در اینجا با چراغ سبز رهبری بود که مجمع روحانیون مبارز پس از سالها عزلت و انزوا، عزم جزم نمود که پا به صحنه بگذارد و برای اینکار هم آن مجمع با هماهنگی دیگر طیفهای چپ مذهبی‌ متحد خود از جمله دفتر تحکیم وحدت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و ... به این نتیجه رسیده بود که تمامی آنان در حرکتی منسجم مأمور رایزنی برای متقاعد کردن محمد خاتمی جهت نامزدی انتخابات ریاست جمهوری شوند.

    در پی این رایزنیها بود که در نهایت آقای خاتمی پذیرفت بلافاصله کار را با شعار جامعه مدنی آغاز کند، از نظر خامنه‌ای قرار نبود که ناطق نوری رئیس جمهور شود هر چند که در ظاهر به غیر از نظر رهبری به نظر همگان این‌گونه نمی آمد این موضوع را خود ناطق نوری بعد از مدتی‌ کوتاه بخوبی درک کرده بود اینکه، او نه تنها که فکر خامنه‌ای را به درستی نخوانده بود بلکه از جانب خامنه‌ای نیز یک قربانی بیش نبود به مانند قربانیان بعد از خود همچون رفسنجانی و موسوی در برابر احمدی‌نژاد.

    آنها هر یک با شگردی جدید قربانی دسیسه‌های خامنه‌ای شدند به همین جهت است که ناطق نوری پس از قربانی شدن همچنان با اتخاذ سیاست سکوت از هر نوع مسئولیت مهمی‌ در دستگاه خامنه‌ای سرباز میزند و رفسنجانی هم اگر چه پس از مدت کوتاه بعد از مرگ خمینی بویژه بعد از استعفای محسن رضائی از فرماندهی کلّ سپاه ، کاملا زیر نظر و کنترل دستگاههای امنیتی چون اطلاعات سپاه و نیز خود وزارت اطلاعات حتا در زمان ریاست جمهوری خود قرار داشته و نیز دارد بطوریکه حتا مکالمه‌های خانوادگی و خصوصی رفسنجانی هم تماماً به دستور خامنه‌ای شنود میشود اما با برجسته شدن اختلافات بین او و خامنه‌ای بعد از حمایت رهبری از احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست جمهوری ، رفسنجانی سیاست تحریم حضور در نماز جمعه و مناسبتها را بر گزید.

    در واقع میتوان گفت داستان رفسنجانی و خامنه‌ای، بیشتر به داستان معاویه و عمر و عاص شبیه میباشد به اینصورت که در میان شیعیان عوامانه شایع است که عمر و عاص از معاویه باهوشتر بوده است اما واقعیت اینگونه نیست زیرا که، کسی‌ که دستی‌ در مطالعه دقیق و عمیق تاریخ اسلام دارد در می‌‌یابد که معاویه نه تنها که با هوشتر بلکه نیرنگ بازتر از عمر و عاص بوده است . عموم مردم ایران تا چندی پیش فکر میکردند هر چند که خامنه‌ای در جایگاه رهبری قرار دارد اما همه کارها در دست رفسنجانی است و اوست شاه نعلین ایران!

    اما چه کسی‌ فکر می‌کرده است که خامنه‌ای بتواند با اجرای دقیق و بی‌ کم و کاست اصل ۱۱۰ قانون اساسی‌ که نفع او در آن میباشد و نیز با نقض و یا تعطیل نسبتا تمامی اصول قانون اساسی‌ بویژه اصول ۲۲ ، ۲۳ ، ۲۴ ، ۲۵ ،۲۶ و ۲۷ قانون اساسی‌ که نفع او در آن اصول نمیباشد به راحتی‌ بتواند تمامی شرایط را به نفع قدرت مطلق خود تغییر دهد بطوریکه در این راه حتا از شخصیّتهای قدر هم طیف خود که احساس خطر میکرد همچون احمد خمینی هم نگذرد و او را از سر راه خود بر دارد و مهمتر آنکه رفسنجانی را که زمانی‌ با تدبیر او به رهبری رسیده است نیز ذلیل و خوار سازد و چون کالایی خنثی و بی‌ اثر بدور اندازد حال بماند که جناح قدر مخالف او همچون مجمع روحانیون مبارز و نیز دیگر هم طیف‌های چپ مذهبی‌ آن مجمع که پیشتر از سوی خامنه‌ای به کلّ از تمامی صحنه‌های قدرت به کنار زده شده بودند .

    با این حال متأسفانه باید گفت که این طیف همچنان بهنگام نیاز رهبری بعنوان سوپاپ اطمینان او عمل می‌کند و هر از چند گاه برای تحکیم و ابقای دیکتاتوری خامنه‌ای ، ملعبه سیاستهای ضّد انسانی‌ او میشود و خود را وارد صحنه مبارزاتی میسازد که خوب میداند ولو در صورت پیروزی چه در ریاست جمهوری و چه در قانونگذاری هیچ اختیاری از خود ندارد بلکه این رهبری سیاسی و معنوی است که مطابق بند یک از اصل یکصد و ده قانون اساسی‌ نه تنها که سیاستهای کلی‌ نظام را تعیین می‌کند بلکه مطابق دیگر بندهای همان اصل , وظایف و اختیاراتی چون فرمان همه پرسی‌ ، اعلام جنگ و صلح و نیز از همه مهمتر عزل و نصب رئیس ستاد مشترک ، فرماندهی کلّ نیروهای مسلح ، فرماندهی نیروی زمینی‌ ، هوایی و دریایی سپاه و ارتش ، رئیس صدا و سیما ، رئیس قوه قضائیه و رئیس شورای نگهبان نیز بر عهده او میباشد .

    متأسفانه باید گفت رهبری رژیم نه تنها که هیچگاه از این اختیارات بی‌ حد و حصر نیز قانع نبوده است بلکه با سؤ استفاده از این اختیارات ، برای خود حق اختیاری به مراتب فراتر از قانون قایل میباشد تا آنجا که به واقع میتوان گفت او هم اکنون نیز بر همه چیز و همه کس کنترل و سیطره دارد بطوریکه سیطره همه جانبه ولی‌ فقیه بر حوزه سیاست گذاری هستهٔ‌ای هم نیز بر کسی‌ پوشیده نیست .

    اینکه چندی پیش عبدالله نوری وزیر کشور دولت خاتمی در دوران اصلاحات، در کنار اعلام ضرورت تشکیل اتاق فکر اصلاح طلبان، خواهان بر گزاری همه پرسی‌ در باره برنامه هستهٔ‌ای ایران شده بود و بلافاصله این سخنان نیز مورد استقبال رسانه‌های بین المللی واقع شده بود این خود نشان از ناآگاهی و یا کم آگاهی‌ رهبران جهان غرب بر پیچیدگی های ساختار نظام فقه شیعی دارد چرا که، بسیار بعید بنظر می‌رسد که رئیس جمهور مورد نظر رهبری در این دوره یک رفورمیست چون عبدالله نوری و یا همفکران او و یا یک پراگماتیست چون رفسنجانی و یا هم باوران او و یا حتی اصلاح طلبان نزدیک به او یعنی‌ اصلاح طلبان پراگماتیست و یا یک ارتدکس چون هم اندیشان احمدی‌نژاد و یا حتی یک اصول گرای معتدل یا میانه که به پراگماتیست قرابت بیشتری دارد همچون محسن رضایی، علی‌ لاریجانی و یا قالیباف باشد.

    اینبار تمامی شواهد و قرائن نشان از آن دارد که رئیس جمهور مورد نظر رهبری یک روحانی و یا سپاهی کاملا فرمانبردار و دگر اندیش هم اندیش با رهبری خواهد بود و سپاهیان برجسته نه‌‌ چندان معتمد رهبری هم، چون محسن رضایی، علی‌ لاریجانی و قالیباف بعنوان معاونین و وزرای رئیس جمهور آینده انتخاب خواهند شد چرا که کمتر کسی‌ است که نداند که خامنه‌ای از سه‌ تن‌ از روسای جمهوری پیشین و فعلی‌ چون رفسنجانی و خاتمی و احمدی‌نژاد کمترین رضایت به دل‌ ندارد هر چند که همیشه زبان او غیر این وانمود مینماید اما آگاهان نیز نیک‌ میدانند که هیچگاه زبان او با دل‌ او یکی‌ نبوده و نیست.

    نبایست فراموش کرد که خامنه ای اندیشه‌ای از استبداد را رهبری می‌کند که نه تنها با اندیشه استبداد خمینی کمترین سنخیتی ندارد بلکه با سیاستهای استبدادی تمامی رهبران پیشین در طول تاریخ ایران کاملا نیز مغایرت دارد. البته بجز سیاست دو رهبر ویژه و نادر بنامهای حسن صباح و بن لادن. اگر بن لادن با نام اسلام و اعلان جنگ با کفّار جهانی‌، دنیا را با اعمال فجیعترین شکل تروریستی در کمترین زمان ناامن و آشفته ساخته بود بطوریکه در یک آن جان هزاران انسان بیگناه را از آنان گرفته بود و حتی در اینکار از قطعه‌‌ قطعه‌‌ کردن بچه‌های شیر خواره هم ابایی به خرج نداده بود و یا اگر حسن صباح با ایجاد حکومت فاطمیون در قسمتی‌ از خاک ایران در زمان سلجوقیان، پیوسته به سیاست ناپاک و شیطانی خود چون اجرای سیاست طرح ترور و سؤ قصد به جان مخالفان خویش همت گماشته بود و حتی به پسر خود نیز رحم نکرده بود و حکم به قتل او نیز داده بود، خامنه‌ای هم از ابتدای زانو زدن بر تخت قدرت، نه‌ تنها از طریق پسر خود مجتبی بعنوان واسطه، پیوسته به طرح ترور ویژه نسبت به تمامی مخالفان خویش و حتی پیروان به اصطلاح راستین خمینی روی آورد بلکه حتی به احمد فرزند خمینی کمترین ترحم نیز روا نداشت و او را به طرز بس ناجوانمردانه برای همیشه از سر راه خود بر داشت چرا که خامنه‌ای نیز نیک‌ می‌دانست که زنده احمد خمینی برای همیشه مانع بزرگی‌ خواهد بود برای او و نیز راه او و یا جاه طلبیهای او که تصمیم دارد بر خلاف طریقت پدر او عمل نماید زیرا که پدر او روح الله خمینی بر این باور بود که برای حفظ اسلام می‌بایست از طریق اعزام سربازان اسلام و نه‌ بمب اتم، اسرائیل و تمامی بلاد به اصطلاح کفّار را فتح و تصرف کرد و سپس انقلاب اسلامی را به تمامی آن متصرفات صادر نمود.

    آیت‌الله خمینی بمب اتم را نه آنکه در گفتار خود بلکه حتی در باور، در اسلام حرام می‌دانست، زیرا که معتقد بود قتل انبوه مردم در یک یا چند بلاد از طریق بمب اتم، باعث خواهد شد تا انسانهای زیادی باقی‌ نمانند که به اسلام هدایت شوند و به تبع آن برای اسلام مفید واقع گردند و اما بر عکس، آیت‌الله خامنه‌ای بر خلاف عرف و سنت خمینی بر این اعتقاد بوده و است که می‌بایست تنها از طریق بمب اتم و نه اعزام سربازان اسلام آنهم در یک آن، اسرائیل و دیگر بلاد به اصطلاح کفّار چون اروپا و آمریکا و نیز دیگر قاره‌های غیر اسلامی را که با اسلام سر عناد دارند از سراسر گیتی‌ محو و نابود ساخت.

