هشتم مرداد، سالروز به قتل رسیدن جاوید نام اکبر محمدی، اسطوره مقاومت در زندان اوین

اکبر محمدی در هشتم مردادماه ۱۳۸۵ و در حالی که در اعتراض به دستگیری مجدد و توقق وضعیت وخیم درمانی اش، در نهمین روز از اعتصاب غذای نامحدودش به سر می برد، به طرز مشکوکی جان باخت.

نامه سرگشاده منوچهر محمدی به احمد شهید

جناب شهید سخت است به عرض برسانم که در ایران تنها من و خانواده‌ام نیستیم که شاهد به قتل رسیدن و یا بازداشت و شکنجه شدن بصورت خانوادگی از سوی رژیم میباشیم بلکه هزاران خانواده در ایران وجود دارند که ...

اهدای جایزه سازمان علمی مسا به منوچهر و اکبر محمدی

اهدای جایزه سازمان علمی‌ مسا ( آمریکا ، کانادا و خاورمیانه) به مبارزان راه آزادی و دمکراسی در سال ۲۰۰۶ میلادی برابر با ۱۳۸۵ خورشیدی به اکبر و منوچهر محمدی.

اعطای تقدیرنامه به منوچهر و اکبر محمدی از سوی جرج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۸ میلادی

Go to Blogger edit html and find these sentences.Now replace these sentences with your own descriptions.This theme is Bloggerized by Lasantha Bandara - Premiumbloggertemplates.com.

۷ دی ۱۳۹۲

پاسخ منوچهر محمدی به بهزاد مهرانی در مورد برداشت اشتباه او از سوسیالیسم

پاسخ منوچهر محمدی به بهزاد مهرانی در مورد برداشت اشتباه او از سوسیالیسم
 
از آنجا که من روزها در سفر و ده ها ساعت در رانندگی بودم و خستگی بر تن دارم لذا فرصت پاسخ به پاسخ نامه بهزاد مهرانی عزیز و بزرگوار را با همه احترامی که برای این شخصیت فهیم و متشخص قائلم به فردا موکول میکنم و اما قبل ازپاسخ به پاسخ نامه او ، مایلم دگر بار به پاسخ اولیه من به او که با کمی تغییرو ویرایش صورت پذیرفته است تامل وعنایت نظر فرمائید.
جناب آقای بهزاد مهرانی گرامی ، اینجانب ضمن عرض ادب و ادای احترام ، باید خدمت شما عرض کنم اینکه شما برای من شخصی آگاه و نیزهمچون دیگر انسانها قابل احترامید کمترین شکی نیست اما چه گویم حداقل نه تنها برای آگاهی خودم بلکه برای آگاهی دیگران هم شده نیزمایلم بدانم اینکه شما در نوشته ای که درانتقاد به نهضت ازدی ایران و نیز در رد حزب توده در فیسبوک فرموده بودید که از اساس با مارکسیسم ، لننیسم و استالینیسم و سوسیالیسم مشکل دارید منظور شما ازجمع بستن همه آنها با یکدیگر چه بوده است که به واقع من و چه بسا همچون مرا درتردید فرو برده اید ؟! 
چرا که فکر نکنم که بتوان کمترین سنخیتی بین مارکسیسم ، لنینیسم و استالینیسم و حتی همه ایسم ها و یا نیزاحزاب مارکسیستی ازجمله حزب توده با سوسیالیسم یافت تا چه رسد به اینکه همه این ایسم ها قابل جمع بستن با سوسیالیسم باشند . اینکه از زبان و قلم شخص آگاهی چون شما گفته و یا نوشته شود که با سوسیالیسم مشکل اساسی دارید به من حق بدهید که از تعجب من ، متعجب نشوید چرا که سوسیالیسم ، مکتب و یا اندیشه ساخته شده یک یا چند شخص و یا بشر نیست که بخواهید با ان مخالفت بورزید زیرا که انسان ذاتا سوسیالیست است ونیز با این ذات سوسیالیستی انسانی است که بدنبال مدینه فاضله میگردد ، بطوریکه به واقع میتوان گفت حتی وقتی پدر و مادر یک خانواده تلاش میکنند که در تقسیم خوراک و پوشاک و یا ارثیه میان فرزندانشان تبیض قائل نشوند و موجبات حسادت و اعتراض و جنگ را در میان آنان فراهم نسازند این به واقع یعنی عدالت و سوسیالیسم ، بی آنکه آنها با واژه سوسیالیسم که همانا عدالت است آشنا باشند . باید گفت در اینجا بشراست که مطابق ذات انسانی خود ، بدنبال سوسیالیسم است و نه سوسیالیسم به دنبال بشر ! زیرا که سوسیالیسم نه انسان است و نه خلق شده از سوی موجود جاندار و اهل فکری چون انسان . اگرچه انسان در حقیقت در طول زندگی ، بعلت شرایط نوع زندگی و محیطی ، تحت تاثیر مکاتبی چون بشری (زمینی ) و یا دینی ( آسمانی ) قرار میگیرد بطوریکه درچنین شرایطی مجبور میشود مطابق نسخه های مکاتب دینی و مذهبی و یا بشری دست به تغییر ذات انسانی از جمله عدالت و سوسیالیسم بزند بطوریکه به آنها بگرود ! اما این با واقعیت درونی انسان که زاتی است سازگار نمیباشد لذا با این توضیح ، میتوان نتیجه گرفت وگفت هرانسانی چون ذاتا سوسیالیست است لذا مارکس و مارکسیستها هم ، چون انسان هستند طبعا آنها هم ، هچون دیگر انسانها یک سوسیالیست هستند وهمینطور لنین و استالین و یا نیز لننیست ها و استالینیست ها اگر چه مارکسیست هستند اما از آنجا که همچون مارکس انسانند پس تمامی مارکسیستها ، ازجمله لنین و استالین واجد ایسم و نیز تمامی مردمان واجد ایست و پیروهم ، هچون مارکس سوسیالیست هستند یعنی به واقع ، به سوسیالیسم ذهنی انسانی که ذاتی و درونی است باور دارند اگر چه سوسیالیسم مظلومانه ، هم از سوی صاحب هر ایسمی از جمله لننیسم ، استالینیسم ، مائویسم ، کاستروئیسم و ... ، و هم از سوی ایست ها ( پیروان ) همان ایسم ( مکتب ) تفسیر به رای می شود وخود نیز به مکاتب جایگزینی از سوسیالیسم تبدیل میگردد که کمترین بویی از سوسیالیسم نبرده است . 
در اینجا باید گفت اگر چه ، هرانسان مارکسیستی سوسیالیست است اما هر انسان سوسیالیستی مارکسیست نیست لذا مطابق این واقعیت ، شما همچون بسیاری انسانها میتوانید مارکسیست نباشید بفرض لیبرال باشید اما چه بخواهید و چه نخواهید همچون تمامی انسانها یک سوسیالیست هم هستید اگر چه شما هر دو را جمع بستید و فرمودید ! نه مارکسیست هستید و نه سوسیالیست بطوریکه از بیخ و بن هم با ان دو واژه مشکل دارید لذا میتوان این را در سطح گسترده تر به حکومتها از جمله نظام سوسیالیستی شوروی هم نیز تعمیم داد به اینصورتکه ، اگر چه لنین و استالین و تروتسکی و زینوف یوف و کامنوف و چه بسیار دیگر رهبران مارکسیست بلشویک ( اکثریت ) ، شبانه با کمک افسران دریایی جوان بلشویک و سپس فردای آنروز نیز با کمک مردم با هدف ایجاد یک نظام سوسیالیستی دست به انقلاب ساختاری زدند بطوریکه تمامی نهادهای دولتی و نیز رادیوی پادشاه تزاری را به تسخیر خویش در آوردند اما مدت زمان کوتاهی ، پس از انقلاب نگذشته بود که در ابتدا طرح سرخ ۱۹۱۹ توسط لنین و تروتسکی که مربوط به سرکوب ، دستگیری ، زندانی و قتل و کشتار نسبت به مارکسیست های منشوویک ( اقلیت ) میشود در سطح گسترده ای به مرحله اجرا گذشته شد و سپس نیز با تکیه زدن استالین بر سریر قدرت پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴ ، او درآغاز کار، نه تنها به دستگیری و اعدام منشویک ها بلکه به قتل و اعدام رهبران بولشویک فراتر و محبوب تراز خود ، چون تروتسکی و زینوف یوف و کامنوف و ... و نیز میلیونها بولشویک دیگر و نیزمردم منتقد خویش اقدام ورزید بطوریکه برای پیشبرد سیاست ارعاب ، تلفیقی از اندیشه مارکس ولنین را بنام مکتب مارکسیستی - لننیستی بنیان گذاشت و سپس نیز صدای هر منتقد این مکتب به ظاهر رهایی بخش را همواره در نطفه کشت تا اینکه خود نیزحساب پس داد بطوریکه به واقع اگر چه در حرکتی پیچیده و سخت اما به ظاهر آسان و آرام ، توسط نزدیک ترین دوستان حکومتی خویش در ویلای رهبری مسموم شد و جان تسلیم نمود . 
لذا میبینید سوسیالیسم انسانی چگونه توسط چنین رهبرانی درحرکتی عوام فریبانه و پوپولیستی در ابتدا به ایست ( پیرو) مارکسیسم اکتفا کردند و سپس نیز به ایسم ( مکتب ) مربوط به افکار خودشیفتگی خویش مبدل گشتند یعنی به دیگر عبارت سوسیالیسم ، نه تنها توسط ان رهبران بیمارتمامی ایسمها تفسیر به رای شد و سپس به مکتب تبدیل گشت ودر نهایت نیز به انحراف کشیده شد بلکه چنان بد نام شد که امروزه نام مقدس سوسیالیسم برای مردم و حتی چه بسا روشنفکران به اشتباه مساوی با مارکسیسم ، لننیسم ، استالنیسم ، کمونیسم و چه بسیار ایسم ها و یا برداشتهایی از مارکسیسم پنداشته میشود و مهم آنکه در این فریبندگی ، بیشترین نقش اعمال سیاست پوپولیستی را رهبران نظامهای دیکتاتوری اعم از سکولار و دینی مستبد و چپاول گر صرفا بخاطر ترس از رشد عدالت دارند و بس. 
با احترام 
ارادتمند منوچهر محمدی

۱۱ آبان ۱۳۹۲

کلیپی تقدم به ستاره ایران، اکبر محمدی


شعر: ایران را پس بگیریم
شاعر: آبتین آیینه
با صدای ستاره

۲۶ مهر ۱۳۹۲

فیلمِ حضور سازمان جوانان حزب پان ایرانیست در ۱۳ امرداد ماه ۱۳۸۵ بر سر مزار اکبر محمدی


قسمتی از فیلمِ حضور سازمان جوانان حزب پان ایرانیست در ۱۳ امرداد ماه ۱۳۸۵ بر سر مزار اکبر محمدی

در این مراسم اعضای سازمان جوانان بارها آهنگ های خون از سرور شهید عاملی تهرانی را دست جمعی خواندند و سرور حجت کلاشی به عنوان مسئول سازمان جوانان بیانیه حزب به مناسبت درگذشت اکبر محمدی را با عنوان "بابی ساندرز را فراموش کنید اینک اکبر محمدی قهرمان شماست" را برای حاضرین خواندند. شایان ذکر است به دلیل تدابیر فوق العاده امنیتی وزارت اطلاعات، بسیاری از سروران جوان برای جلوگیری از ممانعت برای حضور در این مراسم از چند روز قبل در مسافر خانه های آمل اقامت گزیده بودند.گل بسیار بزرگی که با نشان حزب تزئین شده بود و در تصویر نیز مشهود است بر روی مزار اکبر محمدی قرار گرفت.


http://www.youtube.com/watch?v=zgG9yPILEhM&feature=share

۱۰ مهر ۱۳۹۲

برنامه ویژه خانم فرنوش رام از رادیو اسرائیل به مناسبت هفتمین سالروز کشته شدن مظلومانه اکبر محمّدی در زندان اوین؛ از دقیقه ۵۴:۵۰ - ۶۳:۴۰


برنامه ویژه خانم فرنوش رام از رادیو اسرائیل به مناسبت هفتمین سالروز کشته شدن مظلومانه اکبر محمّدی در زندان اوین؛
از دقیقه ۵۴:۵۰  - ۶۳:۴۰

۱۹ مرداد ۱۳۹۲

نامه منوچهر محمّدی به مردم ایران در مورد قتل های زنجیره‌‌ای به بهانه قتل افشین اسانلو و ستار بهشتی‌ و خطر مرگ نوید خانجانی و احمد عسگری



نامه منوچهر محمّدی به مردم ایران در مورد قتل های زنجیره‌‌ای به بهانه قتل افشین اسانلو و ستار بهشتی‌ و خطر مرگ نوید خانجانی و احمد عسگری