    آیت‌الله خامنه‌ای اگر چه به ظاهر دستیابی به بمب اتم را مکرر در گفتارهای خود، در اسلام حرام اعلام کرد اما به واقع باید اذعان نمود که او در باور نیز به آن اعتقاد راسخ دارد.

    اعلام حرام تولید سلاح‌های هستهٔ‌ای از سوی او در حقیقت از یکسو، تاکتیک اوست برای گذار از بحران سیاسی از طریق کاستن فشارهای جهانی‌ و از دیگر سو، اجرای سیاست ناپاک اوست برای وقت کشی تا به هنگام عملی‌ ساختن نقشه ضّد انسانی‌ خود یعنی تکمیل بمب اتم آن را در وقت موعود بکار گیرد.

    اما خوب است که خامنه‌ای بداند قبل از اینکه او به این کار توفیق یابد یعنی‌ پروژه بمب اتم را در یک پروسه نسبتا طولانی با آن همه هزینه‌های گزاف مردم شکن و مردم ناپسند به پایان برساند این دنیای غرب بویژه امریکاست که در نهایت موفق خواهد شد که طرح کمربند امنیتی سبز (بهار کشورهای اسلامی) را که از تونس آغاز شده است و در نهایت به ایران و بسیاری از کشورهای پادشاهی عربی‌ ختم خواهد شد عملی‌ سازد. تمامی شواهد نشان از آن دارد که دوره ریاست جمهوری پیش رو در ایران، نه تنها که آخرین دوره ریاست جمهوری برای خامنه ای بلکه برای رژیم توتالیتری ولایت فقیه خواهد بود. رهبری رژیم به این موضوع کاملا آگاهی‌ دارد اما ترجیح میدهد که سقوط رژیم او بدست رژیمهای غربی بویژه آمریکا آنهم از طریق حمله به ایران صورت پذیرد و نه از طریق قیام توسط مردم خودش.

    به همین خاطر است که خامنه‌ای و رژیم او تلاش زیاد به خرج میدهند که در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، رامنی نماینده حزب جمهوری خواه بعنوان رئیس جمهور مردم آمریکا پیروز بیرون آید و نه اوباما نماینده حزب دمکرات که مسلما او به تغییر از طریق حمله نظامی کمترین اعتقادی ندارد بلکه حامی‌ تغییر از طریق قیام توسط مردم خود آن کشورها میباشد. لذا آنچه که در اینجا بعنوان یک نکته ظریف مطرح است اینکه، خامنه‌ای و رژیم او باید بدانند که حتا اگر اوباما در این دوره از انتخابات پیروز بیرون نیاید بلکه بر عکس، فرد مورد نظر او رامنی نیز پیروز انتخابات اعلام گردد حتا در آنصورت رامنی هم نیز در عمل همان راهی‌ را خواهد رفت که اوباما نیز تاکنون رفته است یعنی‌ بطور صد در صد، نه جنگی از سوی سربازان آمریکا بر ایران تحمیل خواهد شد و نه حکومت استبدادی خامنه‌ای از آن طرح جان سالم بدر خواهد برد.

    اگر چه در این طرح رژیم خامنه‌ای به سرعت به دست پر توان مردم ایران ساقط خواهد شد اما این طرح از آن طرف فرصتی به خامنه ای و سران رژیم او به ویژه سران سپاه پاسداران خواهد داد تا بجای سرکوب، قتل و جنایت و مقاومت در برابر اراده مردم، در اسرع وقت یعنی‌ قبل از اینکه همه چیز برای آنان دیر شود به مردم ظلم دیده ایران بپیوندند و به خواست بر حق آنان که جز انتقال آرام قدرت نمی طلبند سر تسلیم فرود آورند تا در آنصورت به سرنوشت دیکتاتورهای پیشین خود چون مبارک و قذافی و یا در آینده نزدیک اسد و همراهان و نزدیکان سرکوبگر آنان گرفتار نیایند.

    هیچ یک از اپوزیسیون های درون حکومتی هم، چون طیف‌های چپ مذهبی‌ از جمله مجمع روحانیون مبارز، نه‌ میخواهند و نه‌ میتوانند برای نجات نظام ولی فقیه ولو کمترین قدمی‌ بردارند زیرا آنان به خوبی میدانند که در آن صورت به حتم خود را در برابر مردم و قانون بر آمده از عدالت خواهند دید و مردم هرگز آنان را نخواهند بخشید.

    منوچهر محمدی
    مهرماه ۱۳۹۱

۹ مرداد ۱۳۹۱

بنیاد حقوق بشری اکبر محمدی

بنیاد حقوق بشری اکبر محمدی در آمریکا، توسط منوچهر محمدی تاسیس و آغاز به کار کرد. 
اهداف اصلی این بنیاد در جهت فعالیت های حقوق بشری است.

صفحه فیس بوک بنیاد

نامه سرگشاده منوچهر محمدی به احمد شهید


نامه سرگشاده منوچهر محمدی به احمد شهید



نامهٔ سرگشاده ام به احمد شهید به بهانه سالگرد ۱۸ تیر ماه مبنی بر در خواست کمک از او جهت بر رسی شکنجه‌ها و ظلم های وارده بر هموطنان ، اینجانب و برادرم اکبر و دیگر اعضای خانواده‌ام در داخل و بیرون از زندان های رژیم و نیز خنثی کردن طرح سؤ قصد رژیم به جان مادرم .


جناب احمد شهید گزارشگر محترم ویژه سازمان ملل متحد ،

اینجانب اگر چه تصمیم بر آن گرفتم تا شمه‌ای از آنچه که بنام نقض حقوق بشر از سوی رژیم بر من ، برادر زنده یادم اکبر و دیگر اعضای خانواده‌ام چون پدر ، مادر ، خواهر و دیگر برادرم رفته است را با تاخیر برای آن جناب بنگارم اما قبل از هر چیز مایلم دلایلی که باعث شده است که با تاخیر اقدام به اینکار نمایم یعنی‌ از نوشتن نامه زودهنگام به شما امتناع ورزم را بیان کنم و سپس هم به اختصار به نوشتن اصل نامه مبادرت نمایم ،

اما در ابتدا به دلایل تاخیر در نوشتن نامه اشاره می‌کنم ،

دلیل اول : جناب شهید سخت است به عرض برسانم که در ایران تنها من و خانواده‌ام نیستیم که شاهد به قتل رسیدن و یا بازداشت و شکنجه شدن بصورت خانوادگی از سوی رژیم میباشیم بلکه هزاران خانواده در ایران وجود دارند که متأسفانه با روانه شدن به زندان بصورت خانوادگی ، با بیرحمانه‌ترین شیوه به قتل رسیدند و نیز رذالت تر از هر رذالت در این خلقت سیاست اینکه ، تمامی دختران باکره در آن خانواده‌ها مطابق فتوای فقه شیعه حکومتی ، قبل از اعدام مورد تجاوز نفرت انگیز وابستگان متعصب و خشک مغز و نیز کم سواد و یا بی‌ سواد آن رژیم قرار می‌گرفتند تا پس از اعدام از یکسو ، به اصطلاح راه بهشت را بر روی این گناهکاران همیشگی‌ ببندند و از دیگرسو ، به اصطلاح با صوابی که به امر خدا از کار تجاوز میبرند راه بهشت را برای خود هموار و بقای رژیم دینی را پایدار سازند و اگر هم دیدیم افرادی هم از میان آن خانواده‌ها پس از تحمل سالیان حبس آزاد گشتند بطوریکه در زندان بزرگی‌ بنام ایران همچون کنترل شده در حال سپری کردن به ظاهر زندگی‌ خود شدند متأسفانه از داغ دیگر اعضای خانواده اعدامی خود ، بعد از زمان کمی‌ یا دق کردند و مردند و یا اگر زنده ماندند متأسفانه همراه با بحران روانی‌ شدید دچار پیری زودهنگام شدند بطوریکه این عده از پیران زودرس که در سراسر کشور هم کم نیستند چاره‌ای جز این ندارند که برای همیشه سیاست سکوت اختیار نمایند و بعنوان شهروند درجه ۳ (آخرین و پایین‌ترین درجه شهروندی ) به سختی روزگار بگذرانند و اما تعداد زیادی هم که ناگزیر به خارج از کشور گریختند بجز عده اندک که به فعالیت سیاسی و حقوق بشری مشغولند اکثر آنان بخاطر حفظ امنیت دیگر اعضای خانواده خود که در ایران زندگی‌ میکنند چا ره‌‌ای جز لب فرو بستن نداشته و ندارند و اما اگر همان اندک اپوزیسیون فعال در خارج از کشور که قریب به اتفاق آنان خانواده‌ای در داخل کشور ندارند تا دغدغه‌ای از امنیت آنان داشته باشند چنانچه بخواهند نوع شکنجه‌هایی‌ که بر آنان و خانواده‌های معدوم شده آنان اعمال شده است بنام نقض حقوق بشر بر آن رژیم شکایت برند به یقین تعداد آنان در بیرون از مرز ایران به هزاران نفر خواهد رسید بطوریکه اگر نماینده شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد تصمیمی بر این مبنی اتخاذ نماید که ولو سالها وقت خود را در تمامی طول روز صرف رسیدگی دقیق به این امور نماید در واقع زمان کافی‌ برای پاسخگویی نخواهد داشت ، بماند که بسیاری از همان عده با علاقه زیاد در تلاشند که با آن نماینده محترم ارتباط بر قرار سازند اما راه برقراری ارتباط را نمیدانند بطوریکه از شکایت در طول این مدت باز ماندند و یا بسیاری از همان عده بر این عقیده اند که به علت چشم پوشی آشکار شورای حقوق بشر سازمان ملل و جهان غرب بویژه آمریکا نسبت به نقض حقوق بشر در ایران در طول سالهای متمادی و بجای آن اتخاذ سیاستهای منفعت طلبانه نسبت به آن رژیم استبدادی ، دیگر نه اعتمادی به دنیای غرب است و نه اعتقادی به نوشتن شکایت نامه ولو به نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد .

دلیل دوم :چگونه میتوانیم قبول کنیم که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و رهبران جهان غرب چون آمریکا و غرب اروپا ، آن جمعیت سه میلیون نفری جنبش سبز در پایتخت ایران را که ریشه در مردم داشت بطوریکه قریب به اتفاق آن مردم خواهان تغییرات ساختاری یعنی‌ تغییر کلیت رژیم فقه‌ای به شیوه دمکراتیک و مدنی بودند را ندیدند ! اما از آنسو جمعیت بس قلیلی چون پنجاه هزار نفری در میدان قاهره در کشور مصر را دیدند بطوریکه چون پرنده پیام آور آزادی به سوی مصر پر کشیدند و در پایتخت آن در شهر قاهره بر زمین نشستند و در نهایت هم در میدان مرموز التحریر در کنار مردم ستمدیده آن سکنی گزیدند تا آنجا که صبح سپیده بدمد و میوه آزادی ببار بنشیند‌ ! و یا به دیگر عبارت چگونه است که آن شورا و دولتهای جهان غرب ، دفاع از مطالبات مردم مصر را دفاع از حقوق بشر به حساب آوردند و دخالت در امور داخلی‌ مردم مصر محسوب ننمودند و اما دفاع از حقوق و خواست سر کوب شده مردم ستم دیده ایران در آن جنبش را دخالت در امور داخلی‌ مردم ایران اعلام نمودند بطوریکه در نهایت هم مثل همیشه همچون جنبشهای مدنی سرکوب شده پیشین لب فرو بستند و سیاست سکوت بر گزیدند ! 