هموطنان! قبل از هر چیز باید عرض کنم که نامه من ، یک مقاله نیست بلکه همانطور که از اسمش پیداست یک نامه سرگشاده دردمندانه به شما هموطنان دردمند است و بس، چرا که قتل غم انگیز زندانی سیاسی افشین اسانلو برادر زندانی سر شناس سیاسی سابق ، منصور اسانلو و نیز قتل ستار بهشتی‌ کارگر فقیر و مظلوم وبلاگنویس و همچنین بالا گرفتن احتمال خطر مرگ منتقدین شناخته شده سیاسی از جمله بهائی منتقد نوید خانجانی و نیز ژورنالیست منتقد و تحریم کننده انتخابات اخیر احمد عسگری همراه با چند نفر ازدوستان او همزمان با انتخابات ریاست جمهوری ، بهانه‌ای بدستم داده است تا نامه‌ای را که پیشتر از قول دو تن‌ از آمرین میانی قتلهای زنجیره‌‌ای و معاونین وزارت اطلاعات مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی در خطاب به رهبران سیاسی ، دست اندرکاران دولتی و پارلمانی جهان و نیز مسئولان نهادهای مدنی و حقوق بشری بین المللی نوشته بودم که حکایت از چگونگی‌ طرح قتلهای خاموش (قتلهای زنجیره‌‌ای ) از سوی آن وزارت ، هم نسبت به شخصیتهای خارجی‌ منتقد سر سخت رژیم داشت که از نوع قتل دسته اول در بند اول ذکر آن رفت و هم نسبت به دگر اندیشان منتقد ایران در درون و بیرون از مرز دارد که قول شرح مختصر آنرا بعنوان نوع قتل دسته دوم در بند دوم داده بودم اما چون بنا به دلایلی به تاخیر افتاده است لذا اینبار نیز با جدیت و جسارت بیشتری عملی‌ سازم . و اما در ابتدا استناد می‌کنم به گفته دو تن‌ از معاونین وقت وزارت اطلاعات آقایان مصطفی کاظمی و مهردادعلیخانی که به هنگام تحمل حبس با من و برادرم اکبر در اندرزگاه هفت سالن سه‌ زندان اوین همبند بودند. آندو نه‌ تنها بارها در حضور من و برادرم بلکه حتا در بعضی‌ مواقع نیز در میان دیگر دانشجویان زندانی در آن سالن اذعان نموده‌ بودند تنها با چراغ سبز رهبری است که طرح مرگ خاموش از طریق پاشانیدن گرده‌های سکته آور در کفش‌ها و یا ریختن مواد سکته آور و یا سرطان زا در داخل غذا‌ها و یا نوشیدنیهای آن دسته از دیگر اندیشان ایرانی همچون فعالان حقوق بشری ، نویسندگان ، شاعران ، هنر مردان ، خواننده‌ها ، مجریان ، و برنامه سازان رسانه‌های گفتاری و شنیداری ، روز نامه نگاران و کنشگران سیاسی و مدنی که در داخل و خارج از ایران به انتقاد سخت از رژیم ولی فقیه اقدام می‌ورزند عملی‌ میگردد بطوریکه کمی‌ پس از آن ، هر یک از اشخاص منتقد مورد نشان ، دچار سرطان و یا سکته گشته و آنگاه نیز به سختی در سکوت و آرام تسلیم بی‌ چون و چرای مرگ میشوند . قبل از پردازش به چگونگی‌ طرح مرگ خاموش نسبت به ایرانیان منتقد در خارج از کشور، به چگونگی‌ طرح مرگ خاموش نسبت به منتقدین داخل کشور می‌‌پردازم که به طرق مختلف به اجرا در میاید به طرقی چون ، انتقال به خانه‌های مرگ معروف به خانه‌های امن امنیتی پس از دستگیری غیر قانونی یعنی‌ پس از ربایش ، انتقال به باز داشتگاه‌های به اصطلاح قانونی از طریق دستگیری قانونی به صرف زهر چشم گرفتن تمامی منتقدین رژیم ولی فقیه ، انتقال به سلولهای انفرادی یا مستقیما از بندهای عمومی‌ و یا مستقیما پس از دستگیری به بهانه سپری کردن دوره بازجویی از سوی بازجویان سپاه و یا وزارت اطلاعات و در نهایت انتقال زندانیان از بندها به بهداریهای زندانها به بهانه معالجه . و اما در این نوع دامها ، تمامی دگر اندیشان منتقد مورد نشان رژیم یعنی‌ محکومان به مرگ خاموش یا کمی‌ پس از رهایی از خانه‌های به اصطلاح امن و یا نیز پس از آزادی از سلولهای انفرادی و یا بازداشتگاه‌های موقّتی و یا کمی‌ پس از مرخصی از زندانهای دائمی ، بعلت استفاده قبلی‌ از نوشیدنیها و غذاهای مرگ آور، در بیرون از زندان یا در کوتاه مدت در طی‌ چند روز یا چند هفته دچار عارضه سکته و یا در بلند مدت در طی‌ چند ماه یا چند سال دچارعارضه سرطان میشوند و سپس نیز به سختی در مظلومیت و خاموشی جان میبازند و لذا به این طریق اعدام از نوع شریعت اسلامی که متأسفانه به مرگ خاموش یا قتلهای زنجیره‌‌ای شهره است عملا از سوی رژیم بر روی آنان به اجرا در میاید مثل مرگ هاله صحابی ، وکیل مبارز محمد علی‌ سفری پدر همرزم ما پرویز سفری و یا دکتر پرویز ورجاوند از اعضای شورای رهبری جبهه‌ ملی‌ و یا همینطور ده‌ها مرگ دیگر بی‌ ردّ پا و نشان . و یا نیز در داخل زندانها ، بازداشتگاها ، و یا در باز پرسیهای کوتاه مدت به قتل می‌رسند چیزی که رژیم نیز هر از چند گاه به آن علاقه نشان میدهد چرا که رژیم برای زهر چشم گرفتن زندانیان سر سخت منتقد خویش ، متأسفانه به اجرای عملی‌ این نوع از سیاستهای خشن مرگ نیاز دارد به مانند قتل سعید سیرجانی ،زهرا کاظمی ،زهرا بنی یعقوب ، ولی‌ الله فیض مهدوی ، امیر حشمت ساران ، هدی صابر ، ستار بهشتی‌ ، افشین اسانلو و صدها مرگ به ذهن نرسیده و یا کشف نشده دیگر . و یا نیز از طریق نیروهایی در سپاه یا وزارت اطلاعات و یا عوامل بیرونی وابسته به آن دو نهاد در ابتدا ربایش میشوند و سپس نیز در مکانهایی چون باغها و یا ساختمانهای ویژه مربوط به وزارت اطلاعات به طرز دلخراش و فجیعی به قتل می‌رسند بطوریکه هیچوقت هم هیچ یک از آنان مسئولیت این قتلها را بعهده نمیگیرند ، قتل نویسندگانی چون محمد مختاری ، محمد پوینده ، مجید شریف ، حسینی‌ ، غفاری و یا نیز سعید زینالی از فعالین جنبش ۱۸ تیر در کوی دانشگاه تهران و همچنین اسد شقاقی و صدها قتل دیگر نمونه‌های گویایی هستند از نوع این قتلها . و یا عوامل اطلاعات و امنیت رژیم در ابتدا با نام و پوشش اپوزیسیون با نشان شده‌های دگر اندیش منتقد ، نزدیک میشوند و سپس نیز با آنان طرح دوستی‌ میریزند و آنگاه نیز پس از کشف موقعیت زیستی‌ و کاری آنان ، وارد جایگاه آنان میشوند و در نهایت نیز در زمان مناسب به قتل کاری آنان اقدام می‌ورزند به مانند قتل داریوش و پروانه فروهر و نیز ده‌ها قتلهای مشکوک دیگر . و یا اینکه وقتی‌ نشان شده‌های منتقد رژیم در زندانها ، در اثر بیماری و یا اعتصاب غذا به تحلیل وضعیت جسمی‌ دچار می‌آیند و سپس نیز ناچاراً در بهداریهای زندانها بستری میگردند عوامل اطلاعاتی امنیتی رژیم بلافاصله دست به کار میشوند و چون همیشه به اجرای عملی‌ طرح مرگ خاموش از طریق خوراندن داروها ، تزریق آمپولها و یا سرمها و یا نیز پخش و توزیع گرده‌های سکته آور در اتاقهای بسته انفرادی بهداریها اقدام می‌ورزند و به واقع از این طریق ، اعدام از نوع شریعت اسلامی را از راه کاملا مخفی‌ به اجرا در می‌آورند و سپس نیز بلافاصله سخنگویان سازمان زندانها و قوه قضاییه دست به کار میشوند و اعلام میکنند که فلان شخص در فلان زندان سکته کرد و مرد . لذا مرگ برادرم اکبر نمونه‌ای است گویا از این گونه اعدام . اکبر زمانی‌ که محسنی اژه‌ای رئیس شورای قتل‌های زنجیره‌‌ای رهبری ، وزیر اطلاعات احمدی نژاد بود دست به اعتصاب غذا زد اما او پس از چند روز به زور مأموران زندانها به بهداری زندان اوین منتقل شد ، اکبر فکر کرده بود که مسئولین زندان اوین تصمیم دارند برای شکستن اعتصاب غذای او و به تبع آن معالجه او ، به زور به وی سرم وصل نمایند اما نه‌ تنها که این تصور درست نبود بلکه بر عکس ، مأموران زندان پس از ورود به اتاق انفرادی بهداری و نیز پس از چندی کش مکش و رفت و آمد ، او را به زور بر روی تخت خواباندند و سپس یک طرف زنجیر را با ‌خم کردن کمر او به دست و پای او و طرف دیگر زنجیر را به تخت او بستند و آنگاه نیز به مدت مدیدی با شدت هر چه تمامتر با مشت و باتوم به سر و صورت و نیز کمر و شکم او کوبیدند و سپس نیز اتاق انفرادی بهداری را ترک گفتند و جای خود را پس از چند دقیقه به مأموران وزارت اطلاعات مستقر در زندان اوین دادند و اما اینبار به واقع این مجریان مرگ خاموش از جانب محسنی اژه‌ای وزیر اطلاعات وقت در دوره اول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد بودند که ضربه‌های کاری نهایی‌ را با اجرای قتل او در اتاق انفرادی بهداری او به پایان بردند ، به اینصورت که ماموران مرگ پس از به اجرا در آوردن طرح مرگ ، درب اتاق بهداری را بستند و رفتند و پس از چندی جای خود را به سه‌ تن‌ از مسئولین زندان اوین همچون ، مؤمنی معاون ، عبّاسی مسول حفاظت و حاج بخشی جانشین شب دادند و اما از آنجا که اکبر به ظاهر قادر به هیچگونه تکلم نبود و تنها پلکهای چشمان او قادر به تکان خوردن بود بنا بر این آن سه‌ به اشتباه پنداشتند دیگر او قادر به افشای چگونگی‌ اجرای طرح مرگ خاموش نمیباشد به همین خاطر به سربازان تحت امر خویش فرمان دادند که زنجیر را از دست و پای او بگشایند و سپس نیز او را وارد برانکار نمایند و آنگاه نیز بیدرنگ او را برای زهر چشم گرفتن دیگر دوستان همبند سیاسی او ، به آن بند انتقال نمایند تا دقایق پایانی عمر خود را در آن بند سپری نماید اما او خوشبختانه در کمتر از یک ساعت حضور خود در داخل آن بند ، از داخل برانکار توانست اتفاقات و فجایعی را که در اتاق بهداری زندان اوین برای او رخ داد به واقع برای چند تن‌ از دوستان وفادار و علاقمند خود که مشغول پاک کردن خون مردگیهای سراسر بدن او از طریق دستمال تر بودند به سختی شرح دهد . به دیگر عبارت او به واقع توانست چگونگی‌ اجرای طرح مرگ خاموش وزارت اطلاعات و امنیت محسنی اژه‌ای و خامنه‌ای را در واپسین مقاوت خویش با شکم گرسنه و بدن مثله شده برای دوستان مورد اعتماد خویش افشا نماید اگر چه با تاسف باید اظهار نمود که او از داخل همان برانکار در ثانیه‌های پایانی عمر خویش ، پس از سه‌ بار سکته متوالی برای همیشه با زندگی‌ وداع نموده‌ است و برای همیشه هم داغ درد و غم همیشگی‌ و فراموش نشدنی‌ بر قلب ما نشانده است . اما اجرای طرح مرگ خاموش نسبت به منتقدین ایرانی ساکن در خارج از کشور به طرق ذیل به اجرا در میاید ، عوامل اطلاعاتی آموزش دیده رژیم در اکثر کشورهای دنیا بویژه در آمریکا و اروپا ، در ابتدا در لباس اپوزیسیون با نشان شده‌های دگر اندیش منتقد رژیم طرح دوستی‌ میریزند و سپس نیز از آنان به منزل و یا یکی‌ از رستورانها دعوت بعمل می‌آورند و آنگاه نیز به هنگام صرف غذا و یا نوشیدنی در یک موقعیت مناسب زمانی‌ ، یا مواد مخصوص سکته آور و یا سرطان زا در داخل یکی‌ از آن نوشیدنی‌ها و یا غذا‌ها میریزند و یا گرده‌های بی‌ رنگ سکته آور و یا سرطان زا به داخل کفش‌ها میپاشند و لذا بدین طریق پس از مدت زمانی‌ مشخص ، شخص مورد نشان را برای همیشه از پای در می‌آورند . اما مواردی که برای اجرای این نوع طرح مرگ خاموش در خارج از کشور بکار گرفته میشود بر خلاف داخل کشور که بیشتر سکته آور میباشد در خارج از کشور بیشتر سرطان زا میباشد . مرگ دریادار دکتر احمد مدنی از رهبران برنمرزی جبهه‌ ملی‌ ، رضا فاضلی برنامه ساز تلویزیون‌های پارس و کانال وان و همین‌طور خواننده محبوب جهان و یا نیز ده‌ها مرگ مشکوک دیگر به واقع ، نمونه‌های مرگ‌هایی‌ توأمان از نوع سرطان زا و سکته آور در بیرون از مرز ایران میباشند . هموطنان ! رژیم با اتخاذ بکارگیری عملی‌ سیاست ناصواب قتلهای پنهانی‌ زنجیره‌‌ای بر آن است اولا ، بتواند این نوع مرگ‌ها را در انظار عموم و جهان از نوع مرگ‌های عادی جلوه دهد . ثانیا ، بتواند از جهات قانونی ، جلوی جمع آوری هر نوع مدارک مبنی بر نقض مبرهن حقوق بشر در ایران را بگیرد . ثالثاً ، بتواند از جهات عمومی‌ به توفیقی چون کاهش انعکاس این نوع قتلها در رسانه‌ها و مجامع سیاسی و حقوق بشری در جهان دست یازد. لذا تا دیر نشده است و احمد عسگری و نوید خانجانی و امثال آنان به درد افشین اسانلو گرفتار نیامده اند فریاد رأس واقعی‌ و قلبی آنان و تک تک زندانیان در بند بدون هر گونه تبعیض باشیم .



منوچهر محمّدی فعال حقوق بشری و زندانی سیاسی سابق

ویژه نامه صفحه یک در تلویزیون ایران فردا به مناسبت سالروز قتل اکبر محمدی

ویژه نامه صفحه یک در تلویزیون ایران فردا از ماشاالله عباس زاده به مناسبت سالروز جانباخته راه آزادی زنده یاد اکبر محمّدی

مصاحبه تلویزیون اندیشه با منوچهر محمدی به مناسبت سالروز شهادت اکبر محمدی

مصاحبه رضا گوهرزاد از تلویزیون اندیشه با منوچهر محمّدی بمناسبت سالگرد شهادت اکبر محمّدی در زندان رژیم ولی فقیه(از دقیقه ۲۷ به بعد) 
 


آهنگ تولد دوباره اکبر محمدی با صدای آوش

تولد دوباره اکبر محمدی
موزیک : رامین زمانی و آوش
سروده : رها اعتمادی
خواننده : آوش

برای تولد دوباره اکبر محمدی
به یاد زنده یاد اکبر محمدی و همه جان باختگان راه آزادی
و به امید و آرزوی آزادی ایران و ایرانی
و با سپاس از رها ، آوش و رامین
پاینده ایران 



۱۶ مرداد ۱۳۹۲

آخرين نفس، به ياد اکبر محمدی، حميدرضا (ماهان) محمدی

آخرين نفس، به ياد اکبر محمدی، حميدرضا (ماهان) محمدی

۸ مرداد ۱۳۸۵. ساعت حدود ۱۷:۳۰

حياط بند ۳۵۰- گروهی از بچه ها همراه تعدادی از زندانيان بند کارگری در حال بازی واليبال بوديم، که يکی از دوستان حاضر در سالن يک امنيتی سراسيمه به حياط وارد شد و روبه ما فرياد زد بچه ها اکبر را از بهداری برگردانده اند و الان در افسرنگهبانی است. من به اتفاق چند نفر از دوستان به سرعت خود را به افسر نگهبانی رسانديم، و اکبر را در حاليکه بر روی برانکارد خوابيده بود، در راهرو ورودی از مراقبان بهداری و افسر نگهبانی تحويل گرفتيم. همان لحظه با شرايط شوک آوری که از ديدن وضعيت وخيم جسمانی اکبر برايم بوجود آمده بود، از او پرسيدم: اکبر چرا برگشتی؟ گفت که : من با تصميم خود برنگشتم، پزشک وقت بهداری دستور برگشت من به بند را داد، و اعتراض های من هم هيچ فايده ای نداشت. اکبر در حالی اينها را می گفت که ما در حال حرکت با برانکارد به سمت سالن پايين بوديم و اولين چيزی که نگرانی ما را بيشتر کرده بود وزن زيادی بود که اکبر طی سه روز گذشته در بهداری از دست داده بود و همينطور چشمان گود رفته و لبهای کاملا ترک خورده اش. دليل اين موضوع را زمانيکه وارد اتاق سه سالن يک بند ۳۵۰ شديم( که من و اکبر در آن زمان در اين اتاق به همراه چند نفر ديگر زندگی می کرديم ) پس از چند سوال و امتناع اکبر از خوردن حتی آب متوجه شديم که اکبر مدت سه روز است در اعتصاب خشک در بهداری بستری بوده.

ساعت حدود ۱۸

اتاق سه تقريبا شلوغ شده بود، دوستان می آمدند و بعد از احوالپرسی کوتاهی با اکبر، نگران می رفتند. وخامت حال اکبر آنقدر زياد بود که حتی نمی شد از روی برانکارد او را به زمين گذاشت. در همان حال و به دليل شکايت از درد شديد بدن و اسپاسم عضلاتش من شروع به ماساژ او کردم. تشنگی و گرمای محيط آنقدر برای اکبر زياد بود که تقاضا کرد بطری های آب خنک را نه برای خوردن که برای خنک شدن سينه، بخصوص سمت قلب او به روی پهلو ها و قفسه سينه اش بغلتانيم. در اين حين اصلی ترين موضوع را از اکبر در مورد درد قفسه سينه اش سوال کردم. که گفت: در تعويض شيفت درمانی امروز، پزشک وقت با ديدن نوار قلب ثبت شده ديشب من اعلام کرد که شب قبل سکته قلبی ناقصی را گذرانده ام. با شنيدن اين موضوع نگرانی ما به وحشت از شرايط اکبر تبديل شد، چرا که هر لحظه امکان ايست قلبی کامل در اين اوضاع برای اکبر بود و اين احتمال را امتناع سرسختانه اکبر از خوردن حتی قطره ای مايعات بيشتر می کرد.

ساعت حدود ۱۸:۳۰

در حال صحبت با اکبر بودم که مرحوم حسن ناهيد هم در همان حال با خواهش از اکبر تقاضا می کرد تا اکبر حتی مقدار کمی هم که شده شير بخورد. اما اکبر همچنان سرباز می زد، که يکی از دوستان پيشنهاد کرد تا اکبر را برای تعويض لباس ها و شستشوی دست، صورت و پاهايش به سرويس ها منتقل کنيم. اين کار تنها با انتقال اکبر بر روی برانکارد به قسمت سرويس های بند امکان پذير بود چون اکبر حتی توان مقداری جابه جا شدن از روی برانکارد را نداشت. که اين پيشنهاد مورد موافقت خود اکبر هم قرار گرفت. چند نفر از دوستان، اکبر را به سرويس ها منتقل کردند و با دقت زياد شروع به تعويض لباس های اکبر و شستشوی دست، پا و صورت او کردند. در همين حال بود که من برای مشورت با دکتر زرافشان به اتاق او يعنی اتاق يک رفتم. دکتر از همان ابتدای ورود اکبر به بند و ديدن شرايط وخيمش با تحويل گرفتن و ورود اکبر به بند مخالف بود، به همين دليل همان زمان هم که من مشغول صحبت با آقای زرفشان بودم عنوان کرد که اکبر در وضعيتی است که می بايست تحت مراقبت های ويژه در بيمارستان و نه حتی در بهداری زندان بستری شود. اين شرايط هر لحظه امکان وقوع اتفاقی جبران ناپذير را برای اکبر دارد.

ساعت حدود ۱۹

در حال صحبت با آقای زرافشان درباره شرايط اکبر بوديم که به يکباره صدای فريادی در راهرو پيچيد و شخصی به نام ابراهيم مومنی که آن زمان در سالن يک ۳۵۰ بود، درب اتاق يک را باز کرد و با صدای بلند و مظطرب فرياد کشيد: اکبر... اکبر... حالش به هم خورده. فاصله ی بين اتاق يک و سرويس ها را چطور رفتم، نمی دانم. اما يک لحظه خود را در داخل سرويس ها و روبرو اکبر ديدم که به سختی سر و سينه خود را از روی برانکارد تا حدودی بلند کرده و با بدنی کاملا سفيد شده برای نفس کشيدن تقلا می کند. چيزی به جز فرياد در ذهنم نيست، و بلند کردن برانکارد و دويدن به سمت طبقه بالا و افسر نگهبانی. زمانيکه به بالای پله های ورودی به افسر نگهبانی رسيديم. به ناچار برای هماهنگی برای آمدن آمبولانس برانکارد را در محوطه روبروی دفتر رئيس اندرزگاه که آن زمان شخصی به نام بزرگ نيا بود، به زمين گذاشتيم. در همين شرايط بود که يکی از دوستان صميمی اکبر که اوضاع را وخيم ديده بود با اشاره ای به يکی از بستگانش او را مجبور کرد تا از ما دور شود و به سالن پايين برگردد. که به يکباره اکبر باز هم نيم خيز شد، تا آخرين تلاش خود را برای کشيدن آخرين نفس انجام دهد. اينجا بود که من با حالتی مسخ شده فقط سعی کردم سر اکبر در افتادنش به پايين با زمين برخورد نکند و بعد چشمان اکبر بود که ديگر هيچ حرکتی نمی کرد. فرياد.... فرياد... فرياد. ديگر نه افسر نگهبانی مهم بود، نه آمدن آمبولانس و نه هيچ چيز ديگر. من کنار برانکارد به سمت سر اکب،ر آن سمت برانکارد مصطفی دريانورد، جلوی برانکارد به سمت پای اکبر، مجيد بنا در يک سو و فرهنگ پور منصوری در سمت ديگر. از ميز افسر نگهبانی با فرياد گذشتيم، هيچ کس نمی توانست جلوی ما را بگيرد. از در اندرزگاه خارج شديم هاشم شاهين نيا هم در سمت چپ برانکارد همراه ما می دويد. و چشمان اکبر بود که هر لحظه مردمکش بازتر و بازتر می شد و فريادهای من در گوش هاشم شاهين نيا، که هاشم سينه اش، سينه اش را فشار بده. سينه اش، سينه اش را فشار بده هاشم. زياد طول نکشيد تا به بهداری برسيم چون وزن آنچنانی بر روی برانکارد نبود اما همان اندازه اش هم کافی بود تا ديگر اکبر بر نگردد.

ساعت حدود ۱۹:۳۰

بهداری زندان اوين- اکبر مرد. با لبانی تشنه، قلبی پر درد در سينه ای تب دار. مرگی در نهايت زجر اما در اوج عزت.

به ياد باد نامت، هميشه به ياد باد.

گمان مبر که به پايان رسيده کار مغان هزاران باده ناخورده در رگ تاک است هنوز

حميدرضا (ماهان) محمدی ترکيه - آدانا ۷ مرداد ۱۳۹۲

نامه منوچهر محمدی در آستانه هشت مرداد به احمد شهید

نامه منوچهر محمدی در آستانه هشت مرداد مصادف با سالگرد قتل برادرش اکبر محمدی به احمد شهید

جناب احمد شهید؛ اجازه دهید قبل از هر چیز اینجانب بدون مقدمه به اصل نامه که مربوط است به یک هزارم دردها و رنجها و نیز شکنجه‌های این جانب و برادرم زنده یاد اکبر محمدی و همچنین پدر و مادرم و نیز خواهر و برادرم در زندان بزرگ به نام ایران و زندان کوچک به نام اوین بپردزم
 ۱- اینجانب و برادرم اکبر درست چند روز بعد از ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ خورشیدی همراه با بسیاری از رهبران ، اعضأ و هواداران اتحادیه ملی‌ دانشجویان و فارغ التحصیلان ایران ، جبهه متحد دانشجویی ، کمیته دفاع دانشجویی از زندانیان سیاسی ، اعضای اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویی به دلایل اتهاماتی آمیخته با توطئه سیاسی همچون رهبری و هدایت قیام دانشجویی کوی دانشگاه تهران و نیز براندازی رژیم ولی‌ فقیه صرفاً با هدف جلوگیری و یا ریشه کن ساختن جنبش مستقل دانشجویی دستگیر و سپس هر یک بلافاصله به سلول انفرادی جداگانه منتقل و آنگاه به مدت طولانی در زیر فجیح‌ترین شکنجه‌های قرون وسطائی قرار گرفته ایم .