اگر ده‌ها تجاوز ، صدها کشته ، هزاران بازداشتی همراه با شکنجه به طرز فجیع و نیز سرکوب بی‌ رحمانه خواست به حق مردم در آن جنبش ، نقض مبرهن حقوق بشر به حساب نمی آید پس آثار شکلی‌ و محتوایی نقض حقوق بشر کدامین هستند ؟! که ما مردم ستمدیده ایران به آن واقف گردیم و در نهایت هم به تکلیف حقوق بشری خویش عمل نماییم ! 

جناب احمد شهید ، 
تا اینجا آنچه که برای بسیاری از مردم ایران قابل فهم است اینکه در عمل شاهدند از یکسو ، سیاستهای شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در راستای منافع قدرتهای نظامی و اقتصادی جهان غرب تنظیم شده است بطوریکه تنها با اراده آن کشورهاست که سیاستهای شورای حقوق بشر در آن سازمان قابل پیگیری و اجرا میباشد و از دیگرسو ، جهان غرب تا کنون در عمل نشان داده است که حتا در این عصر آگاهی‌ یعنی‌ عصر اینترنت و ماهواره هم ، چون گذشته حقوق بشر در ایران را قربانی منفعت و مصلحت خویش میکند و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد هم به دلیل عدم استقلال کافی‌ یعنی‌ به دلیل بر خورداری از استقلال نسبی‌ در عمل چاره‌ای جز همراهی با آنان ندارد .

جناب احمد شهید ،
اینجانب بر این عقیده‌ام که انتخاب شما بعنوان نماینده اخیر از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد برای رسیدگی به امور مربوط به نقض حقوق بشر در ایران در حقیقت برای دفاع از استیفای حقوق پایمال شده مردم ایران صورت نگرفته است بلکه آن شورا به این منظور دست به انتخاب نماینده‌ای چون شما زده است تا در حقیقت نمایندگی شما در این امور به منزله اهرم فشاری باشد برای وادار کردن رژیم ایران جهت عقب نشینی از مواضع اصرار سرسختانه تولید سلاح‌های هسته‌ای و کشتار‌های جمعی‌ . اما در اینجا آنچه که صحت عقیده‌ام را در این ادّعا ثابت میکند حداقل به شرح یک مورد از آن میپردازم که آن همانا عدم گزارش آن نماینده محترم از گورهای جمعی‌ خاوران به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد میباشد چرا که آن شورا و جهان غرب بخوبی میدانند که رژیم اسلامی ایران با اعدام شدگان مدفون شده در خاوران حساسیت ویژه دارد و از آنجا هم که مشکل جدی جهان غرب با ایران بر سر نقض حقوق بشر در ایران نمیباشد بلکه دعوا و مشکل جدی آنان بر سر توقف تولید سلاحای کشتار جمعی‌ میباشد پس پر واضح است که آن شورا و جهان غرب میبایست به حساسیت‌های ویژه رژیم دینی ایران که جزو چراغ قرمز آن رژیم محسوب میشود توجه ویژه مبذول نمایند بطوریکه نه‌ تنها که از چراغ قرمز آن رژیم عبور نکنند بلکه در عوض چراغ سبزی هم به آن رژیم نشان دهند که متأسفانه آن چراغ سبز هم ، همان عدم تهیه گزارش آن نماینده محترم از گورهای جمعی‌ خاوران به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است البته شاید بی‌ آنکه خود بدانید و یا از سیاسی کاریهای پشت پرده کمترین خبری داشته باشید با تلقین از بالا و دور و اطراف تسلیم این بی‌ عدالتیها شده‌اید و شاید هم خبری داشتید اما به روی خود نیاوردید اما در اینجا آنچه که مهم است اینکه ، پنهان کاریهای سیاسی را که جزو بی‌ اخلاقیها و بی‌ عدالتیهای سیاسی بشمار مییاید نمیبایست وارد حقوق بشر کرد چرا که حقوق بشر در ذات خود پاک است و اجرای عدالت بدون تفسیر و بدون تبعیض هم از خصایص مهم ذاتی آن است .

جناب احمد شهید ،
اما آن چیزی که در نهایت مهم است بدانید اینکه ، آن شورا از بدو ماموریت تا کنون تنها توانسته است با اتخاذ سیاستهای ناصواب عامدانه یعنی‌ عدم اجرای عدالت از روی آگاهانه ، شرایطی را فراهم سازد تا آن دسته از اقشار و آگاه و روشنفکر ایران که اعمال و رفتار آن کشور را عالمانه و موشکافانه رصد میکنند به این نتیجه قطعی برساند که به شورای حقوق بشر سازمان ملل ، شورای حقوق بشر سازمان دول خطاب نمایند چرا که آن شورا تا اینجای کار ، در عمل نشان داده است که بیش از هر چیز تامین کننده منافع دولهاست تا ملتها ! به امید آن روزی که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد ، هم از استقلال کامل و هم از ضمانت اجرایی کافی‌ برای برخورد قانونی با تمامی نظامهای استبدادی ، خود کامه ، سرکوبگر و مفسد فی‌ الارضی چون رژیم ولایت فقیه ایران برخوردار گردد بطوریکه آن شورا بعد از آن به پاسبان و مدافع واقعی و قانونی برای نهادینه کردن فرهنگ مبارزات مدنی بجای مبارزات خشونت آمیز آنهم با هدف کمک معنوی جهت دستیابی به نظامهای دمکراتیک بجای نظامهای استبدادی در جهان تبدیل گردد و اما این میسر نمیشود جز آنکه آن شورا بجای تمکین و تاثیر پذیری بی‌ چون و چرا از دولتهای واجد دموکراسی سهم خواه و یا نیز بجای اتخاذ سیاست سکوت نسبت به دولتهای استبدادی مردم زدا ، به خواست بر حق مردم ستمدیده در هر گوش‌ای از گیتی‌ توجه نماید و الودگیهای سیاسی را با روح پاک حقوق بشر درهم نیامیزد و این هم نیز به نوبهٔ خود میسر نمییشود جز آنکه آن شورا به مأموریت تاریخی خویش که همانا مبارزه واقعی‌ در جهت کسب استقلال کامل خویش است اقدام ورزد بطوریکه روزی فرا رسد که از یکسو ، نه کسی‌ جرات کند که ولو یک لحظه به نظام مبتنی‌ بر توتالیتر و استبدادی اندیشه نماید تا چه رسد به اینکه به کرسی قدرت نامشروع زانو زند و نه‌ ، اگر چنین نظامی وجود داشته باشد این حق بر او محفوظ گردد ولو اندک زمان به عضویت سازمان ملل متحد در آید بلکه بجای حق عضویت باید کوشید تا شرایطی چون ضمانت اجرایی وافی و کافی‌ در آن سازمان پدید آید تا در اندک زمان بی‌ آنکه هیچ ملتی در این راه هزینه شود همه چیز به نفع آن ملت و به ضرر آن نظام یا دولت تمام گردد . مییشود در اینجا با گذر از تمام پیچیدگیها و حتا موانع مهم موجود بر سر راه ، به این اصل از حقوق بشر مهم دست یافت به شرط آنکه این حق مهم از حقوق ملت را رسمیت قانونی بخشید و قربانی مصلحت و منفعت چند کشور خاص نکرد چرا که انحصاری شدن تصمیم گیریها در آن شورا توسط چند کشور خاص نسبت به رهبران کشورهای ناقض حقوق بشر یکی‌ از موانع اصلی‌ در جلوگیری از گسترش حقوق بشر و دمکراسی در جهان تلقی میگردد تا آنجا که میتوان گفت نظامهای دمکراسی غربی همچنان با اصرار بر تداوم این نوع از سیاست ناصواب و غیر عادلانه به واقع به دمکراسی سهم خواهی‌ و منفعت طلبی تنزل یافتند .

حال آنکه مردم ایران تنها به دمکراسی واقعی‌ و عادلانه که نوعی از دمکراسی حقوق بشری است دلً بسته‌اند یعنی‌ مردم ایران نه‌ به دمکراسی سهم خواهی‌ غربی روی خوش نشان میدهند و نه‌ دلً به ایجاد مدینه النبی بستند و نه‌ دلبستگی به اوتوپیسم و آرمانشهر طلبی دارند چرا که مدینه النبی در نهایت ، توأمان به تئوکراسی (دین سالاری ) و اتو سالاری (یکه سالاری ) ختم میشود و در برابر حقوق اساسی‌ و مدنی قرار می‌گیرد و یوتوپیا هم که به نوعی خیال پردازی است به آنارشیسم و هرج و مرج طلبی ختم میشود و در برابر نظام و قوام دموکراسی قد بر می‌‌افرازد .

جناب احمد شهید؛
از آنجا که اینجانب پیشتر به دلایل اصلی‌ تاخیر در نوشتن نامه به آن جناب اشاره نمودم هم اکنون نیز مایلم که به اصل نامه که مربوط است به یک هزارم دردها و رنجها و نیز شکنجه‌های این جانب و برادرم زنده یاد اکبر محمدی و همچنین پدر و مادرم و نیز خواهر و برادرم در زندان بزرگ به نام ایران و زندان کوچک به نام اوین بپردزم که آن نیز به شرح ذیل می‌باشد 

۱- اینجانب و برادرم اکبر درست چند روز بعد از ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ خورشیدی همراه با بسیاری از اعضأ و هواداران اتحادیه ملی‌ دانشجویان و فارغ التحصیلان ایران ، جبهه متحد دانشجویی و کمیته دفاع دانشجویی از زندانیان سیاسی از جمله غلامرضا مهاجری نژاد یکی‌ از رهبران شاخص آن اتحادیه و جبهه‌ متحد دانشجویی به دلایل اتهاماتی آمیخته با توطئه سیاسی همچون رهبری و هدایت قیام دانشجویی کوی دانشگاه تهران و نیز براندازی رژیم ولی‌ فقیه صرفاً با هدف جلوگیری و یا ریشه کن ساختن جنبش مستقل دانشجویی دستگیر و سپس بلافاصله به سلول انفرادی منتقل و آنگاه به مدت طولانی در زیر فجیح‌ترین شکنجه‌های قرون وسطائی قرار گرفته ایم .

۲- پنج دقیقه از ورود من به سلول انفرادی در بازداشتگاه مخوف توحید وابسته به وزارت اطلاعات و امنیت کشور واقع در میدان توپخانه که هم اکنون به موزه تبدیل شده است نگذشته بود که در ابتدا یکی‌ از نگهبانان آن بازداشتگاه مرا با چشمان بسته از اتاق انفرادی خارج ساخته و سپس تحویل بازجویانی داده بود که از ابتدا در پشت سر من قرار گرفته‌اند به طوری که آنان کمی‌ بعد مرا به یکی‌ از اتاقهای مخوف بازجویی که شکنجه گاه آنان نیز بوده است هدایت نموده‌اند و سپس از من خواسته بودند بی‌ آنکه سرم را به عقب برگردانم چشم بندم را کمی‌ به بالا بزنم و سپس بر روی صندلی مخصوص بازجویی که در روبروی دیوار قرار گرفته بود بنشینم ، کمی‌ بعد یکی‌ از باز جویان یکی‌ از برگه‌‌های بازجویی را از پشت بر روی جلوی صندلی من قرار داده بود که بر روی آن نوشته شده بود النجات فی‌ الصدق ، آن بازجو از من پرسیده بود که آیا من معنی‌ این آیه‌ قرآنی را میدانم یا خیر ؟ و اگر نمیدانم او برای من معنی‌ کند که من در پاسخ گفتم آری میدانم و سپس معنی‌ کردم ، آنگاه تمامی بازجویان به طعنه به من آفرین گفتند و با تمسخر از من پرسیدند که آیا من قران هم می‌خوانم ؟! بازجویان مراتب از من میخواستند که به سوالات آنان در برگه‌ بازجویی به درستی پاسخ دهم چرا که معتقد بودند که من در صدد ردّ گم کردن واقیعتها هستم آنها هر بار که به پاسخ من که مورد قبول آنان نبود مواجه می‌گشتند به شدت بر افروخته می‌شدند بطوریکه با خونی کردن بدن و سر و صورت من از طریق ضرب و شتم از من میخواستند که با آنان همکاری کنم و واقیعتها را بنویسم و چنانچه که به خواست آنان ، تن‌ در ندهم شکنجه‌های سخت تری در انتظار من خواهد بود. 