 ۲- پنج دقیقه از ورود من به سلول انفرادی در بازداشتگاه مخوف توحید وابسته به وزارت اطلاعات و امنیت کشور واقع در میدان توپخانه که هم اکنون به موزه تبدیل شده است نگذشته بود که در ابتدا یکی‌ از نگهبانان آن بازداشتگاه مرا با چشمان بسته از اتاق انفرادی خارج ساخته و سپس تحویل بازجویانی داده بود که از ابتدا در پشت سر من قرار گرفته‌ بودند به طوری که آنان کمی‌ بعد مرا به یکی‌ از اتاقهای مخوف بازجویی که شکنجه گاه آنان نیز بوده است هدایت نموده‌اند و سپس از من خواسته بودند بی‌ آنکه سرم را به عقب برگردانم چشم بندم را کمی‌ به بالا بزنم و آنگاه بر روی صندلی مخصوص بازجویی که در روبروی دیوار قرار گرفته بود بنشینم ، کمی‌ بعد یکی‌ از باز جویان یکی‌ از برگه‌‌های بازجویی را از پشت بر روی جلوی صندلی من قرار داده بود که بر روی آن نوشته شده بود النجات فی‌ الصدق ، آن بازجو از من پرسیده بود که آیا من معنی‌ این آیه‌ قرآنی را میدانم یا خیر ؟ و اگر نمیدانم او میتواند برای من معنی‌ نماید که من در پاسخ گفتم آری میدانم و سپس معنی‌ کردم ، آنگاه تمامی بازجویان به طعنه به من آفرین گفتند و با تمسخر از من پرسیدند که آیا من قران هم می‌خوانم ؟! بازجویان مرتب از من میخواستند که به سوالات آنان در برگه‌ بازجویی به درستی پاسخ دهم چرا که معتقد بودند که من در صدد ردّ گم کردن واقیعتها هستم آنها هر بار که به پاسخ من که مورد قبول آنان نبود مواجه می‌گشتند به شدت بر افروخته می‌شدند بطوریکه با خونی کردن بدن و سر و صورت من از طریق ضرب و شتم از من میخواستند که با آنان همکاری کنم و واقیعتها را بنویسم و چنانچه که به خواست آنان ، تن‌ در ندهم شکنجه‌های سخت تری در انتظار من خواهد بود. دو ساعت از آغاز بازجویی همراه با تهدید و ضرب و شتم وحشیانه بازجویان بر روی من نگذشته بود که آنان دگر بار مرا با چشمان بسته و اما اینبار با سر و صورت خونین و بدن نیمه جان وارد اتاق دیگری ساختند در آنجا یکی‌ از باز جویان از من خواسته بود که اینبار در حالت ایستاده ، چشم بند را کمی‌ به سمت بالا به حرکت در آورم بطوریکه تنها بتوانم سمت جلوی خود را ببینم و نه‌ بیشتر ، با بالا زدن چشم بند از چشمانم ، شیخ رهبر پور رئیس دادگاه انقلاب استان تهران را در جلوی چشم خود دیدم که با عصبانیت در عرض اتاق قدم میزد و مدام به من فحاشی و اهانت میکرد و میگفت شما و دوستانتان مدتهاست که کشور را به هم ریختید ، شما به کمک بیگانگان قصد بر اندازی رژیم اسلامی را داشتید ، شما ضّد انقلابها و مفلوک‌ها کور خواندید که فکر کردید میتوانید نظام مقدس ولی فقیه را بر اندازید ! در اینجا بود که من ناچار شدم در پاسخ به این اتهام ، به دفاع از خود بر آیم و بگویم این اتهام به من نمی چسبد چرا که ما اعتقادی به خشونت نداریم بلکه ما پایبند به مشی مبارزات دمکراتیک بوده و هستیم ،هنوز صحبت من تمام نشده بود که او بر افروخته شد و بلا درنگ سیلی‌ محکم بر صورت من نواخته بود و سپس در ادامه اظهار نموده بود که او اشتباه کرده بود که حکم اعدام مرا در دستگیریهای پیشین که بارها در شعبه ۶ دادگاه انقلاب استان تهران محاکمه شده بودم به رئیس آن شعبه اعلام نکرده بود ، در اینجا من برای بار دوم به دفاع از خود بر آمده بودم و گفته بودم من که گناهی نکردم که مستحق اعدام باشم ! اما او اینبار بیش از گذشته بر افروخته شده بود بطوریکه ، نه تنها اجازه پاسخ بیشتر را به من نداده بود بلکه با بکار بردن الفاظ رکیکی چون حرامزاده ، اینبار با دو دست خود سیلی‌ به مراتب محکم تر از قبل توأمان بر دو پهلوی صورت و چشمان من نواخته بود بطوریکه برق از چشمانم پریده بود و سرم به کّل گیج رفته بود تا آنجا که من ناچار گشتم در حالت نیم نشست دو کفّ دست را بر روی کفّ زمین قرار دهم بطوریکه به مدت پنج دقیقه حتی ذرّه‌ای قادر به دیدن شیخ رهبرپور که در جلوی من قرار گرفته بود نبوده‌ام تا جایی‌ که در همین زمان بازجویان از پشت سر با وارد ساختن ضربات پی‌ در پی‌ مشت و لگد به سر و بدنم از من خواسته بودند که هر چه سریعتر از جا بر خیزم چرا که اینکار من بی‌ احترامی به حاجی آقا یعنی‌ رهبرپور خواهد بود و من هم ناچار شدم که به آهسته اما به سختی از جا بر خیزم اما همچنان بعد از بر خا ستن هم ، تا دقایق زیادی قادر به دیدن او نبودم ، سپس رهبرپور در راستای تشدید شکنجه‌های روحی‌ و روانی‌ در خطاب به آن دسته از بازجویانی که در پشت سر من قرار داشتند با صدای بلند و مغرورانه اعلام کرده بود که او حکم اعدام من و برادرم اکبر را از همین امشب صادر خواهد کرد و بازجویان هم تا دوازده همان شب فرصت دارند با هماهنگی دیگر پرسنل مربوطه ، من و برادرم را در بالای هواخوری آن ساختمان به دار بکشند سپس شیخ رهبر پور رئیس وقت دادگاه انقلاب استان تهران از بازجویان حاضر در آن اتاق خواست که او را به اتاق بازجویی برادرم اکبر که همزمان در اتاق دیگر در حال پس دادن بازجویی بود هدایت کنند تا حکم اعدام اکبر را در حضور خود او به وی ابلاغ نماید ، بعد از این فرمان بود که بازجویان تنها در طی‌ یک ماه ، سه بار بطور جداگانه من و برادرم را با چشمان بسته برای اعدام وحشت به بالای هواخوری آن ساختمان بردند و بر دور گردن ما طناب انداختند و اما اعداممان نساختند و غمناکتر آنکه به هر یک از ما در دور اول اعدام وحشت گفته بودند که آن دیگری قبل از تو در همینجا و با همین طناب دار اعدام گشته است ، چه سخت است که با بسی‌ اندوه بیان کنم بعد از آنکه من و اکبر در بند عمومی‌ زندان اوین آنهم بعد از نزدیک به یک سال ، به هم رسیدیم و هم بند گشتیم از زبان خود او شنیده بودم که گفته بود اگر او بگذرد از یکسو همه آن شکنجه‌هایی‌ را که در کنار من بر او روا شده است از دیگر سو همه آن شکنجه‌هایی‌ را که در طی‌ این مدت چه رهبرپور و چه دیگر بازجویان و شکنجه گران بصورت منفرد بر او یعنی‌ برادر مظلوم من اکبر روا داشتند چند برابر شدیدتر از شکنجه‌های روا شده بر من بوده است بطوریکه او تصمیم داشته است که در کتاب جلد دوم خود به آنها اشاره نماید اما رژیم با قتل او در زندان ، اجازه این کار را از او گرفته است . با تاسف باید گفت رهبرپور رئیس دادگاه وقت انقلاب استان تهران ، بجای قرار گرفتن در جایگاه عدالت ، به جایگاه یک سر بازجو و شکنجه گر‌ تنزل یافته بود تا آنجا که بجای ستاندن داد ما ، هر آن بر داد ما می‌‌افزود . تاسف بار تر آنکه تمامی این مصائب در زمان دولت خاتمی آنهم در باز داشتگاه مربوط به وزارت اطلاعات و امنیت دولت او رخ داده بود که این خود نشان از این دارد در نظامی که در رأس آن ولی‌ فقیه قرار دارد بطوریکه آن ولی فقیه از اقتدار تام و اختیارات فرا قانون بر خوردار است در آنصورت در یک چنین نظامی ، اصلاحات تنها به عنوان سوپاپ اطمینانی خواهد بود از یک سو برای استحکام و استبداد نامشروع ولی‌ فقیه و از دیگر سو برای در بند نمودن و یا ریختن خون بیشتر آزادیخواهان ایران و حتا اصلاح طلبان حکومتی ، حال چه رسد به اصلاح طلبان غیر حکومتی و یآ غیر اصلاح طلبان و غیر حکومتی‌هایی‌ چون ما و امثال ما که پایبند به تغییرات ساختاری و نه اصلاحی‌ آنهم از طریق مبارزات دمکراتیک و مدنی بودیم . ۲- دیگر موارد اعمال شکنجه‌های جسمی‌ و روانی‌ بر روی من و اکبر عبارتند از : اعمال شدیدترین شکنجه‌های جسمی‌ ما دو برادر در کنار یکدیگر آنهم به صورت متحرک در بازداشتگاهها و زندانهای مختلف ، به اینصورت که عوامل وزارت اطلاعات و امنیت کشور ( واواک ) و اطلاعات سپاه پاسداران برای شکستن جسم و روان ما به زشت‌ترین شکل اکبر را در کنار من و مرا در کنار اکبر شکنجه میکردند که چند مورد از آن در ذیل خواهد آمد ،
۱-۲ شکنجه گران در ابتدا ما را با چشمان بسته ، یا از سلولهای انفرادی و یا از اتاقهای بازجویی ، مستقیم به اتاق شکنجه گاه مخوف در آن بازداشتگاه هدایت میکردند و سپس دو دست و دو پای ما را با سیم می‌بستند و آنگاه بر روی تخت می‌‌خواباندند و در نهایت با کابلهای سیمی ، ضربه‌های شلاق را با قدرت هر چه تمام به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد میساختند تا آنجا که شکنجه گران بعد از خستگی‌ ، شلاق را دست به دست میکردند و به تازه نفس میسپردند و هر ضربه‌ای هم که به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد میساختند یا حسین سر میدادند بطوریکه چندی بعد ، وقتی‌ ذره‌ای قادر به راه رفتن و سر پا ایستادن نبودیم و مرتب هم ، خون از کفّ پا و اعضای بدن بیرون میزد ما را با همان چشمان بسته اما هدایت شده مجبور به راه رفتن و پریدن بر روی طناب پهن شده در کفّ زمین میکردند .
۲-۲ آویزان کردن بصورت قپانی : به اینصورت که در ابتدا دو دست ما را از پشت بصورت مورب می‌بستند و سپس به سمت بالا میکشاندند بطوریکه شدت درد کتفان دستان ما ، به آن حد از مرحله می‌رسید که حتی ذره‌ای قادر به پنهان کردن فریاد از روی درد نبودیم تا آنجا که حس میکردیم دستان ما از دیگر اعضای بدن بطور کامل در حال جدا شدن میباشد .
۳-۲ خرد کردن دندانها و دنده‌های بدن از طریق بستن به میله‌ها : شکنجه گران در ابتدا دو دست و دو پای ما را با زنجیر به میله‌ها می‌بستند و سپس با ضربات پی‌ در پی‌ باتوم و مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنمان ، بی‌ رحمانه اقدام به شکستن دندانها و دنده‌های بدن ما میکردند بطوریکه با گذشت سالیان دراز ، آثار ناشی‌ از شکستن دندانها و دنده‌های بدن همچنان در من مشهود میباشد و به شدت آزارم میدهد و به یقین اگر چنانچه اکبر در زندان از سوی رژیم به قتل نمی رسید و تا بحال زنده می‌بود آثار ناشی‌ از شکستن دنده‌های بدن او ، سند دیگری بود بر جنایات رژیم و شکنجه گران ، هر چند قتل مظلومانه او با فجیع‌ترین شکل ، بزرگترین سندی است بر جنایات بیشمار رژیم .
۴-۲ ساعتها ایستادن بر روی یک پا : شکنجه گران هر از چند گاه ، ما را مجبور میکردند که با چشمان بسته ، ساعتها بر روی یک پا بایستیم بطوریکه بارها برای ما اتفاق افتاده بود که به علت خستگی‌ به کّل انرژی خود را از دست می‌دادیم و در نهایت فرش زمین می‌‌شدیم و آنگاه شکنجه گران با عصبانیت با دو پا به روی ما میپریدند و سپس به مدت طولانی با مشت و لگد به جان ما می‌افتادند و بر سر و صورت و اعضای بدن ما ضربه‌های کاری وارد میساختند تا آنجا که تا مدتی‌ بی‌ هوش و نیمه جان می‌‌شدیم و از پیرامون خود هیچ خبری نداشتیم .
۵-۲ انتقال از اتاق انفرادی معمولی‌ به اتاق انفرادی ویژه با دارای موتور قوی تحریک کننده اعصاب : بارها پیش آمده بود که باز جویان و شکنجه گران روزها ما را بصورت منفرد وارد اتاقی‌ میکردند که آن اتاق ، انفرادی ویژه بوده و مجهز به موتور تحریک کننده اعصاب و روان بود بطوریکه ادامه این صدا ، ما را به عکس العمل شدید همراه با فریاد اعتراضی وا می‌داشت و آنگاه هم ، ماموران و شکنجه گران همراه با ابزار خشونت و شکنجه برای خاموش کردن فریاد ما که با شعار زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد همراه بود به ضرب و شتم شدید ما اقدام می‌‌ورزیدند و سپس در همانجا و با همان صدای اعصاب خراش ، ما را بی‌هوش و نیمه جان به حال خود رها میکردند و می‌رفتند بطوریکه کمی‌ بعد از به هوش آمدن ، این روند تا مدتی‌ همچون گذشته بصورت تسلسل تکرار می‌گشت .

۳- جناب احمد شهید ، مواردی از درد و رنج و شکنجه من و برادرم اکبر که تا به حال در این نامه بیان شد تمامی آن مواردی نیستند که به اجمال شرح آنها رفت بلکه موارد زیادی وجود دارد که به دلایل زیادی از جمله سرقت و مصادره شکنجه های من و برادرم از سوی قلیل زندانیان بی ظرفیت به نفع خویش ، تا بحال حاضر به بیان آنها در هیچ جا و حتا در هیچ رسانه و مطبوعاتی نشدم و تصمیم داشتم تنها به وقتش ، به همراه اسناد زنده به افشای آن اقدام ورزم که یکی‌ از آن وقت از دو وقت مدّ نظر من که به فکرم رسید یکی‌ شمایید آنهم به شرط کمترین درز آن به بیرون از شورای آن سازمان . و اما در اینجا به شرح خلاصه‌ای از موارد درد و رنج و شکنجه‌های دیگر اعضای خانواده‌ام همچون مادر و پدر و نیز خواهر و برادر که از بدو دستگیری من و اکبر شروع گشته بود و تا بحال نیز ادامه دارد خواهم پرداخت و سپس نیز به شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد رژیم به جان اکبر خواهم پرداخت که که متأسفانه به درد و رنج همیشگی‌ برای اعضای خانواده ما تبدیل گشته است ، چرا که رژیم پس از ناکام ماندن در سه طرح اول خود به جان اکبر ، در نهایت موفق شد با عملی‌ کردن طرح چهارم به مقصود خود نائل آید .
۱-۳ بازداشت برادر کوچکترم رضا به دفعات مختلف و ناکام ماندن طرح ربایش او در دو مرحله و در نهایت اخراج دائمی او از کار . رضا چندین بار به علت حضور مستمر در اعتراضات مدنی در تهران و نیز فعالیتهای سیاسی وحقوق بشری در آمل بازداشت شد ، او به علت افشای شکنجه‌ها و ظلمهای وارده از سوی رژیم بر من و اکبر و نیز تلاش‌های مستمر جهت دفاع از حقوق تضییع شده ما و دیگر زندانیان دگر اندیش ، به شدت مورد اخطار و خشم و غضب رژیم قرار گرفت بطوریکه او بعد از نادیده گرفتن اخطارهای مکرر از سوی رژیم مبنی بر عقب نشینی از مواضع سیاسی و حقوق بشری ، دو بار مورد حمله جدی برای ربایش جهت اجرای قتل از سلسله قتلهای زنجیره‌‌ای قرار گرفت که خوشبختانه هر دو بار طرح ربایش از سوی رژیم بر روی او ناکام ماند . از دیگر سو رژیم وقتی‌ دید رضا بعد از دستگیری من و اکبر برای سه سال متوالی آرای اکثریت کارگران و کارمندان آن کار خانه را از آن خود می‌کند و به عنوان نماینده صدها کارگر و کارمند در یکی‌ از بزرگترین کارخانه‌ تولیدی ماشینهای سنگین در شهرستان آمل انتخاب میگردد او را مجبور به استعفا در دوره سوّم انتخابات می‌کند اما وقتی‌ او نمیپذیرد بطوریکه برای سومین بار بعنوان نماینده اول انتخابات در آن کارخانه‌ انتخاب میگردد حراست و ریاست آن کارخانه‌ بلافاصله دست به کار میشوند و ضمن لغو بورسیه تحصیلی‌ او در رشته مکانیک در کشور فنلاند ، دستور به اخراج او از آن کارخانه به علت سیاسی شدن بدنه کارخانه‌ و سر پیچی‌ از دستورات میدهند بطوریکه او بعد از اخراج از آن کارخانه‌ به علت تهدید‌های مکرر از سوی عوامل رژیم ، بناچار همراه با همسر و فرزند کودک خود از کشور خارج میگردد و با درخواست پناهندگی سیاسی از سازمان ملل متحد به زندگی‌ تبعیدی خود در آمریکا روی می‌‌آورد .
۲-۳ بازداشت خواهر کوچکم سیمین و تهدید به تجاوز به او از سوی بازجویان، سیمین بعد از دستگیری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما ، ناچاراً به کار حقوق بشری روی آورده بود . او زمانیکه همراه با پدرم جهت ملاقات با ما در زندان اوین از آمل به تهران سفر کرده بود متأسفانه در وسط راه در میدان انقلاب همراه با پدرم دستگیر و سپس به بازداشتگاه ۲۰۹مربوط به وزارت اطلاعات مستقر در زندان اوین منتقل شد و در نهایت هم هر یک به سلول انفرادی مخصوص خود در آن بازداشتگاه روانه شدند ، سیمین در طول هفته‌ها بازداشت در آن بازداشتگاه بارها از سوی بازجویان مختلف در آنجا تهدید به تجاوز شده بود بطوریکه آثار روحی ناشی‌ از این تهدید با گذشت سالیان بعد از آزادی هچنان در او به قوت خود باقیست . او چندی بعد از آزادی به دلیل احساس ناامنی از کشور خارج شد و به زندگی‌ تبعیدی خود از طریق پناهندگی سیاسی در آمریکا روی آورد .
۳-۳ ناکام ماندن سؤ قصد به جان دیگر خواهرم نسرین به علت مصاحبه‌های متوالی با رسانه‌ها در راستای دفاع از حقوق ما : نسرین چند ماه بعد از دستگیری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما به خارج از کشور مهاجرت نمود ، او به علت مصاحبه‌های متوالی با رسانه‌های فارسی زبان برون مرزی مبنی بر افشای ظلمها و شکنجه‌های وارده بر ما ، مورد سؤ قصد رژیم از طریق سموم نوشیدنی‌ قرار گرفت بطوریکه او با درمان به موقع از طریق بستری شدن در یکی‌ از بیمارستانهای آلمان ، دوباره به زندگی‌ باز گشت . او در اعتراض به یک مورد مهم از شکنجه‌های وحشیانه رژیم بر روی من و اکبر آنهم کمی‌ پس از انتقال ما از زندان اوین به زندانهای ساری و قائمشهر ، همراه با چند نفر از دوستان خود به مدت یک هفته در روبروی سازمان عفو بین الملل به بست نشست ضمن اینکه در طول این مدت در اعتصاب غذا نیز بوده است بطوریکه حال او بعد از چند روز رو به وخامت گرایید ، او بعد از آن به کمک دوستان و از طریق آمبولانس به بیمارستان منتقل و سپس در آنجا بستری گردید او برای نجات جان ما از راه اعتصاب غذا ، شرایطی ایجاد کرده بود تا نمایندگانی از سوی اتحادیه اروپا برای بر رسی‌ وضعیت ما به تهران سفر نمایند اما موفق به دیدار با ما در زندانهای ساری و قائمشهر نشدند چون از تهران مانع تقاضای آنها مبنی بر دیدار با ما شده بودند چرا که در همان زمان ما به شدت در زیر شکنجه‌های وحشیانه رژیم قرار داشتیم و نیز زخمها و کبودیهای ناشی‌ از شکنجه‌ها در تمامی اعضای بدن و سر و صورت ما مشهود بود .
۴-۳ بازداشت پدرم بنام محمد محمدی به دفعات مختلف ، پدرم بعد از دستگیری من و اکبر به علت حس قوی غریزی پدری ، به ناچار برای دفاع از حقوق ما به مصاحبه با رسانه‌های مختلف در بیرون از مرز روی آورد ، که این خود نیز حساسیت رژیم را بر انگیخته بود بطوریکه بعد از آن به دفعات مختلف در آمل و تهران بازداشت شد که آخرین بازداشتی او بر میگردد به دستگیری او در میدان انقلاب به هنگامی که او همراه با خواهرم سیمین آنهم به قصد ملاقات با من و اکبر در زندان اوین از آمل به تهران سفر کرده بود ، پدرم بعد از دستگیری به یکی‌ از سلولهای انفرادی در بازداشتگاه ۲۰۹ وابسته به وزارت اطلاعات و امنیت ( واواک ) در زندان اوین منتقل گردید ، او بعد از چندی به علت بیماری شدید قلب از سوی واواک از آن بازداشتگاه به بیمارستان آتیه در تهران منتقل و سپس در بخش سی‌ سی‌ یوی آنجا بستری گردید بطوریکه پزشکان آن بیمارستان نیز بیماری پدرم را وخیم ونگران کننده تشخیص دادند و عدم بازگشت او به آن بازداشتگاه را تجویز نمودند و واواک هم برای اینکه مرگ پدرم به گردن رژیم نیفتد دستور به آزادی او داده بود .
۵-۳ بازداشت و ضرب و شتم مادرم بنام گلجهان اشرفپور از سوی عوامل اطلاعاتی‌ سپاه و نیروی انتظامی و نیز بیماری بسیار سخت هم اینک او به علت تبعید اجباری در داخل کشور با هدف اجرای سؤ قصد به جان او از سوی رژیم ، مادرم بعد از دستگیری من و اکبر به علت حس قوی و ناگسستنی غریزی مادری ، به ناچار برای دفاع از ما تن‌ به مصاحبه‌های پی‌ در پی‌ با رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی میدهد و رژیم هم در مقابل ضمن اهانت به او بارها وی را تهدید به مرگ میکند و از او میخواهد که از مصاحبه با رسانه‌های برون مرزی دست بکشد و به افشای شکنجه‌ها و ظلمهای وارده بر ما اقدام نورزد اما مادرم راضی‌ به اینکار نمیشود و شرط را بر تحقق آزادی ما میگذارد تا آنجا که وقتی‌ مادرم شنیده‌هایی‌ مبنی بر شکنجه‌های پی‌ در پی‌ من و اکبر در زندانهای رژیم دریافت میکند در حرکتی اعتراضی از طریق رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی برای دفاع از ما و دیگر زندانیان سیاسی مردم را دعوت به یک فراخوان عمومی‌ در روبروی دانشگاه دولتی تهران واقع در میدان انقلاب که زمانی‌ محل تحصیل من بود میکند در آنجا بود که صدها نیروی امنیتی ، لباس شخصی‌ و پاسداران اطلاعاتی‌ نیروی انتظامی به سوی مادرم حمله ور میشوند اما در مقابل صدها نفر از دانشجویان و مردم با ایجاد حلقه دایره بر روی مادرم مانع دستگیری او شدند بطوریکه عوامل سرکوبگر رژیم مجبور شدند متوسل به نیروهای کمکی‌ گردند و سپس برای دستگیری او به یک حمله دیگر اقدام ورزند بطوریکه آنها بعد از چهل دقیقه کشمکش و در گیری موفق شدند حلقه‌های دایره حفاظتی بر روی مادرم را بشکنند و در عوض حلقه‌های محاصره خود را بر روی مادرم تنگتر کنند و در نهایت هم مادرم را دستگیر نمایند و سپس با ضرب و شتم بیرحمانه بر سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را به بازداشتگاه اطلاعات نیروی انتظامی منتقل سازند و در آنجا نیز اطلاعات سپاه نیروی انتظامی به مدت طولانی ضمن اهانت به او به ضرب و شتم وی اقدام ورزند . مادرم و ده‌ها نفر از دستگیر شدگان روبروی دانشگاه تهران بعد از سر و صدای وسیع رسانه‌های برون مرزی و نیز گروههای حقوق بشری ، به تدریج از بازداشتگاه آزاد شدند اما اینبار هر یک با بدنهای شکنجه شده و مثله شده ، بطوریکه در مورد مادرم باید گفت با گذشت سالیان دراز ، همچنان آثار ناشی‌ از ضرب و شتم بر سر و اعضای بدن مادرم مشهود میباشد و همچنان نیز تحت درمان پزشک قرار دارد . هنوز بیماری مادرم درمان نشده بود که رژیم ناجوانمردانه برادرم اکبر را در زندان اوین به قتل رساند و مادرم به علت غم از دست دادن فرزندش دچار بیماری اعصاب گردید چنانکه بعد از مدتی‌ هم به علت شدت بیماری اعصاب دچار دیسک شدید کمر گشت تا آنجا که بعد از آن به مدت ۸ ماه حتا قادر به راه رفتن و نشستن هم نبود اما برای جراحی هم اقدام نکرده بود چرا که رقم ، برای جراحی بالا بود و از آن سو هم ، چون پدرم فکر میکرد ما صدمه دیده هستیم لذا برای اینکه ما نگران نشویم حاضر نشده بود که ما را از موضوع مریضی مادرم که به مدت هشت ماه بود که از پشت بر روی کفّ زمین دراز کشیده بود با خبر سازد اما خوشبختانه یک اتفاق کوچک باعث شده بود که ما در جریان مریضی مادرمان قرار بگیریم و بعد از آن بلافاصله دست بکار شویم و به سختی با فروش کتاب اکبر ، مبلغ مورد نیاز را تهیه نماییم و برای جراحی او ارسال نماییم تا اینکه عمل جر حی بر روی مادرم انجام پذیرفت ، او بعد از آن بود که به آهستگی با عصا قادر به راه رفتن شده بود اما متأسفانه او با گذشت ماهها نتوانست عصا را کنار بگذارد و بدون عصا راه برود تا اینکه او و پدرم برای دیدار با ما وارد آمریکا شده بودند اما سه هفته از ورود مادرم به آمریکا نگذشته بود که او به خوبی‌ قادر شده بود بدون عصا راه برود و قدم بزند و حتا نیز بدود و ورزش کند هر چند که مرگ اکبر باعث شده است روان و چهره او به کّل تغییر کند یعنی‌ به لحاظ روح ، به روح آشفته و به لحاظ چهره ، به چهره یک پیر زن مبّدل گردد . اما دلیل سالم شدن او بعد از سه هفته چیزی نبود جز آرامش اعصاب او بعد از دیدار با فرزندان خود که ما باشیم و اما از آنجا که پدر و مادرم تصمیم نداشتند بطور دائم در نزد ما در آمریکا بمانند و بر این نظر بودند که شش ماه در ایران و شش ماه در آمریکا زندگی‌ کنند بنا بر این به ایران بر میگردند اما چند هفته‌ای نگذشته بود که دیسک کمر مادرم در ایران عود می‌کند تا آنجا که او مجبور میشود دوباره عصا در دست گیرد بعد از این پدرم تصمیم می‌گیرد برای اینکه بیماری او بیش از این عود نکند هر چه زودتر او را به آمریکا باز گرداند اما مامورین اطلاعاتی رژیم در فرودگاه بین المللی تهران مانع خروج آنها از ایران به کشور ثالث میشوند بطوریکه آنان با اعمال خشونت ، پاسپورت پدر و مادرم را از دست آنها بیرون میکشند و سپس با عصبانیت و اهانت به پدر و مادرم اعلام میکنند که آنها ممنوع الخروج هستند و باید به منزل خود در شهرستان آمل باز گردند و بعد از چند روز هم باید برای محاکمه ،خودشان را به دادگاه آن شهرستان معرفی کنند ، اما متأسفانه از آن زمان تا کنون ، آن دادگاه حاضر به محاکمه آنها نمیباشد چون از یک سو ، بخوبی میداند که آنها جرمی‌ ندارند و تنها جرم آنها به دلیل اعلام زمان آغاز بکار بنیاد حقوق بشری اکبر محمدی در رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی از سوی خانواده آنها در خارج از کشور میباشد لذا رژیم آنها را به اسارت گرفته است تا مانع هر نوع فعالیتهای جدی ما از طریق این بنیاد در سایتها و رسانه‌ها شود. و از دیگر سو ، رژیم بخوبی میداند که اگر آنها برای محاکمه در دادگاه حضور یابند در ابتدای کار تبرئه خواهند شد و این یعنی‌ لغو ممنوع الخروج شدن آنها . جناب احمد شهید ، اما آنچه که در اینجا برای من و دیگر اعضای خانواده صدمه دیده من بسیار نگران کننده است اینکه ، مادرم یک هفته پس از باز گشت از فرودگاه بین المللی تهران به منزل خود در شهرستان آمل به علت ممنوع الخروج شدن ، دیگر حتی قادر به راه رفتن و یا نشستن هم نمیباشد بطوریکه او هم اکنون بیش از سه ماه است که همچون گذشته در تمامی طول شب و روز از پشت بر روی زمین دراز می‌کشد و میخوابد ، رژیم بخوبی میداند مادرم ذره ذره در حال جان دادن است اما او را رها نمیسازد تا وی به داروی حقیقی‌ خود که همانا ما فرزندان تبعیدی او در آمریکا میباشیم دست یابد چون همانطور که پیشتر بیان شد بیماری دیسک شدید کمر او ، ناشی‌ از تحریک شدید عصبی اوست که به علت دوری از ما که بعد از قتل برادرم اکبر به ناچار برای امنیت خویش ، به زندگی‌ تبعیدی در آمریکا روی آوردیم تشدید شده است و همچنان نیز ، هر لحظه هم در حال تشدید شدن بیشتر میباشد . جناب احمد شهید ، اداره اطلاعات آمل بعد از ممنوع الخروج شدن پدر و مادرم به آنها اعلام کرده بود چنانچه اگر ما فرزندان آنها در آمریکا به مدت ۲ ماه سکوت اختیار کنیم و در سایتها و رسانه‌ها و فیس‌بوک‌ها بنام بنیاد اکبر ، کار حقوق بشری نکنیم آنوقت آنها قطعا گشایشی در لغو ممنوع الخروج بودن آنها که همانا رفع تبعید اجباری آنان در داخل ایران میباشد حاصل خواهند کرد اما متأسفانه به رغم گذشت بیش از یک سال ، آنها به قول خود عمل نکردند بنا بر این بعد از آن بود که من دریافتم که قبول پیشنهاد واواک از سوی پدرم که تنها برای نجات جان مادرم بوده است یک اشتباه محض بوده است چرا که رژیم بعد از اجرای قتل موفقیت آمیز بر روی اکبر اینبار به اجرای طرح سؤ قصد به جان مادرم از راه زمان یعنی‌ وقت کشی همت گماشته است تا به گمان خود از یکسو ، داغ زندگی‌ خانواده ما از آنچه که هست را بیشتر کند و از دیگر سو ، با درست کردن آشفتگی‌ زندگی‌ و ذهنی‌ برای خانواده ما ، مانع فعالیتهای جدی سیاسی و حقوق بشری ما گردد . جناب احمد شهید ، بنابراین من کار رسمی‌ بنیاد مدنی و حقوق بشری اکبر محمدی را در هجده تیر ماه امسال با نامه سر گشاده به شما نماینده محترم گزارشگر شورای حقوق بشر سازمان ملل متّحد آغاز می‌کنم و در اولین بیانیه این بنیاد از شما برای خنثی کردن طرح سؤ قصد رژیم به جان مادرم کمک می‌طلبم ، امیدوارم که نگذارید که رژیم بیش از این به طرح سؤ قصد مبنی بر قتل عمد بر روی مادر زجر دیده‌ام نزدیکتر شود زیرا که او بیگناه است ، زیرا که او یکی‌ از زجر کشیده‌ترین زنهای ایرانی است . ۴- اما شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد دردآور به جان اکبر که سه مورد اول آن ناکام ماند و یک مورد آخر آن با موفقیت به اجرا در آمد :
۱-۴ اولین سؤ قصد رژیم به جان اکبر زمانی‌ بود که عوامل تند روی متصل به دفتر رهبری و یا به عبارتی امضأ کنندگان واقعی‌ مرگ دگر اندیشان به مسئولین قضایی و زندان اوین فرمان رانده بودند که با مرخصی اکبر مبنی بر جراحی زود هنگام او بعد از سالها حبس که به تشخیص پزشکان متخصص بهداری زندان اوین اعلام شده بود موافقت به عمل آورند به شرط آنکه ، انتخاب بیمارستان و پرداخت هزینه آن را به خانواده‌ام محوّل سازند چون رژیم بر این باور بود که به علت عدم موافقت به موقع با تقاضای مرخصی استعلاجی اکبر، به اندازه کافی‌ شرایط عود کردن بیماری را برای او فراهم ساخته است لذا او در هر صورت در زیر تیغ یکی‌ از جراحی‌ها در یکی‌ از بیمارستانها خواهد مرد پس چه بهتر که او در یکی‌ از بیمارستانهایی که خانواده‌ام با هزینه خود در بیرون از زندان برای او انتخاب میکنند جان دهد تا فشار احتمالی‌ از سوی مردم ، مجامع جهانی‌ سیاسی و حقوق بشری بر روی رژیم کاسته گردد ، خانواده‌ام بی‌ آنکه ذره‌ای از سیاست شوم رژیم با خبر باشند بیمارستان کسرا را برای جراحی اکبر بر می‌گزینند که خوشبختانه سه جراحی در این بیمارستان با موفقیت بر روی اکبر انجام می‌پذیرد و بعد از عمل موفقیت آمیز جراحی نیز ، پزشکان مربوطه در آن بیمارستان تجویز نمودند که اکبر باید در مکانی که سکوت کامل حاکم است یعنی‌ منزل پدری به استراحت بپردازد و زندان را که محل شلوغی برای استراحت میباشد مناسب تشخیص ندادند و اما از آنطرف نیز وقتی‌ رژیم دید که جراحی بر روی اکبر با موفقیت انجام شد یعنی‌ رژیم در طرح اول سؤ قصد خود از طریق جراحی بر روی او پیروز بیرون نیامد برای اینکه به راحتی‌ قادر به اجرای دیگر طرحهای سؤ قصد در زمانهای مناسب در بیرون از زندان بر روی اکبر باشد با تمدید مرخصی استعلاجی او جهت نقاهت در منزل پدری موفقت به عمل آورده بود .
۲-۴ دومین سؤ قصد رژیم به جان اکبر مربوط است به روز سه شنبه ده خرداد ۱۳۸۴ چندی بعد از عمل جراحی بر روی او ، به اینصورت که اکبر با وجود تمام مریضی و سختی برای دریافت نتایج آزمایشات پزشکی‌ از شهر محل سکونت خود آمل روانه بابل شده بود بطوریکه بعد از دریافت نتایج پزشکی‌ و به هنگام بازگشت از شهر بابل به آمل از سوی دو خودروی ناشناس مورد تعقیب قرار گرفت ، دور خودروی ناشناس طی‌ چند دقیقه تعقیب و گریز و کوبیدن خودروی خود به بدنه و عقب خودروی اکبر ، او را به بیرون از جاده ترانزیتی که زمین کشاورزی رنج بود منحرف و واژگون ساختند به گونه‌ای که خودروی اکبر بعد از آن کاملا‌ پرس شده بود ، مردان ناشناس پس از عملی‌ کردن سؤ قصد از خودروی خود پایین آمدند و به مدت چند ثانیه از کناره بالای جاده ترانزیتی به خودروی واژگون شده او در پایین زمین کشاورزی نظاره نمودند ، آنان وقتی‌ به گمان خود از مرگ اکبر اطمینان حاصل کردند محل صحنه را ترک گفتند اما چند ثانیه‌ای از ترک آنان از آن محل نگذشته بود که یک ماشین پلیس سر رسیده بود و پلیس هم بجای کمک به اکبر ، گویا از یکسو مامور نظارت جهت حصول اطمینان برای فرار خودروی مهاجم پس از اجرای طرح سؤ قصد و از دیگر سو حصول اطمینان نسبت به مرگ اکبر بود و بس چرا که پلیس پس از آن سرمست غرور صحنه را ترک کرد و رفت . و اما همزمان کمی‌ دورتر از این صحنه ، کشاورزان که در این محل مشغول کار کشاورزی بودند با دیدن این صحنه ، بی‌ درنگ به کمک اکبر شتافتند بطوریکه با زحمات و سختیهای فراوان او را نیمه جان از لابلای ماشین پرس شده به بیرون کشیدند و سپس به بیمارستان آمل انتقال دادند و او را از مرگ حتمی نجات دادند .
۳-۴ سومین طرح سؤ قصد به جان اکبر مربوط است به آتش زدن خانه پدر و مادرم در تاریکی شب از سوی رژیم آنهم به هنگام حبس من در زندان اوین و نقاهت او در آن منزل ، رژیم چندی پس از ناکام ماندن طرح سؤ قصد دوم بر روی اکبر ، تصمیم بر آن گرفت که همچنان با تمدید مرخصی نقاهت او در منزل پدری ، شرایطی را فراهم سازد که بتواند سومین طرح سؤ قصد به جان اکبر را به مرحله اجرا بگذارد تا از این طریق با ایجاد رعب و وحشت در دل‌ دیگر اعضای خانواده ، تمامی آنان را به عقب نشینی از اصول مبارزاتی وادار سازد . عوامل رژیم در یکی‌ از شبها به هنگامی که برادر بزرگترم به همراه همسر و دو فرزندش برای دیدار با اکبر میهمان او در منزل پدری بودند و در طبقه دوم منزل نیز مشغول صرف شام بودند مواد آتش زایی را از پشت حیات منزل به سمت تراس طبقه بالا پرتاب نمودند که منجر به آتش سوزی سریع آن منزل شده بود بطوری که طبقه دوم بطور کامل در آتش سوخت و طبقه اول نیز همچنان در حال سوختن بود که به کمک همسایه‌ها و مردم منطقه به کّل مهار شده بود اما از آنجا که اکبر به سختی قادر به راه رفتن بود لذا اگر کمک به موقع دیگر اعضای خانواده به او نبود به یقین او در آن آتش سوخته بود هر چند او همچون بعضی‌ از دیگر اعضای خانواده جراحات سوختگی سطحی بر داشته بود و متأسفانه این در حالی‌ بود که بسیاری از افراد منطقه که به کمک اعضای خانواده شتافته بودند با تلفن های متوالی ، سازمان آتش نشانی‌ شهرستان آمل را برای کمک فوری خبر نمودند اما آنان ، نیم بعد از مهار آتش توسط مردم که ساعتها به طول انجامیده بود به آنجا رسیدند.
۴-۴ چهارمین طرح سؤ قصد که آخرین طرح سؤ قصد به جان اکبر میباشد متأسفانه در داخل اتاق بهداری زندان اوین با موفقیت بر روی او انجام شد ، به اینصورت که مأمورین رژیم در ۹ صبح اواخر تیرماه ۱۳۸۵ خانه پدری در شهرستان آمل را که اکبر در آن پس از جراحی در استراحت به سر می‌برد به محاصره در آوردند و با توسل به زور و سلاح وارد اتاق استراحت او شده اند و سپس با زدن دستبند به دستان او ، با وضع تحقیر آمیزی او را سوار ماشین کرده به زندان آمل منتقل نمودند . او بعد از دو شب بازداشت در آن شهر با دستبند به زندان قبلی‌ یعنی‌ اوین تهران منتقل گشت و از آنجا هم به سالن قبلی‌اش یعنی‌ ۳۵۰ انتقال داده شد . اکبر بعد از استقرار در این سالن به علت درد ناشی‌ از عدم مصرف دارو ، از مسول آن سالن در خواست نمود که او را به بهداری مرکزی زندان اعزام نمایند تا از پزشکان آنجا بخواهد داروهایی را برای او تجویز نمایند که او به هنگام استراحت در منزل پدری بعد از عمل جراحی استفاده مینمود اما به علت حمله برق آسای مأمورین اجازه نیافته بود که آنها را با خودش به زندان بیاورد . متأسفانه رئیس بهداری وقت به اکبر پاسخ داده بود که از دستگاه قضایی و مسئولین زندان اوین ، پیامی با این مبنی برای او ارسال شده است که آن بهداری تا اطلاع ثانوی از دادن داروی پزشکی‌ به اکبر محمدی امتناع نماید . بعد از عرایض رئیس بهداری ، اکبر یقین پیدا کرد که رژیم با قطع نمودن داروهای پزشکی‌ بر روی او ، نقشه حذف فیزیکی‌ او را طراحی‌ کرده است ، بعد از آن اکبر به این فکر افتاد حالا که رژیم قصد دارد او را با اسارت گرفتن و قطعه داروهای پزشکی‌ به قتل برساند پس چه بهتر که او با عزت بمیرد و نه‌ با ذلّت . او به ناچار تصمیم گرفت که دست به اعتصاب غذای تر بزند تا با عزت در زیر اعتصاب غذای تر بمیرد چرا که توسل به اعتصاب غذای تر یا خشک در زندانهای ایران ، آخرین حربه ایست که از سوی مبارزین حقوق بشری و سیاسی آزادیخواه از یک سو برای رسیدن به خواسته‌هایشان و از دیگر سو برای جلب توجه و آگاهی‌ بخشی و انعکاس آن به مجامع سیاسی و حقوق بشری جهانی‌ بکار گرفته میشود. بنا بر این اکبر در مورخه ۳۰ تیر ماه ۱۳۸۵ دست به اعتصاب غذای تر زد ، رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی اعم از رادیوها و تلویزیونها ، کم و بیش به انعکاس اعتصاب غذای تر اکبر پرداخته بودند اما متأسفانه جنگ میان حزب‌الله لبنان و اسرائیل ، اعتصاب غذای او را تا حدود زیادی تحت الشعاع قرار داده بود بطوریکه شیخ محسنی اژه‌ای وزیر اطلاعات و امنیت کشور ( واواک ) در دولت احمدی نژاد بخوبی این را فهمیده بود ، بنا بر این عوامل واواک به ریاست محسنی اژه‌ای از این فرصت استفاده میکنند و از رؤسای زندان و بهداری میخواهند که در پنجمین روز اعتصاب غذا ، پای اکبر را به بهانه بستری شدن به بهداری بکشانند تا بتوانند به آسانی نقشه قتل او را در آن بهداری به اجرا بگذارند . اکبر اینبار با آگاهی‌ از این امر از رفتن به بهداری امتناع می‌ورزد و در اعتراض به آنانی‌ که مامور انتقال او از سالن ۳۵۰ به بهداری بودند گفته بود چرا تصمیم دارید به زور مرا به بهداری منتقل سازید اگر واقعا هدفتان معالجه من است کافیست که داروهای پزشکی‌ مرا که پزشکان من بعد از عمل جراحی در بیمارستان بیرون از زندان برای من ویزیت نمودند را به من تحویل دهید در آن صورت مطمئنا اقدام به شکستن اعتصاب غذا خواهم کرد اما مأمورین متعصب ، بی‌ اعتنا از خواست اکبر با عصبانیت او را محاصره نمودند و از دو طرف دست او را گرفته و کشان کشان به بهداری زندان منتقل ساختند و سپس در یکی‌ از اتاق‌های آنجا که هیچ زندانی بیمار در آن بستری نبود به زور بر روی تخت خواباندند آنان وقتی‌ با فریاد اعتراض زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد اکبر مواجه گشتند با وارد ساختن ضربات مشت و لگد و باتوم به سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را نیمه جان ساخته و بعد هم با قرار دادن چند تکه گاز در داخل دهان او ، لبان او را با چسب بستند و سپس هم بر روی چسب ، باند پیچاندند تا از این طریق صدای اعتراض او را خفه سازند بطوریکه صدای او به گوش کسی‌ نرسد ، آنان سپس یک طرف زنجیر را به یک طرف تخت قفل نمودند و طرف دیگر زنجیر را هم از پشت به صورت مورب بر دو دست و پای او با شدت هر چه تمامتر بستند در همین زمان چند نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی از جمله اعلمی نماینده مردم تبریز که برای دیدار نسبت به وضعیت زندانیان زندان اوین به سالن ۳۵۰ کارگری آماده بود تعدادی از زندانیان سیاسی آن سالن به اعلمی اعلام نموده بودند که آنان در زمان حضور در بهداری به هنگام نوبت برای تجویز پزشکی‌ مشاهده نمودند که اکبر محمدی در یکی‌ از اتاق‌های بهداری به شدت در زیر شکنجه قرار دارد بطوری که او با فریاد بلند از زندانیان کمک می‌طلبید زندانیان سیاسی از نمایندگان مجلس و اعلمی اصلاح طلب خواسته بودند تا دیر نشده به کمک اکبر بشتابند و از نزدیک وضعیت او را ببینند و یا حداقل موضوع شکنجه اکبر را در مجلس شورای اسلامی طرح نمایند تا شاید با سر و صدا و اعتراض نمایندگان مجلس ، جلوی شکنجه و یا مرگ احتمالی‌ او گرفته شود ، آقای اعلمی و دیگر نمایندگان مجلس قول مساعد داده بودند که برای نجات جان اکبر وارد عمل خواهند شد و برای اینکار از مسئولین زندان خواهند خواست که با اکبر دیدار نمایند و اگر هم مسئولین زندان به آنان اجازه دیدار با اکبر را ندادند موضوع شکنجه او در بهداری را به صحن مجلس خواهند کشاند . اما متأسفانه ، نه‌ اعلمی اصلاح طلب و نه‌ دیگر نمایندگان محافظه کار هیچیک به قولهایشان عمل نکردند و حاضر به کمک برای نجات جان اکبر نشده بودند بطوریکه پس از ترک آنان از زندان طرح اجرای قتل به همراه شکنجه به مدت ۲۴ ساعت بر روی اکبر ادامه یافته بود بطوریکه در طی‌ این مدت رفت و آمدهای شبانه عوامل مشکوک ناشناس (واواک) به اتاق اکبر بیشه از پیش شده بود . عوامل واواک به هدیگر می‌گفتند کار را هر چه زودتر باید تمام کرد . یکی‌ از عوامل واواک به دیگر دوستان خود در داخل بهداری گفته بود هر چه زودتر اتاق را ترک کنید آخرین نفر هم بعد از چند لحظه از اتاق خارج شد و سپس در اتاق را از پشت بر روی اکبر بسته بود تا اینکه شب سپری شد و روز فرا رسید اینبار به دستور واواک سر و کله سه نفر از مسئولین زندان اوین بنامهای بنامهای مومنی معاون اجرایی ، حاج ناصر جانشین شب و عباسی رئیس حراست پیدا شد بطوریکه نام و چهره هر سه آنان برای اکبر آشنا بود . این سه مسول زندان اوین از مأمورین همراه خود خواسته بودند که در ابتدا چسب و باند را از روی دهان اکبر بر دارند و سپس زنجیری را که بر دست و پای اکبر قفل است را بگشایند ، آنگاه آنان با صدای بلند غرور آمیز خود که نشان از نفرت و کینه آنان نسبت به اکبر داشت به مأمورین همراه فرمان دادند که هر چه زودتر اکبر را داخل برانکاد نمایند و به سالن او ۳۵۰ سیاسی معروف به کارگری منتقل سازند تا او بقیه عمر کوتاهش را در آن سالن همراه با دیگر دوستان سیاسی‌اش سپری نماید و سپس مومنی و عباسی ادامه دادند که بعد او در آنجا مثل سگ زوزه بکشد و بمیرد تا درس عبرتی باشد برای دیگر دوستان آزادیخواه او در آن بند .