دو ساعت از آغاز بازجویی همراه با تهدید و ضرب و شتم وحشیانه بازجویان بر روی من نگذشته بود که آنان دگر بار مرا با چشمان بسته و اما اینبار با سر و صورت خونین و بدن نیمه جان وارد اتاق دیگری ساختند در آنجا یکی‌ از باز جویان از من خواسته بود که اینبار در حالت ایستاده ، چشم بند را کمی‌ به سمت بالا به حرکت در آورم بطوریکه تنها بتوانم سمت جلوی خود را ببینم و نه‌ بیشتر ، با بالا زدن چشم بند از چشمانم ، شیخ رهبر پور رئیس دادگاه انقلاب استان تهران را در جلوی چشم خود دیدم که با عصبانیت در عرض اتاق قدم میزد و مدام به من فحش میداد و اهانت میکرد و میگفت شما و دوستانتان مدتهاست که کشور را به هم ریختید ، شما به کمک بیگانگان قصد بر اندازی رژیم اسلامی را داشتید ، شما ضّد انقلابها و مفلوک‌ها کور خواندید که فکر کردید میتوانید نظام مقدس ولی فقیه را بر اندازید ! در اینجا بود که من ناچار شدم در پاسخ به این اتهام ، به دفاع از خود بر آیم و بگویم این اتهام به من نمی چسبد چرا که ما اعتقادی به خشونت نداریم بلکه ما پایبند به مشی مبارزات دمکراتیک بوده و هستیم ، صحبت من تمام نشده بود که او بر افروخته شد و بلا درنگ سیلی‌ محکم بر صورت من نواخته بود و سپس در ادامه اظهار نموده بود که او اشتباه کرده بود که حکم اعدام مرا در دستگیریهای پیشین که بارها در شعبه ۶ دادگاه انقلاب استان تهران محاکمه شده بودم به رئیس آن شعبه اعلام نکرده بود ، در اینجا من برای بار دوم به دفاع از خود بر آمده بودم و گفته بودم من که گناهی نکردم که مستحق اعدام باشم !اما او اینبار هم چون گذشته بر افروخته شده بود بطوریکه ، نه تنها اجازه پاسخ بیشتر را به من نداده بود بلکه با بکار بردن الفاظ رکیکی چون حرامزاده ، اینبار با دو دست خود سیلی‌ به مراتب محکم تر از قبل توأمان بر دو پهلوی صورت و چشمان من نواخته بود بطوریکه برق از چشمانم پریده بود و سرم به کّل گیج رفته بود تا آنجا که من ناچار گشتم در حالت نیم نشست دو کفّ دست را بر روی کفّ زمین قرار دهم بطوریکه به مدت پنج دقیقه حتی ذرّه‌ای قادر به دیدن شیخ رهبرپور که در جلوی من قرار گرفته بود نبوده‌ام تا جایی‌ که در همین زمان بازجویان از پشت سر با وارد ساختن ضربات پی‌ در پی‌ مشت و لگد به سر و بدنم از من خواسته بودند که هر چه سریعتر از جا بر خیزم چرا که اینکار من بی‌ احترامی به حاجی آقا یعنی‌ رهبرپور خواهد بود و من هم ناچار شدم که به آهسته اما به سختی از جا بر خیزم اما همچنان بعد از بر خا ستن هم ، تا دقایق زیادی قادر به دیدن او نبودم ، سپس رهبرپور در راستای تشدید شکنجه‌های روحی‌ و روانی‌ در خطاب به آن دسته از بازجویانی که در پشت سر من قرار داشتند با صدای بلند و مغرورانه اعلام کرده بود که او حکم اعدام من و برادرم اکبر را از همین امشب صادر خواهد کرد و بازجویان هم تا دوازده همان شب فرصت دارند با هماهنگی دیگر پرسنل مربوطه ، من و برادرم را در بالای هواخوری آن ساختمان به دار بکشند سپس شیخ رهبر پور رئیس وقت دادگاه انقلاب استان تهران از بازجویان حاضر در آن اتاق خواست که او را به اتاق بازجویی برادرم اکبر که همزمان در اتاق دیگر در حال پس دادن بازجویی بود هدایت کنند تا حکم اعدام اکبر را در حضور خود او به وی ابلاغ نماید ، بعد از این فرمان بود که بازجویان تنها در طی‌ یک ماه ، سه بار بطور جداگانه من و برادرم را با چشمان بسته برای اعدام وحشت به بالای هواخوری آن ساختمان بردند و بر دور گردن ما طناب انداختند و اما اعداممان نساختند و غمناکتر آنکه به هر یک از ما در دور اول اعدام وحشت گفته بودند که آن دیگری قبل از تو در همینجا و با همین طناب دار اعدام گشته است ، چه سخت است که با بسی‌ اندوه بیان کنم بعد از آنکه من و اکبر در بند عمومی‌ زندان اوین آنهم بعد از نزدیک به یک سال ، به هم رسیدیم و هم بند گشتیم از زبان خود او شنیده بودم که گفته بود اگر او بگذرد از یکسو همه آن شکنجه‌هایی‌ را که در کنار من بر او روا شده است از دیگر سو همه آن شکنجه‌هایی‌ را که در طی‌ این مدت چه رهبرپور و چه دیگر بازجویان و شکنجه گران بصورت منفرد بر او یعنی‌ برادر مظلوم من اکبر روا داشتند چند برابر شدیدتر از شکنجه‌های روا شده بر من بوده است بطوریکه او تصمیم داشته است که در کتاب جلد دوم خود به آنها اشاره نماید اما رژیم با قتل او در زندان ، اجازه این کار را از او گرفته است .

با تاسف باید گفت رهبرپور رئیس دادگاه وقت انقلاب استان تهران ، بجای قرار گرفتن در جایگاه عدالت ، به جایگاه یک سر بازجو و شکنجه گر‌ تنزل یافته بود تا آنجا که بجای ستاندن داد ما ، هر آن بر داد ما می‌‌افزود . تاسف بار تر آنکه تمامی این مصائب در زمان دولت خاتمی آنهم در باز داشتگاه مربوط به وزارت اطلاعات و امنیت دولت او رخ داده بود که این خود نشان از این دارد در نظامی که در رأس آن ولی‌ فقیه قرار دارد بطوریکه آن ولی فقیه از اقتدار تام و اختیارات فرا قانون بر خوردار است در آنصورت در یک چنین نظامی ، اصلاحات تنها به عنوان سوپاپ اطمینانی خواهد بود از یک سو برای استحکام و استبداد ناا مشروع ولی‌ فقیه و از دیگر سو برای در بند نمودن و یا ریختن خون بیشتر آزادیخواهان ایران و حتا اصلاح طلبان حکومتی ، حال چه رسد به اصلاح طلبان غیر حکومتی و یآا غیر اصلاح طلبان و غیر حکومتی‌هایی‌ چون ما و امثال ما که پایبند به تغییرات ساختاری و نه اصلاحی‌ آنهم از طریق مبارزات دمکراتیک و مدنی بودیم . 

۲- دیگر موارد اعمال شکنجه‌های جسمی‌ و روانی‌ بر روی من و اکبر عبارتند از : اعمال شدیدترین شکنجه‌های جسمی‌ ما دو برادر در کنار یکدیگر آنهم به صورت متحرک در بازداشتگاهها و زندانهای مختلف ، به اینصورت که عوامل وزارت اطلاعات و امنیت کشور ( واواک ) و اطلاعات سپاه پاسداران برای شکستن جسم و روان ما به زشت‌ترین شکل اکبر را در کنار من و مرا در کنار اکبر شکنجه میکردند که چند مورد از آن در ذیل خواهد آمد ، 

۱-۲ شکنجه گران در ابتدا ما را با چشمان بسته ، یا از سلولهای انفرادی و یا از اتاقهای بازجویی ، مستقیم به اتاق شکنجه گاه مخوف در آن بازداشتگاه هدایت میکردند و سپس دو دست و دو پای ما را با سیم می‌بستند و آنگاه بر روی تخت می‌‌خواباندند و در نهایت با کابلهای سیمی ، ضربه‌های شلاق را با قدرت هر چه تمام به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد میساختند تا آنجا که شکنجه گران بعد از خستگی‌ ، شلاق را دست به دست میکردند و به تازه نفس میسپردند و هر ضربه‌ای هم که به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد میساختند یا حسین سر میدادند بطوریکه چندی بعد ، وقتی‌ ذره‌ای قادر به راه رفتن و سر پا ایستادن نبودیم و مرتب هم ، خون از کفّ پا و اعضای بدن بیرون میزد ما را با همان چشمان بسته اما هدایت شده مجبور به راه رفتن و پریدن بر روی طناب پهن شده در کفّ زمین میکردند .

۲-۲ آویزان کردن بصورت قپانی : به اینصورت که در ابتدا دو دست ما را از پشت بصورت مورب می‌بستند و سپس به سمت بالا میکشاندند بطوریکه شدت درد کتفان دستان ما ، به آن حد از مرحله می‌رسید که حتی ذره‌ای قادر به پنهان کردن فریاد از روی درد نبودیم تا آنجا که حس میکردیم دستان ما از دیگر اعضای بدن بطور کامل در حال جدا شدن میباشد .

۳-۲ خرد کردن دندانها و دنده‌های بدن از طریق بستن به میله‌ها : شکنجه گران در ابتدا دو دست و دو پای ما را با زنجیر به میله‌ها می‌بستند و سپس با ضربات پی‌ در پی‌ باتوم و مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنمان ، بی‌ رحمانه اقدام به شکستن دندانها و دنده‌های بدن ما میکردند بطوریکه با گذشت سالیان دراز ، آثار ناشی‌ از شکستن دندانها و دنده‌های بدن همچنان در من مشهود میباشد و به شدت آزارم میدهد و به یقین اگر چنانچه اکبر در زندان از سوی رژیم به قتل نمی رسید و تا بحال زنده می‌بود آثار ناشی‌ از شکستن دنده‌های بدن او ، سند دیگری بود بر جنایات رژیم و شکنجه گران ، هر چند قتل مظلومانه او با فجیع‌ترین شکل ، بزرگترین سندی است بر جنایات بیشمار رژیم .

۴-۲ ساعتها ایستادن بر روی یک پا : شکنجه گران هر از چند گاه ، ما را مجبور میکردند که با چشمان بسته ، ساعتها بر روی یک پا بایستیم بطوریکه بارها برای ما اتفاق افتاده بود که به علت خستگی‌ به کّل انرژی خود را از دست می‌دادیم و در نهایت فرش زمین می‌‌شدیم و آنگاه شکنجه گران با عصبانیت با دو پا به روی ما میپریدند و سپس به مدت طولانی با مشت و لگد به جان ما می‌افتادند و بر سر و صورت و اعضای بدن ما ضربه‌های کاری وارد میساختند تا آنجا که تا مدتی‌ بی‌ هوش و نیمه جان می‌‌شدیم و از پیرامون خود هیچ خبری نداشتیم . 