آن سه مسول مغرور زندان اوین اما در واقع سه مطیع بی‌ چون و چرا از سوی واواک ، با خود فکر کردند طرح سؤ قصد از سوی واواک که احتمالا از طریق پاشیدن گرده سکته آور در اتاق بسته بهداری بر روی اکبر انجام گرفته است بطور کامل بر روی او کار ساز شده است چرا که در آن لحظه ، هم جسم او دیگر کار نمیکرد و هم صدای او بطور کامل بند آمده بود اما غافل از آنکه ، اگر چه چشمان او بطور کامل بسته شده بود بطوریکه دیگر قادر به دیدن جایی نبود اما زبان او بطور کامل بند نیامده بود و مغز او نیز ، همچنان کار میکرد و فعال بود بطوریکه او همه آنچه را که آن سه مسول زندان در مورد وی بر زبان آورده بودند در مغز خود ضبط نموده بود و بعد از انتقال از بهداری به سالن ۳۵۰ در حالی‌ که در داخل برانکار قرار گرفته بود تمامی ماجرا را اگر چه با سختی اما با صدای بسیار خفیف برای هفت نفر از دوستان خود در دستشویی آن بند که با حوله تر در حال پاک کردن خونهای مرده اعضای بدن او و نیز با حوله خشک در حال بند آوردن خونهای در حال ریخته شدن دو گوش او بودند شرح داده بود . زمان هر چه که بیشتر میگذشت سیاهی‌های صورت او در حال هر چه بیشتر شدن بود بطوریکه دوستان او بخوبی دریافته بودند که این نشان از مرگ زودهنگام او دارد در مجموع چهل دقیقه از انتقال اکبر از بهداری به سالن ۳۵۰ سیاسی معروف به کارگری نگذشته بود که او در آغاز نفس سخت و سنگینی‌ را از منفذ دهان خود بیرون داده بود و سپس نیز چند ثانیه دیگر نگذشته بود همچنان که برانکار در دست یک عده از دوستان او جا گرفته بود نفس دوم را سخت تر و سنگین‌تر از نفس اول کشیده بود و پشت سر آن نیز نفس سوم را سخت تر از نفس دوم . بعد از آن دیگر نمیشد سفیدی بدن او را مشاهده نمود و و رنگهای قرمز هم که خون نام داشت به سیاهی تبدیل شده بود لذا پس از آن تنها میشد یک رنگ را از بدن او دید و آنهم رنگ سیاه سیاه را . بله رژیم ولی فقیه ایران تنها یک رنگ برای مردم خود تولید می‌کند آنهم رنگی‌ چون یا سیاه سیاه و یا سرخ سرخ و کار بران و متخصصان کار خانه رنگ سیاه و سرخ هم وزارت اطلاعات و امنیت کشور (واواک) میباشند و صاحب این کار خانه هم ولی‌ فقیه و یا به عبارتی رهبری رژیم سید علی‌ خامنه‌ای میباشد . جناب احمد شهید ، سیاست وزارت اطلاعات و امنیت کشور (واواک) به هنگام وزارت محسنی اژه‌ای در دولت احمدی نژاد بر آن بود که اکبر نبایست در داخل بهداری جان بسپارد بلکه او باید آخرین دقایق عمرش را در سالن ۳۵۰ بگذراند تا مرگ او به گردن رژیم نیفتد و سندی برای اجرای اعدام مخفی‌ درست نگردد . این شیوه اعدام اولین بار نیست که از سوی رژیم اتفاق می‌افتد بلکه سال‌هاست که بهداری‌های زندانهای سراسر ایران به محلی برای اجرای اعدامهای مخفی‌ مخالفین و منتقدین رژیم از سوی واواک تبدیل گشتند . به همین علت بعد از به قتل رسیدن اکبر از سوی واواک ، بلافاصله رئیس بهداری زندان اوین همچون رئیس زندان اوین که مطیع بی‌ چون و چرای فرامین واواک می‌‌باشد در حرکتی هماهنگ اعلام نمود اکبر محمدی سکته کرد و مرد و به دنبال آن مسئولین دستگاه قضایی و سازمان کّل زندانهای کشور ، همصدا گفته‌های رئیس بهداری زندان را تکرار کردند و در رسانه‌ها اعلام نمودند که اکبر محمدی سکته کرد و مرد . واقعیت آن است که همه آنان کاملا درست بیان کردند که او سکته کرد و مرد زیرا به گفته خود معاونان دری نجف ابادی وزیر واواک در دولت خاتمی و رفسنجانی ، آقایان کاظمی و عالیخانی از دوستان سعید امامی (اسلامی) معروف به مثلث قتل‌های زنجیره‌‌ای که به اتهام آمرین قتلهای زنجیره‌‌ای در سالن سه زندان اوین با من و اکبر همبند بودند به صراحت بیان نمودند که رژیم سال‌هاست که بجای اعدامهای آشکار که عکس العمل شدید مجامع سیاسی و حقوق بشری جهانی‌ را به دنبال دارد به اعدامهای مخفی‌ روی آورده است و یکی‌ از شیوه‌های اعدامها و یا قتلهای مخفی‌ نیز استفاده از مواد سرطان زا و یا سکته آوری است که در داخل نوشیدنی‌‌ها و یا خورشت‌های آنان میریزند و یا گرده‌های سکته آوری است که در داخل کفش‌ها و یا اتاق‌ها و یا بر روی افراد به هنگام خواب و یا بیداری میریزند . اما همآنان یعنی‌ مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی ، چندی بعد از روی کار آمدن احمدی‌نژاد در مسند ریاست جمهوری که با تلاش مستقیم محسنی اژه‌ای وزیر وقت واواک از زندان آزاد شده بودند یکبار دیگر همراه با بسیاری از دیگر عوامل با تجربه واواک که سالیان طولانی دستی‌ در ریختن خون دگر اندیشان داشتند از سوی او برای به حرکت در آوردن موتور محرکه قتلهای زنجیره‌‌ای بکار گرفته شدند چرا که در دولت خاتمی ، موتور محرکه قتلهای زنجیره‌‌ای تا حدود بسیار زیادی از کار افتاده بود اما چون نظر رهبری بر تداوم قتلهای پنهانی‌ دگر اندیشان از طریق واواک بود لذا بعد از پایان دولت خاتمی بلافاصله اندیشه رهبری از سوی شخص بیماری چون محسنی اژه‌ای دوباره در واواک احیأ شد بطوریکه در اولین قدم ، برادرم اکبر از سوی محسنی اژه‌ای قربانی تز‌ بیمارگونه رهبر گشت. بنا بر این اگر فرض را بر این بگذاریم حتا اگر وزارت اطلاعات و امنیت کشور (واواک) در قتل اکبر دست نداشته است لذا در آنصورت هم میتوان گفت رژیم مسول مرگ اکبر است و بس . و اگر نه‌ ، در آنصورت سوال اینجاست چرا زمانی‌ را که اکبر به هنگام اعتصاب غذا به زور به بهداری برده شد و در زیر فجیعترین و وشرم آورترین شکنجه قرار گرفته بود بطوریکه بعد از شکنجه حتی قدرت تکان خوردن و یا کلام بر زبان آوردن را نداشت مسول بهداری زندان اوین اجازه داد که سه نفر از دیگر مسئولین آن زندان همچون رئیس حراست ، جانشین شب و معاون اجرایی ، در اتاق اکبر در بهداری حضور پیدا کنند و سپس از مامورین خود بخواهند اکبر را بجای انتقال به بخش سی‌ سی‌ یو ، بر عکس با برانکار به سالن قبلی‌ او ۳۵۰ منتقل می‌‌سازند و سوال دیگر نیز اینجاست و آن اینکه ، اگر آن سه مقام ارشد زندان اوین خود سرانه اقدام به اینکار نمودند پس رئیس بهداری زندان اوین در آنجا چه کاره بود و چرا مانع کار آنان نشد ؟! که در آن صورت میتوان گفت۱- اگر رئیس بهداری از آن سه مقام ارشد زندان ، دوستانه در خواست نمود که به این کار غیر انسانی‌ و غیر قانونی دست بزنند پس او چه پزشکی‌ است که از یکسو ، به مسئولیت پزشکی‌ خود آشنایی ندارد و از دیگر سو ، تشخیص نمیدهد که وضعیت بیمار ، اورژانسی است و نبایست در آن وضعیت دستور انتقال او را از بهداری به سالن ۳۵۰ داد و اما اگر از نظر مسول بهداری زندان ، تشخیص انتقال اکبر از بهداری به سالن ۳۵۰ بجا میباشد پس در آنصورت چه لزومی داشت که او را از سالن ۳۵۰ به بهداری منتقل سازند و در آنجا هم بجای درمان و وصل سرم ، اقدام به شکنجه او نمایند و در کنار آن نیز افراد مشکوک و ناشناخته زیادی بجای پزشکان و پرستاران شناخته شده به اتاق او رفت و آمد نمایند . در واقع آنها چه کسانی‌ بودند ؟! و اما اگر در اینجا تصور را بر آن بگذاریم که رئیس بهداری زندان اوین به علت ترس از واواک و دستگاه قضایی ، به آن سه مسول زندان اجازه داده بود که وارد اتاق اکبر شوند و بی‌ مسئولیتی کنند یعنی‌ او را بجای انتقال به بخش سی‌ سی‌ یو ی بیمارستان به سالن ۳۵۰ منتقل سازند پس در آنصورت این چه شرافتی است که یک پزشک برای نجات جان مریض قسم یاد می‌کند اما به آن عمل نمیکند ! و یا نیز شرافت را از روی ترس زیر پا میگذارد اما حاضر به استعفا هم نمیشود بطوریکه همچنان مایل است به عنوان ابزار کارخانه‌ مرگ عمل نماید !
با بهترین و بیشترین احترام
منوچهر محمدی
زندانی سیاسی سابق و متهم ردیف اوّل قیام اول کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ خورشیدی
 