۵-۲ انتقال از اتاق انفرادی معمولی‌ به اتاق انفرادی ویژه با دارای موتور قوی تحریک کننده اعصاب :

بارها پیش آمده بود که باز جویان و شکنجه گران روزها ما را بصورت منفرد وارد اتاقی‌ میکردند که آن اتاق ، انفرادی ویژه بوده و مجهز به موتور تحریک کننده اعصاب و روان بود بطوریکه ادامه این صدا ، ما را به عکس العمل شدید همراه با فریاد اعتراضی واا می‌داشت و آنگاه هم ، ماموران و شکنجه گران همراه با ابزار خشونت و شکنجه برای خاموش کردن فریاد ما که با شعار زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد همراه بود به ضرب و شتم شدید ما اقدام می‌‌ورزیدند و سپس در همانجا و با همان صدای اعصاب خراش ، ما را بی‌هوش و نیمه جان به حال خود رها میکردند و می‌رفتند بطوریکه کمی‌ بعد از به هوش آمدن ، این روند تا مدتی‌ همچون گذشته بصورت تسلسل تکرار می‌گشت .


۳- جناب احمد شهید ، مواردی از درد و رنج و شکنجه من و برادرم اکبر که تا به حال در این نامه بیان شد تمامی آن مواردی نیستند که به اجمال شرح آنها رفت بلکه موارد زیادی وجود دارد که به دلایل زیادی ، تا بحال حاضر به بیان آنها در هیچ جا و حتا در هیچ رسانه و مطبوعاتی نشدم و تصمیم داشتم تنها به وقتش ، به همراه اسناد زنده به افشای آن اقدام ورزم که یکی‌ از آن وقت از دو وقت مدّ نظر من که به فکرم رسید یکی‌ شمایید آنهم به شرط کمترین درز آن به بیرون از شورای آن سازمان . 

و اما در اینجا به شرح خلاصه‌ای از موارد درد و رنج و شکنجه‌های دیگر اعضای خانواده‌ام همچون مادر و پدر و نیز خواهر و برادر که از بدو دستگیری من و اکبر شروع گشته بود و تا بحال نیز ادامه دارد خواهم پرداخت و سپس نیز به شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد رژیم به جان اکبر خواهم پرداخت که که متأسفانه به درد و رنج همیشگی‌ برای اعضای خانواده ما تبدیل گشته است ، چرا که رژیم پس از ناکام ماندن در سه طرح اول خود به جان اکبر ، در نهایت موفق شد با عملی‌ کردن طرح چهارم به مقصود خود نائل آید .

۱-۳ بازداشت برادر کوچکترم رضا به دفعات مختلف و ناکام ماندن طرح ربایش او در دو مرحله و در نهایت اخراج دائمی او از کار .

رضا چندین بار به علت حضور مستمر در اعتراضات مدنی در تهران و نیز فعالیتهای سیاسی وحقوق بشری در آمل بازداشت شد ، او به علت افشای شکنجه‌ها و ظلمهای وارده از سوی رژیم بر من و اکبر و نیز تلاش‌های مستمر جهت دفاع از حقوق تضییع شده ما و دیگر زندانیان دگر اندیش ، به شدت مورد اخطار و خشم و غضب رژیم قرار گرفت بطوریکه او بعد از نادیده گرفتن اخطارهای مکرر از سوی رژیم مبنی بر عقب نشینی از مواضع سیاسی و حقوق بشری ، دو بار مورد حمله جدی برای ربایش جهت اجرای قتل از سلسله قتلهای زنجیره‌‌ای قرار گرفت که خوشبختانه هر دو بار طرح ربایش از سوی رژیم بر روی او ناکام ماند . از دیگر سو رژیم وقتی‌ دید رضا بعد از دستگیری من و اکبر برای سه سال متوالی آرای اکثریت کارگران و کارمندان آن کار خانه را از آن خود می‌کند و به عنوان نماینده صدها کارگر و کارمند در یکی‌ از بزرگترین کارخانه‌ تولیدی ماشینهای سنگین در شهرستان آمل انتخاب میگردد او را مجبور به استعفا در دوره سوّم انتخابات می‌کند اما وقتی‌ او نمیپذیرد بطوریکه برای سومین بار بعنوان نماینده اول انتخابات در آن کارخانه‌ انتخاب میگردد حراست و ریاست آن کارخانه‌ بلافاصله دست به کار میشوند و ضمن لغو بورسیه تحصیلی‌ او در رشته مکانیک در کشور فنلاند ، دستور به اخراج او از آن کارخانه به علت سیاسی شدن بدنه کارخانه‌ و سر پیچی‌ از دستورات میدهند بطوریکه او بعد از اخراج از آن کارخانه‌ به علت تهدید‌های مکرر از سوی عوامل رژیم ، بناچار از کشور خارج میگردد و با درخواست پناهندگی سیاسی از سازمان ملل متحد به زندگی‌ تبعیدی خود در آمریکا روی می‌‌آورد .

۲-۳ بازداشت خواهر کوچکم سیمین و تهدید به تجاوز به او از سوی بازجویان ،

سیمین بعد از دستگیری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما ، ناچاراً به کار حقوق بشری روی آورده بود . او زمانیکه همراه با پدرم جهت ملاقات با ما در زندان اوین از آمل به تهران سفر کرده بود متأسفانه در وسط راه در میدان انقلاب همراه با پدرم دستگیر و سپس به بازداشتگاه ۲۰۹مربوط به وزارت اطلاعات مستقر در زندان اوین منتقل شد و در نهایت هم هر یک به سلول انفرادی مخصوص خود در آن بازداشتگاه روانه شدند ، سیمین در طول هفته‌ها بازداشت در آن بازداشتگاه بارها از سوی بازجویان مختلف در آنجا تهدید به تجاوز شده بود بطوریکه آثار روحی ناشی‌ از این تهدید با گذشت سالیان بعد از آزادی هچنان در او به قوت خود باقیست . او چندی بعد از آزادی به دلیل احساس ناامنی از کشور خارج شد و به زندگی‌ تبعیدی خود از طریق پناهندگی سیاسی در آمریکا روی آورد .

۳-۳ ناکام ماندن سؤ قصد به جان دیگر خواهرم نسرین به علت مصاحبه‌های متوالی با رسانه‌ها در راستای دفاع از حقوق ما : 

نسرین چند ماه بعد از دستگیری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما به خارج از کشور مهاجرت نمود ، او به علت مصاحبه‌های متوالی با رسانه‌های فارسی زبان برون مرزی مبنی بر افشای ظلمها و شکنجه‌های وارده بر ما ، مورد سؤ قصد رژیم از طریق سموم نوشیدنی‌ قرار گرفت بطوریکه او با درمان به موقع از طریق بستری شدن در یکی‌ از بیمارستانهای آلمان ، دوباره به زندگی‌ باز گشت . او در اعتراض به یک مورد مهم از شکنجه‌های وحشیانه رژیم بر روی من و اکبر آنهم کمی‌ پس از انتقال ما از زندان اوین به زندانهای ساری و قائمشهر ، همراه با چند نفر از دوستان خود به مدت یک هفته در روبروی سازمان عفو بین الملل به بست نشست ضمن اینکه در طول این مدت در اعتصاب غذا نیز بوده است بطوریکه حال او بعد از چند روز رو به وخامت گرایید ، او بعد از آن به کمک دوستان و از طریق آمبولانس به بیمارستان منتقل و سپس در آنجا بستری گردید او برای نجات جان ما از راه اعتصاب غذا ، شرایطی ایجاد کرده بود تا نمایندگانی از سوی اتحادیه اروپا برای بر رسی‌ وضعیت ما به تهران سفر نمایند اما موفق به دیدار با ما در زندانهای ساری و قائمشهر نشدند چون از تهران مانع تقاضای آنها مبنی بر دیدار با ما شده بودند چرا که در همان زمان ما به شدت در زیر شکنجه‌های وحشیانه رژیم قرار داشتیم و نیز زخمها و کبودیهای ناشی‌ از شکنجه‌ها در تمامی اعضای بدن و سر و صورت ما مشهود بود .

۴-۳ بازداشت پدرم بنام محمد محمدی به دفعات مختلف ، 

پدرم بعد از دستگیری من و اکبر به علت حس قوی غریزی پدری ، به ناچار برای دفاع از حقوق ما به مصاحبه با رسانه‌های مختلف در بیرون از مرز روی آورد ، که این خود نیز حساسیت رژیم را بر انگیخته بود بطوریکه بعد از آن به دفعات مختلف در آمل و تهران بازداشت شد که آخرین بازداشتی او بر میگردد به دستگیری او در میدان انقلاب به هنگامی که او همراه با خواهرم سیمین آنهم به قصد ملاقات با من و اکبر در زندان اوین از آمل به تهران سفر کرده بود ، پدرم بعد از دستگیری به یکی‌ از سلولهای انفرادی در بازداشتگاه ۲۰۹ وابسته به وزارت اطلاعات و امنیت ( واواک ) در زندان اوین منتقل گردید ، او بعد از چندی به علت بیماری شدید قلب از سوی واواک از آن بازداشتگاه به بیمارستان آتیه در تهران منتقل و سپس در بخش سی‌ سی‌ یوی آنجا بستری گردید بطوریکه پزشکان آن بیمارستان نیز بیماری پدرم را وخیم ونگران کننده تشخیص دادند و عدم بازگشت او به آن بازداشتگاه را تجویز نمودند و واواک هم برای اینکه مرگ پدرم به گردن رژیم نیفتد دستور به آزادی او داده بود . 

۵-۳ بازداشت و ضرب و شتم مادرم بنام گلجهان اشرفپور از سوی عوامل اطلاعاتی‌ سپاه و نیروی انتظامی و نیز بیماری بسیار سخت هم اینک او به علت تبعید اجباری در داخل کشور با هدف اجرای سؤ قصد به جان او از سوی رژیم ، 

مادرم بعد از دستگیری من و اکبر به علت حس قوی و ناگسستنی غریزی مادری ، به ناچار برای دفاع از ما تن‌ به مصاحبه‌های پی‌ در پی‌ با رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی میدهد و رژیم هم در مقابل ضمن اهانت به او بارها وی را تهدید به مرگ میکند و از او میخواهد که از مصاحبه با رسانه‌های برون مرزی دست بکشد و به افشای شکنجه‌ها و ظلمهای وارده بر ما اقدام نورزد اما مادرم راضی‌ به اینکار نمیشود و شرط را بر تحقق آزادی ما میگذارد تا آنجا که وقتی‌ مادرم شنیده‌هایی‌ مبنی بر شکنجه‌های پی‌ در پی‌ من و اکبر در زندانهای رژیم دریافت میکند در حرکتی اعتراضی از طریق رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی برای دفاع از ما و دیگر زندانیان سیاسی مردم را دعوت به یک فراخوان عمومی‌ در روبروی دانشگاه تهران که زمانی‌ محل تحصیل من بود میکند در آنجا بود که صدها نیروی امنیتی ، لباس شخصی‌ و پاسداران اطلاعاتی‌ نیروی انتظامی به سوی مادرم حمله ور میشوند اما در مقابل صدها نفر از دانشجویان و مردم با ایجاد حلقه دایره بر روی مادرم مانع دستگیری او شدند بطوریکه عوامل سرکوبگر رژیم مجبور شدند متوسل به نیروهای کمکی‌ گردند و سپس برای دستگیری او به یک حمله دیگر اقدام ورزند بطوریکه آنها بعد از چهل دقیقه کشمکش و در گیری موفق شدند حلقه‌های دایره حفاظتی بر روی مادرم را بشکنند و در عوض حلقه‌های محاصره خود را بر روی مادرم تنگتر کنند و در نهایت هم مادرم را دستگیر نمایند و سپس با ضرب و شتم بیرحمانه بر سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را به بازداشتگاه اطلاعات نیروی انتظامی منتقل سازند و در آنجا نیز اطلاعات سپاه نیروی انتظامی به مدت طولانی ضمن اهانت به او به ضرب و شتم وی اقدام ورزند .

مادرم و ده‌ها نفر از دستگیر شدگان روبروی دانشگاه تهران بعد از سر و صدای وسیع رسانه‌های برون مرزی و نیز گروههای حقوق بشری ، به تدریج از بازداشتگاه آزاد شدند اما اینبار هر یک با بدنهای شکنجه شده و مثله شده ، بطوریکه در مورد مادرم باید گفت با گذشت سالیان دراز ، همچنان آثار ناشی‌ از ضرب و شتم بر سر و اعضای بدن مادرم مشهود میباشد و همچنان نیز تحت دارمان پزشک قرار دارد . هنوز بیماری مادرم درمان نشده بود که رژیم ناجوانمردانه برادرم اکبر را در زندان اوین به قتل رساند و مادرم به علت غم از دست دادن فرزندش دچار بیماری اعصاب شد چنانکه بعد از مدتی‌ هم به علت شدت بیماری اعصاب دچار دیسک شدید کمر گشت تا آنجا که بعد از آن به مدت ۸ ماه حتا قادر به راه رفتن و نشستن هم نبود اما برای جراحی هم اقدام نکرده بود چرا که رقم ، برای جراحی بالا بود و از آن سو هم ، چون پدرم فکر میکرد ما صدمه دیده هستیم لذا برای اینکه ما نگران نشویم حاضر نشده بود که ما را از موضوع مریضی مادرم که به مدت هشت ماه بود که از پشت بر روی کفّ زمین دراز کشیده بود با خبر سازد اما خوشبختانه یک اتفاق کوچک باعث شده بود که ما در جریان مریضی مادرمان قرار بگیریم و بعد از آن بلافاصله دست بکار شویم و به سختی با فروش کتاب اکبر ، مبلغ مورد نیاز را تهیه نماییم و برای جراحی او ارسال نماییم تا اینکه عمل جراحی بر روی مادرم انجام پذیرفت ، او بعد از آن بود که به آهستگی با عصا قادر به راه رفتن شده بود اما متأسفانه او با گذشت ماهها نتوانست عصا را کنار بگذارد و بدون عصا راه برود تا اینکه او و پدرم برای دیدار با ما وارد آمریکا شده بودند اما سه هفته از ورود مادرم به آمریکا نگذشته بود که او به خوبی‌ قادر شده بود بدون عصا راه برود و قدم بزند و حتا نیز بدود و ورزش کند هر چند که مرگ اکبر باعث شده است روان و چهره او به کّل تغییر کند یعنی‌ به لحاظ روح ، به روح آشفته و به لحاظ چهره ، به چهره یک پیر زن مبّدل گردد . اما دلیل سالم شدن او بعد از سه هفته چیزی نبود جز آرامش اعصاب او بعد از دیدار با فرزندان خود که ما باشیم و اما از آنجا که پدر و مادرم تصمیم نداشتند بطور دائم در نزد ما در آمریکا بمانند و بر این نظر بودند که شش ماه در ایران و شش ماه در آمریکا زندگی‌ کنند بنا بر این به ایران بر میگردند اما چند هفته‌ای نگذشته بود که دیسک کمر مادرم در ایران عود می‌کند تا آنجا که او مجبور میشود دوباره عصا در دست گیرد بعد از این پدرم تصمیم می‌گیرد برای اینکه بیماری او بیش از این عود نکند هر چه زودتر او را به آمریکا باز گرداند اما مامورین اطلاعاتی رژیم در فرودگاه بین المللی تهران مانع خروج آنها از ایران به کشور ثالث میشوند بطوریکه آنان با اعمال خشونت ، پاسپورت پدر و مادرم را از دست آنها بیرون میکشند و سپس با عصبانیت و اهانت به پدر و مادرم اعلام میکنند که آنها ممنوع الخروج هستند و باید به منزل خود در شهرستان آمل باز گردند و بعد از چند روز هم باید برای محاکمه ،خودشان را به دادگاه آن شهرستان معرفی کنند ، اما متأسفانه از آن زمان تا کنون ، آن دادگاه حاضر به محاکمه آنها نمیباشد چون از یک سو ، بخوبی میداند که آنها جرمی‌ ندارند و تنها جرم آنها به دلیل اعلام زمان آغاز بکار بنیاد حقوق بشری اکبر محمدی در رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی از سوی خانواده آنها در خارج از کشور میباشد لذا رژیم آنها را به اسارت گرفته است تا مانع هر نوع فعالیتهای جدی ما از طریق این بنیاد در سایتها و رسانه‌ها شود. و از دیگر سو ، رژیم بخوبی میداند که اگر آنها برای محاکمه در دادگاه حضور یابند در ابتدای کار تبرئه خواهند شد و این یعنی‌ لغو ممنوع الخروج شدن آنها . 

جناب احمد شهید ، اما آنچه که در اینجا برای من و دیگر اعضای خانواده صدمه دیده من بسیار نگران کننده است اینکه ، مادرم یک هفته پس از باز گشت از فرودگاه بین المللی تهران به منزل خود در شهرستان آمل به علت ممنوع الخروج شدن ، دیگر حتی قادر به راه رفتن و یا نشستن هم نمیباشد بطوریکه او هم اکنون بیش از سه ماه است که همچون گذشته در تمامی طول شب و روز از پشت بر روی زمین دراز می‌کشد و میخوابد ، رژیم بخوبی میداند مادرم ذره ذره در حال جان دادن است اما او را رها نمیسازد تا وی به داروی حقیقی‌ خود که همانا ما فرزندان تبعیدی او در آمریکا میباشیم دست یابد چون همانطور که پیشتر بیان شد بیماری دیسک شدید کمر او ، ناشی‌ از تحریک شدید عصبی اوست که به علت دوری از ما که بعد از قتل برادرم اکبر به ناچار برای امنیت خویش ، به زندگی‌ تبعیدی در آمریکا روی آوردیم تشدید شده است و همچنان نیز ، هر لحظه هم در حال تشدید شدن بیشتر میباشد . 

جناب احمد شهید ،
اداره اطلاعات آمل بعد از ممنوع الخروج شدن پدر و مادرم به آنها اعلام کرده بود چنانچه اگر ما فرزندان آنها در آمریکا به مدت ۲ ماه سکوت اختیار کنیم و در سایتها و رسانه‌ها و فیس‌بوک‌ها بنام بنیاد اکبر ، کار حقوق بشری نکنیم آنوقت آنها قطعا گشایشی در لغو ممنوع الخروج بودن آنها که همانا رفع تبعید اجباری آنان در داخل ایران میباشد حاصل خواهند کرد اما متأسفانه به رغم گذشت بیش از سه ماه ، آنها به قول خود عمل نکردند بنا بر این بعد از آن بود که من دریافتم که قبول پیشنهاد واواک از سوی پدرم که تنها برای نجات جان مادرم بوده است یک اشتباه محض بوده است چرا که رژیم بعد از اجرای قتل موفقیت آمیز بر روی اکبر اینبار به اجرای طرح سؤ قصد به جان مادرم از راه زمان یعنی‌ وقت کشی همت گماشته است تا به گمان خود از یکسو ، داغ زندگی‌ خانواده ما از آنچه که هست را بیشتر کند و از دیگر سو ، با درست کردن آشفتگی‌ زندگی‌ و ذهنی‌ برای خانواده ما ، مانع فعالیتهای جدی سیاسی و حقوق بشری ما گردد .

جناب احمد شهید ،
بنابراین من کار رسمی‌ بنیاد مدنی و حقوق بشری اکبر محمدی را در هجده تیر ماه امسال با نامه سر گشاده به شما نماینده محترم گزارشگر شورای حقوق بشر سازمان ملل متّحد آغاز می‌کنم و در اولین بیانیه این بنیاد از شما برای خنثی کردن طرح سؤ قصد رژیم به جان مادرم کمک می‌طلبم ، امیدوارم که نگذارید که رژیم بیش از این به طرح سؤ قصد مبنی بر قتل عمد بر روی مادر زجر دیده‌ام نزدیکتر شود زیرا که او بیگناه است ، زیرا که او یکی‌ از زجر کشیده‌ترین مادر‌های ایرانی است .