 

۱۴ مرداد ۱۳۹۲

بیانیه منوچهر محمدی به مناسبت هشتمین سالگرد جان باختن اکبر محمدی

بیانیه منوچهر محمدی به مناسبت هشتمین سالگرد جان باختن اکبر محمدی، متهم ردیف دوم قیام اول کوی دانشگاه تهران

یکبار دیگرسالگرد شهادت برادر جگرگوشه و همبند ۷ ساله‌ام در زندانهای مخوف رژیم اسلامی فرارسیده است ، شهادت عزیزی که مظلوم زندگی‌ کرد ، مظلوم مبارزه کرد و در نهایت هم ناجوانمردانه و مظلومانه به هنگام اسارت در زندان اوین به دست رژیم جور ولی فقیه به قتل رسید ، اگر چه او برای همیشه از میان ما رفت و داغ همیشگی‌ بر سینه خانواده ما گذاشت و اگر چه جسم او دیگر در میان ما نیست اما اندیشه او در میان ماست و رهروی راه ماست

شهادت عزیزم اکبر تلنگری بود حتی بر وجدان و ذهن خفته بسیاری از وابستگان رژیم تا به خود آیند و دنیای جدیدی به نام بیداری را بر روی خود بگشایند و سپس هم در نهان ، راه او را دنبال نمایند ، چرا که بسیاری از خشک مغزان و منجمدین فکری وابسته به رژیم از جمله زندانبانان زندان اوین قبل از شهادت اکبر که در جهل مرکب گرفتار آمده بودند بطوریکه حتا زحمت اندیشیدن و مطالعه کردن در همه امور را به خود نمیدادند و آنرا گناه مطلق می‌دانستند اما بعد از شهادت اکبر به یکباره به خود آمدند و با چالش کشاندن رژیم این پرسش را در میان خود مطرح ساختند اکبر که مظهر اخلاق و جوانمردی بود اصلا چرا و به چه جرمی‌ و به دست چه کسی‌ کشته شد؟! از رنج و شکنجه و اذیت و آزاری که بر عزیزمان اکبر رفته است نه تنها بر آن وابستگان رژیم بلکه بر هیچ ایرانی‌ آزاده و قدر شناسی‌ پوشیده نیست و حتا تمامی آنانی‌ که همبند اکبر در زندان بودند جز این شهادت نداده و نمیدهند که او در مبارزات خستگی‌ ناپذیر در شهامت و دلیری کم نظیر و در اخلاق سیاسی یکی‌ از سر آمدان بود بطوریکه اکثر زندانیان سیاسی نام پیامبر اخلاق را بر او نهاده بودند بنابراین اگر رژیم ولایت فقیه دچار این گمان شده است و فکر می‌کند که با حذف فیزیکی این پیام آور اخلاق و مقاومت همه چیز در خانواده محمدی تمام شده است به یقین دچار وهم و نیز خطور خطای محض شده است چرا که اولا اکبر محمدی یک شخص نبود که بمیرد و یا برای همیشه تمام شده تلقی شود بلکه اکبر محمدی مثل بسیاری یک راه ، هدف ، اندیشه و آفریننده مکتبی‌ بود به نام مکتب اخلاق سیاسی و مقاومت در زمان خود . ثانیا بدون شک پرچمی که توسط او و افراد زیادی چون او بر افراشته شد با تلاش و پیگیری جوانان و زنان و مردان بسیاری که چون آنان می‌‌اندیشند دنبال خواهد شد . و این پرچم هرگز به زمین نهاده نخواهد شد

منوچهر محمدی متهم ردیف اول قیام کوی دانشگاه تهران در هجده تیر ماه ۱۳۷۸ خورشیدی
 
۸ مرداد ۱۳۹۲

بیانیه حشمت الله طبرزدی بمناسبت سالروز شهادت همرزم و همبندش اکبر محمدی

هشت مرداد سالروز شهادت اکبر محمدی را گرامی بداریم، هم رزم اکبر 
حشمت اله طبرزدی 
7 مرداد 1392 
 