۴- اما شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد دردآور به جان اکبر که سه مورد اول آن ناکام ماند و یک مورد آخر آن با موفقیت به اجرا در آمد :
۱-۴ اولین سؤ قصد رژیم به جان اکبر زمانی‌ بود که عوامل تند روی متصل به دفتر رهبری و یا به عبارتی امضأ کنندگان واقعی‌ مرگ دگر اندیشان به مسئولین قضایی و زندان اوین فرمان رانده بودند که با مرخصی اکبر مبنی بر جراحی زود هنگام او بعد از سالها حبس که به تشخیص پزشکان متخصص بهداری زندان اوین اعلام شده بود موافقت به عمل آورند به شرط آنکه ، انتخاب بیمارستان و پرداخت هزینه آن را به خانواده‌ام محوّل سازند چون رژیم بر این باور بود که به علت عدم موافقت به موقع با تقاضای مرخصی استعلاجی اکبر، به اندازه کافی‌ شرایط عود کردن بیماری را برای او فراهم ساخته است لذا او در هر صورت در زیر تیغ یکی‌ از جراحی‌ها در یکی‌ از بیمارستانها خواهد مرد پس چه بهتر که او در یکی‌ از بیمارستانهایی که خانواده‌ام با هزینه خود در بیرون از زندان برای او انتخاب میکنند جان دهد تا فشار احتمالی‌ از سوی مردم ، مجامع جهانی‌ سیاسی و حقوق بشری بر روی رژیم کاسته گردد ، خانواده‌ام بی‌ آنکه ذره‌ای از سیاست شوم رژیم با خبر باشند بیمارستان کسرا را برای جراحی اکبر بر می‌گزینند که خوشبختانه سه جراحی در این بیمارستان با موفقیت بر روی اکبر انجام می‌پذیرد و بعد از عمل موفقیت آمیز جراحی نیز ، پزشکان مربوطه در آن بیمارستان تجویز نمودند که اکبر باید در مکانی که سکوت کامل حاکم است یعنی‌ منزل پدری به استراحت بپردازد و زندان را که محل شلوغی برای استراحت میباشد مناسب تشخیص ندادند و اما از آنطرف نیز وقتی‌ رژیم دید که جراحی بر روی اکبر با موفقیت انجام شد یعنی‌ رژیم در طرح اول سؤ قصد خود از طریق جراحی بر روی او پیروز بیرون نیامد برای اینکه به راحتی‌ قادر به اجرای دیگر طرحهای سؤ قصد در زمانهای مناسب در بیرون از زندان بر روی اکبر باشد با تمدید مرخصی استعلاجی او جهت نقاهت در منزل پدری موفقت به عمل آورده بود .
۲-۴ دومین سؤ قصد رژیم به جان اکبر مربوط است به روز سه شنبه ده خرداد ۱۳۸۴ چندی بعد از عمل جراحی بر روی او ، به اینصورت که اکبر با وجود تمام مریضی و سختی برای دریافت نتایج آزمایشات پزشکی‌ از شهر محل سکونت خود آمل روانه بابل شده بود بطوریکه بعد از دریافت نتایج پزشکی‌ و به هنگام بازگشت از شهر بابل به آمل از سوی دو خودروی ناشناس مورد تعقیب قرار گرفت ، دور خودروی ناشناس طی‌ چند دقیقه تعقیب و گریز و کوبیدن خودروی خود به بدنه و عقب خودروی اکبر ، او را به بیرون از جاده ترانزیتی که زمین کشاورزی برنج بود منحرف و واژگون ساختند به گونه‌ای که خودروی اکبر بعد از آن کاملا‌ پرس شده بود ، مردان ناشناس پس از عملی‌ کردن سؤ قصد از خودروی خود پایین آمدند و به مدت چند ثانیه از کناره بالای جاده ترانزیتی به خودروی واژگون شده او در پایین زمین کشاورزی نظاره نمودند ، آنان وقتی‌ به گمان خود از مرگ اکبر اطمینان حاصل کردند محل صحنه را ترک گفتند اما چند ثانیه‌ای از ترک آنان از آن محل نگذشته بود که یک ماشین پلیس سر رسیده بود و پلیس هم بجای کمک به اکبر ، گویا از یکسو مامور نظارت جهت حصول اطمینان برای فرار خودروی مهاجم پس از اجرای طرح سؤ قصد و از دیگر سو حصول اطمینان نسبت به مرگ اکبر بود و بس چرا که پلیس پس از آن سرمست غرور صحنه را ترک کرد و رفت . و اما همزمان کمی‌ دورتر از این صحنه ، کشاورزان که در این محل مشغول کار کشاورزی بودند با دیدن این صحنه ، بی‌ درنگ به کمک اکبر شتافتند بطوریکه با زحمات و سختیهای فراوان او را نیمه جان از لابلای ماشین پرس شده به بیرون کشیدند و سپس به بیمارستان آمل انتقال دادند و او را از مرگ حتمی نجات دادند .
۳-۴ سومین طرح سؤ قصد به جان اکبر مربوط است به آتش زدن خانه پدر و مادرم در تاریکی شب از سوی رژیم آنهم به هنگام حبس من در زندان اوین و نقاهت او در آن منزل ،
رژیم چندی پس از ناکام ماندن طرح سؤ قصد دوم بر روی اکبر ، تصمیم بر آن گرفت که همچنان با تمدید مرخصی نقاهت او در منزل پدری ، شرایطی را فراهم سازد که بتواند سومین طرح سؤ قصد به جان اکبر را به مرحله اجرا بگذارد تا از این طریق با ایجاد رعب و وحشت در دل‌ دیگر اعضای خانواده ، تمامی آنان را به عقب نشینی از اصول مبارزاتی وادار سازد .
عوامل رژیم در یکی‌ از شبها به هنگامی که برادر بزرگترم به همراه همسر و دو فرزندش برای دیدار با اکبر میهمان او در منزل پدری بودند و در طبقه دوم منزل نیز مشغول صرف شام بودند مواد آتش زایی را از پشت حیات منزل به سمت تراس طبقه بالا پرتاب نمودند که منجر به آتش سوزی سریع آن منزل شده بود بطوری که طبقه دوم بطور کامل در آتش سوخت و طبقه اول نیز همچنان در حال سوختن بود که به کمک همسایه‌ها و مردم منطقه به کّل مهار شده بود اما از آنجا که اکبر به سختی قادر به راه رفتن بود لذا اگر کمک به موقع دیگر اعضای خانواده به او نبود به یقین او در آن آتش سوخته بود هر چند او همچون بعضی‌ از دیگر اعضای خانواده جراحات سوختگی سطحی بر داشته بود و متأسفانه این در حالی‌ بود که بسیاری از افراد منطقه که به کمک اعضای خانواده شتافته بودند با تلفن‌های متوالی ، سازمان آتش نشانی‌ شهرستان آمل را برای کمک فوری خبر نمودند اما آنان ، نیم بعد از مهار آتش توسط مردم که ساعتها به طول انجامیده بود به آنجا رسیدند .
۴-۴ چهارمین طرح سؤ قصد که آخرین طرح سؤ قصد به جان اکبر میباشد متأسفانه در داخل اتاق بهداری زندان اوین با موفقیت بر روی او انجام شد ،
به اینصورت که مأمورین رژیم در ۹ صبح اواخر تیرماه ۱۳۸۵ خانه پدری در شهرستان آمل را که اکبر در آن پس از جراحی در استراحت به سر می‌برد به محاصره در آوردند و با توسل به زور و سلاح وارد اتاق استراحت او شده اند و سپس با زدن دستبند به دستان او ، با وضع تحقیر آمیزی او را سوار ماشین کرده به زندان آمل منتقل نمودند . او بعد از دو شب بازداشت در آن شهر با دستبند به زندان قبلی‌ یعنی‌ اوین تهران منتقل گشت و از آنجا هم به سالن قبلی‌اش یعنی‌ ۳۵۰ انتقال داده شد . اکبر بعد از استقرار در این سالن به علت درد ناشی‌ از عدم مصرف دارو ، از مسول آن سالن در خواست نمود که او را به بهداری مرکزی زندان اعزام نمایند تا از پزشکان آنجا بخواهد داروهایی را برای او تجویز نمایند که او به هنگام استراحت در منزل پدری بعد از عمل جراحی استفاده مینمود اما به علت حمله برق آسای مأمورین اجازه نیافته بود که آنها را با خودش به زندان بیاورد . متأسفانه رئیس بهداری وقت به اکبر پاسخ داده بود که از دستگاه قضایی و مسئولین زندان اوین ، پیامی با این مبنی برای او ارسال شده است که آن بهداری تا اطلاع ثانوی از دادن داروی پزشکی‌ به اکبر محمدی امتناع نماید . بعد از عرایض رئیس بهداری ، اکبر یقین پیدا کرد که رژیم با قطع نمودن داروهای پزشکی‌ بر روی او ، نقشه حذف فیزیکی‌ او را طراحی‌ کرده است ، بعد از آن اکبر به این فکر افتاد حالا که رژیم قصد دارد او را با اسارت گرفتن و قطعه داروهای پزشکی‌ به قتل برساند پس چه بهتر که او با عزت بمیرد و نه‌ با ذلّت . او به ناچار تصمیم گرفت که دست به اعتصاب غذای تر بزند تا با عزت در زیر اعتصاب غذای تر بمیرد چرا که توسل به اعتصاب غذای تر یا خشک در زندانهای ایران ، آخرین حربه ایست که از سوی مبارزین حقوق بشری و سیاسی آزادیخواه از یک سو برای رسیدن به خواسته‌هایشان و از دیگر سو برای جلب توجه و آگاهی‌ بخشی و انعکاس آن به مجامع سیاسی و حقوق بشری جهانی‌ بکار گرفته میشود. بنا بر این اکبر در مورخه ۳۰ تیر ماه ۱۳۸۵ دست به اعتصاب غذای تر زد ، رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی اعم از رادیوها و تلویزیونها ، کم و بیش به انعکاس اعتصاب غذای تر اکبر پرداخته بودند اما متأسفانه جنگ میان حزب‌الله لبنان و اسرائیل ، اعتصاب غذای او را تا حدود زیادی تحت الشعاع قرار داده بود بطوریکه شیخ محسنی اژه‌ای وزیر اطلاعات و امنیت کشور ( واواک ) در دولت احمدی نژاد بخوبی این را فهمیده بود ، بنا بر این عوامل واواک به ریاست محسنی اژه‌ای از این فرصت استفاده میکنند و از رؤسای زندان و بهداری میخواهند که در پنجمین روز اعتصاب غذا ، پای اکبر را به بهانه بستری شدن به بهداری بکشانند تا بتوانند به آسانی نقشه قتل او را در آن بهداری به اجرا بگذارند . اکبر اینبار با آگاهی‌ از این امر از رفتن به بهداری امتناع می‌ورزد و در اعتراض به آنانی‌ که مامور انتقال او از سالن ۳۵۰ به بهداری بودند گفته بود چرا تصمیم دارید به زور مرا به بهداری منتقل سازید اگر واقعا هدفتان معالجه من است کافیست که داروهای پزشکی‌ مرا که پزشکان من بعد از عمل جراحی در بیمارستان بیرون از زندان برای من ویزیت نمودند را به من تحویل دهید در آن صورت مطمئنا اقدام به شکستن اعتصاب غذا خواهم کرد اما مأمورین متعصب ، بی‌ اعتنا از خواست اکبر با عصبانیت او را محاصره نمودند و از دو طرف دست او را گرفته و کشان کشان به بهداری زندان منتقل ساختند و سپس در یکی‌ از اتاق‌های آنجا که هیچ زندانی بیمار در آن بستری نبود به زور بر روی تخت خواباندند آنان وقتی‌ با فریاد اعتراض زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد اکبر مواجه گشتند با وارد ساختن ضربات مشت و لگد و باتوم به سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را نیمه جان ساخته و بعد هم با قرار دادن چند تکه گاز در داخل دهان او ، لبان او را با چسب بستند و سپس هم بر روی چسب ، باند پیچاندند تا از این طریق صدای اعتراض او را خفه سازند بطوریکه صدای او به گوش کسی‌ نرسد ، آنان سپس یک طرف زنجیر را به یک طرف تخت قفل نمودند و طرف دیگر زنجیر را هم از پشت به صورت مورب بر دو دست و پای او با شدت هر چه تمامتر بستند در همین زمان چند نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی از جمله اعلمی نماینده مردم تبریز که برای دیدار نسبت به وضعیت زندانیان زندان اوین به سالن ۳۵۰ کارگری آماده بود تعدادی از زندانیان سیاسی آن سالن به اعلمی اعلام نموده بودند که آنان در زمان حضور در بهداری به هنگام نوبت برای تجویز پزشکی‌ مشاهده نمودند که اکبر محمدی در یکی‌ از اتاق‌های بهداری به شدت در زیر شکنجه قرار دارد بطوری که او با فریاد بلند از زندانیان کمک می‌طلبید زندانیان سیاسی از نمایندگان مجلس و اعلمی اصلاح تالاب خواسته بودند تا دیر نشده به کمک اکبر بشتابند و از نزدیک وضعیت او را ببینند و یا حداقل موضوع شکنجه اکبر را در مجلس شورای اسلامی طرح نمایند تا شاید با سر و صدا و اعتراض نمایندگان مجلس ، جلوی شکنجه و یا مرگ احتمالی‌ او گرفته شود ، آقای اعلمی و دیگر نمایندگان مجلس قول مساعد داده بودند که برای نجات جان اکبر وارد عمل خواهند شد و برای اینکار از مسئولین زندان خواهند خواست که با اکبر دیدار نمایند و اگر هم مسئولین زندان به آنان اجازه دیدار با اکبر را ندادند موضوع شکنجه او در بهداری را به صحن مجلس خواهند کشاند . اما متأسفانه ، نه‌ اعلمی اصلاح طلب و نه‌ دیگر نمایندگان محافظه کار هیچیک به قلهایشان عمل نکردند و حاضر به کمک برای نجات جان اکبر نشده بودند بطوریکه پس از ترک آنان از زندان طرح اجرای قتل به همراه شکنجه به مدت ۲۴ ساعت بر روی اکبر ادامه یافته بود بطوریکه در طی‌ این مدت رفت و آمدهای شبانه عوامل مشکوک ناشناس (واواک) به اتاق اکبر بیشه از پیش شده بود . عوامل واواک به هدیگر می‌گفتند کار را هر چه زودتر باید تمام کرد . یکی‌ از عوامل واواک به دیگر دوستان خود در داخل بهداری گفته بود هر چه زودتر اتاق را ترک کنید آخرین نفر هم بعد از چند لحظه از اتاق خارج شد و سپس در اتاق را از پشت بر روی اکبر بسته بود تا اینکه شب سپری شد و روز فرا رسید اینبار به دستور واواک سر و کله سه نفر از مسئولین زندان اوین بنامهای بنامهای مومنی معاون اجرایی ، هاج ناصر جانشین شب و عباسی رئیس حراست پیدا شد بطوریکه نام و چهره هر سه آنان برای اکبر آشنا بود . این سه مسول زندان اوین از مأمورین همراه خود خواسته بودند که در ابتدا چسب و باند را از روی دهان اکبر بر دارند و سپس زنجیری را که بر دست و پای اکبر قفل است را بگشایند ، آنگاه آنان با صدای بلند غرور آمیز خود که نشان از نفرت و کینه آنان نسبت به اکبر داشت به مأمورین همراه فرمان دادند که هر چه زودتر اکبر را داخل برانکاد نمایند و به سالن او ۳۵۰ سیاسی معروف به کارگری منتقل سازند تا او بقیه عمر کوتاهش را در آن سالن همراه با دیگر دوستان سیاسی‌اش سپری نماید و سپس مومنی و عباسی ادامه دادند که بعد او در آنجا مثل سگ زوزه بکشد و بمیرد تا درس عبرتی باشد برای دیگر دوستان آزادیخواه او در آن بند .

آن سه مسول اما در واقع سه مطیع بی‌ چون و چرا از سوی واواک ، با خود فکر کردند طرح سؤ قصد از سوی واواک که همانا بی‌ شک پاشیدن گرده سکته آور در اتاق بسته بهداری بر روی اکبر بوده است بطور کامل کار ساز گشته است بطوریکه هم جسم او دیگر کار نمیکند و هم صدای او بطور کامل بند آمده است اما غافل از آنکه ، اگر چه چشم او بطور کامل بسته شده بود اما زبان او بطور کامل بند نیامده بود و مغز او همچنان نیز کار میکرد بطوریکه همه آنچه را که آن سه مسول زندان در مورد اکبر بر زبان آورده بودند در مغز خود ضبط نموده بود و پس از انتقال از بهداری به سالن ۳۵۰ انجام در حالیکه در داخل برانکار قرار گرفته بود تمامی ما

آن سه مسول مغرور زندان اوین اما در واقع سه مطیع بی‌ چون و چرا از سوی واواک ، با خود فکر کردند طرح سؤ قصد از سوی واواک که احتمالا از طریق پاشیدن گرده سکته آور در اتاق بسته بهداری بر روی اکبر انجام گرفته است بطور کامل بر روی او کار ساز شده است چرا که در آن لحظه ، هم جسم او دیگر کار نمیکرد و هم صدای او بطور کامل بند آمده بود اما غافل از آنکه ، اگر چه چشمان او بطور کامل بسته شده بود بطوریکه دیگر قادر به دیدن جایی نبود اما زبان او بطور کامل بند نیامده بود و مغز او هم نیز ، همچنان کار میکرد و فعال بود بطوریکه او همه آنچه را که آن سه مسول زندان در مورد وی بر زبان آورده بودند در مغز خود ضبط نموده بود و بعد از انتقال از بهداری به سالن ۳۵۰ در حالی‌ که در داخل برانکار قرار گرفته بود تمامی ماجرا را اگر چه با سختی اما با صدای بسیار خفیف برای هفت نفر از دوستان خود در دستشویی آن بند که با حوله تر در حال پاک کردن خونهای مرده اعضای بدن او و نیز با حوله خشک در حال بند آوردن خونهای در حال ریخته شدن دو گوش او بودند شرح داده بود .

زمان هر چه که بیشتر میگذشت سیاهی‌های صورت او در حال هر چه بیشتر شدن بود بطوریکه دوستان او بخوبی دریافته بودند که این نشان از مرگ زودهنگام او دارد در مجموع چهل دقیقه از انتقال اکبر از بهداری به سالن ۳۵۰ سیاسی معروف به کارگری نگذشته بود که او در آغاز نفس سخت و سنگینی‌ را از منفذ دهان خود بیرون داده بود و سپس نیز چند ثانیه دیگر نگذشته بود همچنان که برانکار در دست یک عده از دوستان او جا گرفته بود نفس دوم را سخت تر و سنگین‌تر از نفس اول کشیده بود و پشت سر آن نیز نفس سوم را سخت تر از نفس دوم . بعد از آن دیگر نمیشد سفیدی بدن او را مشاهده نمود و و رنگهای قرمز هم که خون نام داشت به سیاهی تبدیل شده بود لذا پس از آن تنها میشد یک رنگ را از بدن او دید و آنهم رنگ سیاه سیاه را . بله رژیم ولی فقیه ایران تنها یک رنگ برای مردم خود تولید می‌کند آنهم رنگی‌ چون یا سیاه سیاه و یا سرخ سرخ و کار بران و متخصصان کار خانه رنگ سیاه و سرخ هم وزارت اطلاعات و امنیت کشور (واواک) میباشند و صاحب این کار خانه هم ولی‌ فقیه و یا به عبارتی رهبری رژیم سید علی‌ خامنه‌ای میباشد .

جناب احمد شهید ،
سیاست وزارت اطلاعات و امنیت کشور (واواک) به هنگام وزارت محسنی اژه‌ای در دولت احمدی نژاد بر آن بود که اکبر نبایست در داخل بهداری جان بسپارد بلکه او باید آخرین دقایق عمرش را در سالن ۳۵۰ بگذراند تا مرگ او به گردن رژیم نیفتد و سندی برای اجرای اعدام مخفی‌ درست نگردد . این شیوه اعدام اولین بار نیست که از سوی رژیم اتفاق می‌افتد بلکه سال‌هاست که بهداری‌های زندانهای سراسر ایران به محلی برای اجرای اعدامهای مخفی‌ مخالفین و منتقدین رژیم از سوی واواک تبدیل گشتند . به همین علت بعد از به قتل رسیدن اکبر از سوی واواک ، بلافاصله رئیس بهداری زندان اوین همچون رئیس زندان اوین که مطیع بی‌ چون و چرای فرامین واواک می‌‌باشد در حرکتی هماهنگ اعلام نمود اکبر محمدی سکته کرد و مرد و به دنبال آن مسئولین دستگاه قضایی و سازمان کّل زندانهای کشور ، همصدا گفته‌های رئیس بهداری زندان را تکرار کردند و در رسانه‌ها اعلام نمودند که اکبر محمدی سکته کرد و مرد . واقعیت آن است که همه آنان کاملا درست بیان کردن که او سکته کرد و مرد زیرا به گفته خود معاونان دری نجف ابادی وزیر واواک در دولت خاتمی و رفسنجانی ، آقایان کاظمی و عالیخانی از دوستان سعید امامی (اسلامی) معروف به مثلث قتل‌های زنجیره‌‌ای که به اتهام آمرین قتلهای زنجیره‌‌ای در سالن سه زندان اوین با من و اکبر همبند بودند به صراحت بیان نمودند که رژیم سال‌هاست که بجای اعدامهای آشکار که عکس العمل شدید مجامع سیاسی و حقوق بشری جهانی‌ را به دنبال دارد به اعدامهای مخفی‌ روی آورده است و یکی‌ از شیوه‌های اعدامها و یا قتلهای مخفی‌ نیز استفاده از مواد سرطان زا و یا سکته آوری است که در داخل نوشیدنی‌‌ها و یا خورشت‌های آنان میریزند و یا گرده‌های سکته آوری است که در داخل کفش‌ها و یا اتاق‌ها و یا بر روی افراد به هنگام خواب و یا بیداری میریزند . اما همآنان یعنی‌ مصطفی کاظمی و مهرداد علیخانی ، چندی بعد از روی کار آمدن احمدی‌نژاد در مسند ریاست جمهوری که با تلاش مستقیم محسنی اژه‌ای وزیر وقت واواک از زندان آزاد شده بودند یکبار دیگر همراه با بسیاری از دیگر عوامل با تجربه واواک که سالیان طولانی دستی‌ در ریختن خون دگر اندیشان داشتند از سوی او برای به حرکت در آوردن موتور محرکه قتلهای زنجیره‌‌ای بکار گرفته شدند چرا که در دولت خاتمی ، موتور محرکه قتلهای زنجیره‌‌ای تا حدود بسیار زیادی از کار افتاده بود اما چون نظر رهبری بر تداوم قتلهای پنهانی‌ دگر اندیشان از طریق واواک بود لذا بعد از پایان دولت خاتمی بلافاصله اندیشه رهبری از سوی شخص بیماری چون محسنی اژه‌ای دوباره در واواک احیأ شد بطوریکه در اولین قدم ، برادرم اکبر از سوی محسنی اژه‌ای قربانی تز‌ بیمارگونه رهبر گشت.

بنا بر این اگر فرض را بر این بگذاریم حتا اگر وزارت اطلاعات و امنیت کشور (واواک) در قتل اکبر دست نداشته است لذا در آنصورت هم میتوان گفت رژیم مسول مرگ اکبر است و بس . و اگر نه‌ ، در آنصورت سوال اینجاست چرا زمانی‌ را که اکبر به هنگام اعتصاب غذا به زور به بهداری برده شد و در زیر فجیعترین و وشرم آورترین شکنجه قرار گرفته بود بطوریکه بعد از شکنجه حتی قدرت تکان خوردن و یا کلام بر زبان آوردن را نداشت مسول بهداری زندان اوین اجازه داد که سه نفر از دیگر مسئولین آن زندان همچون رئیس حراست ، جانشین شب و معاون اجرایی ، در اتاق اکبر در بهداری حضور پیدا کنند و سپس از مامورین خود بخواهند اکبر را بجای انتقال به بخش سی‌ سی‌ یو ، بر عکس با برانکار به سالن قبلی‌ او ۳۵۰ منتقل می‌‌سازند و سوال دیگر نیز اینجاست و آن اینکه ، اگر آن سه مقام ارشد زندان اوین خود سرانه اقدام به اینکار نمودند پس رئیس بهداری زندان اوین در آنجا چه کاره بود و چرا مانع کار آنان نشد ؟! که در آن صورت میتوان گفت ۱- اگر رئیس بهداری از آن سه مقام ارشد زندان ، دوستانه در خواست نمود که به این کار غیر انسانی‌ و غیر قانونی دست بزنند پس او چه پزشکی‌ است که از یکسو ، به مسئولیت پزشکی‌ خود آشنایی ندارد و از دیگر سو ، تشخیص نمیدهد که وضعیت بیمار ، اورژانسی است و نبایست در آن وضعیت دستور انتقال او را از بهداری به سالن ۳۵۰ داد و اما اگر از نظر مسول بهداری زندان ، تشخیص انتقال اکبر از بهداری به سالن ۳۵۰ بجا میباشد پس در آنصورت چه لزومی داشت که او را از سالن ۳۵۰ به بهداری منتقل سازند و در آنجا هم بجای درمان و وصل سرم ، اقدام به شکنجه او نمایند و در کنار آن نیز افراد مشکوک و ناشناخته زیادی بجای پزشکان و پرستاران شناخته شده به اتاق او رفت و آمد نمایند . در واقع آنها چه کسانی‌ بودند ؟!

و اما اگر در اینجا تصور را بر آن بگذاریم که رئیس بهداری زندان اوین به علت ترس از واواک و دستگاه قضایی ، به آن سه مسول زندان اجازه داده بود که وارد اتاق اکبر شوند و بی‌ مسئولیتی کنند یعنی‌ او را بجای انتقال به بخش سی‌ سی‌ یو ی بیمارستان به سالن ۳۵۰ منتقل سازند پس در آنصورت این چه شرافتی است که یک پزشک برای نجات جان مریض قسم یاد می‌کند اما به آن عمل نمیکند ! و یا نیز شرافت را از روی ترس زیر پا میگذارد اما حاضر به استعفا هم نمیشود بطوریکه همچنان مایل است به عنوان ابزار کارخانه‌ مرگ عمل نماید !

با بهترین و بیشترین احترام
منوچهر محمدی زندانی سیاسی سابق و متهم ردیف اوّل کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ خورشیدی