بیانیه حشمت الله طبرزدی بمناسبت سالروز شهادت همرزم و همبندش اکبر محمدی 
 
اکبر محمدی را از سال 76 می شناختم. زمانی که برادر بزرگ تر او منوچهر محمدی با پایه گذاری گروه دانشجویان روشنفکر، در مبارزاتی جدی برای ازادی و سکولاریزم با رنگ ولعاب ملی گرایی ، همواره در اوج مبارزه دانشجویی برای ازادی بود . اگر چه منوچهر نسبت به برادر کوچک تر و دوستان دانشجوی همرزمش، سمت رهبری داشت و در بیان و سامان مبارزه، توانمندی ویژه ای داشت اما اکبر در تشکیلات و توانمندی از جنس دیگری بود. اکبر تنها دانشجویی بود که ترس برایش هیچ مفهومی نداشت. هر گاه میتینگ دانشجویی یا سیاسی برگزار می شد، باید منتظر بودی که اکبر به همراه سایر دوستان از جمله منوچهر و مهاجری نژاد و دیگر دانشجویان همفکر با آنان با سر دادن شعار های معروف به شعار های ساختار شکنانه ،ان هم در سال 76 و 77 تظاهرات به راه انداخته و بسیار وسیعی از دانشجویان مبارز و رادیکال را به دنبال خود بکشانند. به همین دلیل بود که او در سال 76 به همراه منوچهر و سایر دوستان از اولین کسانی بودند که زیر لوای حرکت های صنفی، در کوی دانشگاه تهران و کوی دانشگاه بهشتی اولین تظاهرات دانشجویی-اعتراضی را به راه انداختند. و هم او بود که در مراسم تشییع جنازه ی فروهر ها دست به تظاهرات زده و بازداشت شد و به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت. از همین جا بود که نیرو های امنیتی-انتظامی این دانشجوی آزادیخواه رشته ی مددکار اجتماعی را شناسایی کردند تا در فرصت لازم از او انتقام بکشند. من از نزدیک شاهد مبارزات منوچهر و اکبر در گروه دانشجویان روشنفکر که بعدا به اتحادیه ی ملی دانشجویان تبدیل و از پایه های جبهه ی متحد دانشجویی تبدیل شد بودم و باید تاکید کنم این دو برادر و دوستان همرزم در سکولاریزه کردن جنبش دانشجویی و در تشدید مبارزات دانشجویی دهه ی هفتاد که منجر به جنبش تاریخی 18 تیر 78 شد، نقش اوانگارد و اساسی داشتند و به همین دلیل بالاترین هزینه را پرداخت کردند. نقش اکبر در دفاع از سنگر کوی دانشگاه در زمان یورش وحشیان به ان کوی را باید برادر همسنگر و دوستان همرزم او بیان کنند. او که ناگزیر شد با تشکیل یک گروه از دانشجویان بنام مدافعان خوابگاه ، تا حدودی از حمله ی کسانی که دانشجویان را از طبقه ی دوم به بیرون پرتاب کرده و می گفتند یا حسین این را از ما بپذیر، بگیرد و در سامان دهی جنبش مستقل دانشجویی نقش ویژه ای ایفا نماید. هنوز ندیده ام در این مورد به اندازه ی کافی صحبت شود. اما اکبر محمدی به عنوان دانشجوی زندانی نیز سه ویژگی از خودش نشان داد تا به سمبل مقاومت شناخته شود. شجاعت، صداقت و مقاومت، سه ویژگی بود که اکبر در زمان شکنجه در شکنجه گاه توحید و زمان دریافت حکم اعدام و در طول تحمل حبس از خود نشان داد. در بیان شکنجه های خود هیچ گاه غلو نکرد و صداقت خود را نشان داد. در زیر شکنجه هیچ گاه نشکست و مقاومت خود را نشان داد.و در برابر زرگر قاضی جنایت پیشه ی دادگاه انقلاب به هیچ اتهامی اعتراف نکرد و شجاعت خود را به رخ انان کشید. از شکنجه های اکبر به نامه ی رسمی او که در اسفند 78 از درون زندان خطاب به شاهرودی ریاست وقت قوه ی قضاییه نوشت و در روزنامه ی گزارش روز به تاریخ شنبه 14 اسفند 78 درج نمودیم ، استناد می کنم تا نحوه ی شکنجه ی این دانشجوی مقاوم و میزان خشونت نیرو های گمنام امام زمان معلوم شود !؟ "...از زمان دستگیری، بنده را مورد ضرب و شتم قرار دادند و در مراحل مختلف با اویزان کردن بنده به صورت قپونی و زدن ضربات شلاق کابل کف پای بنده که موجب کنده شدن 2 ناخن پای سمت چپم گردیده و به علت ضربات شدید مشت و لگد به صورت و بدن بنده از ناحیه ی گوش سمت راست تا حد زیادی شنوایی ام را از دست دادم و همینطور درد شدید کلیه رنجم می دهد..." شایان توجه است که نیروهای امنیتی تحت امر یونسی وزیر اطلاعات خاتمی، چنین بلایی بر سر اکبر اوردند. اکبر در حالی که به شدت بیمار بود و باید تحت درمان قرار می گرفت و شکنجه های قرون وسطایی گوش و کلیه و و کمر او را از کار انداخته بودند را به زندان برگرداندند و حتا داروی مورد نیازش را به او ندادند و او در اعتراض به این وضعیت دست به اعتصاب غذا زد. من از او خواستم که اعتصاب نکند و به او گفتم در صورت اعتصاب از بین خواهی رفت. او با لبخند به من گفت اگر مردم به دوستان بگویید که به جای عزاداری در مجلس من جشن و سرور به راه بیندازند. و گفتم اکبر تو که بیرون بودی چرا از کشور خارج نشدی . در پاسخ بسیار قاطع گفت بروم که تو تنها بمانی؟ پس اگر من هم بروم کی باید این جا بماند؟ در دل گفتم این عجب ادم سر سختی است. اکبر دست به اعتصاب غذا زد و هنوز 2-3 روز نگذشته بود که از پا در امد و او را به بهداری انتقال دادند. در بهداری اوین با اکبر بد رفتاری کردند و او ناگزیر دست به اعتصاب خشک زد. با چنین وضعیتی که او هیچ چیز نمی خورد و دست و پایش را به تخت زنجیر کرده بودند و حتا دهانش را بسته بودند که علیه ان ها شعار ندهد،نیروی جسمی این انسان ازاده اما زجر کشیده و شکنجه دیده ،فورا تحلیل می رود. دست اندر کاران زندان که کشتن زندانی و یا مردن او برایشان به صورت امر عادی در امده است، جسم نیمه جان اکبر را به بند برگرداندن وبیش از 2 ساعت طول نکشید که اکبر جان داد تا نام و حماسه و صداقت و مقاومت و شجاعتش جاودانه شود.اکبر در حالی جان داد که خاطره ی تلخ و شیرین زندان و مبارزه و شکنجه را با خود می برد. اکبر شهید جنبش 18 تیر 78 است و شعار ها و خواسته ها و راه این جنبش همچون الگویی برای جنبش دموکراسی خواهانه و رهایی بخش ملت ایران در امده است. دموکراسی سکولار اینده و پیشرفت و سربلندی ملت ایران، بر پایه هایی قرار خواهد داشت که خون اکبر ها و عزت ها و ندا ها و سهرابها و فروهر ها و ستارها و... ان پایه ها را ابیاری کرده اند.

یادش گرامی باد.

زنده باد ازادی- گسسته ز نجیر استبداد- بر قرار باد دموکراسی

حشمت الله طبرزدی

۱۷ تیر ۱۳۹۲

نامه منوچهر محمدی به دست اندرکاران دولتی و پارلمانی جهان و نهادهای مدنی و حقوق بشری

نامه منوچهر محمدی ، دست اندرکاران دولتی و پارلمانی جهان و مسئولان نهادهای مدنی و حقوق بشری بین المللی
اگر چه نامه من که در ارتباط با نجات جان شماهاست دیر در خطاب به شماها نوشته شده است اما بس خرسندم که پیشتر ، زنگ خطر مرگ خاموش را برای نجات جان شماها اگر چه بصورت غیر مستقیم و نیز غیر عمومی اما از طریق مرتبطین خصوصی با نفوذ ایرانی به گوش شماها رسانده‌ام .
اما اینکه هم اکنون چرا بر آن شدم که از حالت افشاگری مخفی‌ علیه رژیم ولی فقیه بیرون آیم و به افشاگری علنی علیه آن رژیم اقدام ورزم بطوریکه قسمتهای کوچکی از بخش وسیع طرح مرگ خاموش را عمومی‌ سازم تنها به شرح یک علت از علل موجود آن اشاره خواهم کرد که آن نیز به علت عدم رفع ممنوع الخروج بودن پدر و مادرم از سوی رژیم ضدّ انسانی‌ ولی‌ فقیه میباشد که عوامل آن رژیم قول رفع آنرا پیشتر به شرط عدم فعالیتهای سیاسی ما از آمریکا نیز به ما داده بودند اما به واقع دروغ گفته‌اند و تاکنون نیز به آن عمل ننموده اند.
بنا بر این ، دیگر شکی برای من باقی‌ نمانده است که رژیم با گروگان گرفتن پدر و مادرم و همچنین نیز با ایجاد زندگی‌ تبعیدی برای آنان در داخل ایران ، به واقع تصمیم قطعی بر قتل آندو گرفته است چرا که رژیم فکر می‌کند با اتخاذ این نوع سیاست ، حداقل میتواند به اجرای عملی‌ طرح خویش مبنی بر ایجاد بحران سخت روحی‌ و روانی‌ در ما فرزندان آندو در خارج از کشور دست یازد و اما من در حقیقت به نوبه خود ، قبل از عملی‌ شدن طرح رژیم تصمیم قطعی خودم را نیز گرفته‌ام و آن علنی کردن جنایات رهبری آنهم از طریق نوشتن نامه در خطاب به وجدانهای بیدار جهانی‌ از جمله شخصیّتهای حقیقی‌ سیاسی ، مدنی و حقوق بشری است به اینصورت که چه بسا شما بسیاری از رهبران سیاسی ، دست اندرکاران دولتی و پارلمانی جهان و مسئولان نهادهای مدنی و حقوق بشری بین المللی اگر چه نه‌ یقیناً بلکه احتمالا با نام سه‌ نفر از معاونین سابق وزارت اطلاعات رژیم ولی فقیه که به واقع آمرین میانی مثلث قتلهای پنهانی‌ دولتی نسبت به دگر اندیشان منتقد در درون و بیرون از مرز ایران را تشکیل میدادند و به نامهای سعید امامی ، مصطفی کاظمی و مهرداد علیخانی شهره اند اشنأیید هر چند که در حقیقت آمرین اصلی‌ تروریستهای حکومتی ، رهبر رژیم اسلامی آیت‌الله علی‌ خامنه‌ای ، بدنه‌ای از سران سپاه پاسداران و نیز تمامی وزرای اطلاعات رژیم او میباشند چرا که در اصل میتوان گفت هر وزیری در هر یک از دولت‌ها در زمان رهبری خامنه‌ای منتصب خود رهبری میباشد و نه منتخب رئیس جمهوری و این یعنی‌ خلاف آشکار اصولی چون از یکسو ، یکصد و دهم در فصل هشتم قانون اساسی‌ که مربوط به حدود وظایف و اختیارات رهبری میباشد و از دیگر سو ، یکصد و سی‌ و سوم در فصل نهم قانون اساسی‌ بطوریکه این اصل از قانون اساسی‌ به روشنی تصریح می‌کند که هر وزیری می‌بایست بدون هر نوع دخالت بیرونی مستقیماً توسط رئیس جمهوری انتخاب گردد . 
اما آنچه که در اینجا مهم است اینکه ، پس از آنکه چند مورد جزئی از قتلهای پنهانی‌ از میان هزاران قتلهای پنهانی‌ دلخراش دگر اندیشان که از سوی طرفداران رهبری در بدنه اصلی‌ وزارت اطلاعات در دولتهای پیش از اصلاحات و نیز در بدنه فرعی وزارت اطلاعات در دولت خاتمی در درون و بیرون از مرز ایران صورت گرفته بود همینکه از سوی بدنه اصلی‌ آن وزارت در آن دولت کشف شده بود بلافاصله آن سه‌ آمر میانی تروریستهای حکومتی از سوی بدنه اصلی‌ آن وزارت در آن دولت دستگیر و باز داشت شده بودند بطوریکه از یکسو ، آنطور که شایع است سعید امامی پس از چندی به علت عدم تحمل شکنجه با خوردن داروی نظافت دست به خودکشی زده بود و از دیگر سو نیز ، مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی پس از مدت زمانی‌ نه چندان طولانی به سالن سه‌ زندانیان سیاسی در زندان اوین منتقل شده بودند بطوریکه من و برادرم زنده یاد اکبر در آنزمان در آن سالن در حبس بسر می‌بردیم لذا در آن سالن بود که آندو برای اولین بار راز‌هایی‌ از قتلهای پنهانی‌ را که به قتلهای زنجیره‌‌ای در ایران شهره میباشد برای ما زندانیان سیاسی بویژه برای من و اکبر چه بسا بصورت خصوصی بر ملا ساختند که قسمتی‌ از این رازها به شرح ذیل خواهد آمد :
به این صورت که ، آن دو آمر میانی اذعان نمودند که نظر رهبری بر آن است از آنجا که مطابق اصل یکصد و سیزده قانون اساسی‌ ، مرد شماره یک رژیم رهبر انتصابی از سوی مجلس خبرگان میباشد و نه رئیس جمهور به اصطلاح انتخابی از سوی مردم و رهبری رژیم هم نیز چون از یکسو مطابق اصول پنجم ، یکصد و هفتم  و یکصد و نهم قانون اساسی‌ واجد عنوان ، شرایط و صفات ولی فقیه میباشد و از دیگر سو نیز چون ولی فقیه مطابق فقه شیعه جانشین مستقیم از سوی امام زمان ( یعنی‌ امام غایب شیعیان دوازده امامی ) و غیر مستقیم از سوی خداوند محسوب میشود لذا رهبری رژیم بعنوان ولی فقیه مسلمین اگر چه بطور غیر مستقیم از سوی مردم اما بی‌نیاز از مشروعیت مردم ، خود به خود از حقانیت فتوا از سوی خداوند علیه خود مردم اعم از مردم ایران و جهان بر خوردار میگردد که از جمله این فتواها مربوط به اجرای قتلهای پنهانی‌ منتقدان در درون و بیرون از مرز ایران میباشد .
اما مخالفانی که با فتوا و فرمان رهبری از حق حذف فیزیکی‌ ( حق مرگ ) بر خوردار شدند و همچنان نیز میشوند شامل دسته‌های ذیل میباشند ،
۱- آن دسته از منتقدان غیر ایرانی یعنی‌ دست اندر کاران دولتی و پارلمانی و نیز نهادهای مدنی و حقوق بشری کشورهای اسلامی و غیر اسلامی بویژه غرب اروپایی که از سر ضدیت و مخالفت سخت با رژیم ولی فقیه بر می‌آیند و اثری از به چالش کشاندن موجودیت آن رژیم از خویش بجا میگذارند و یا همچنان نیز از نقض دائمی حقوق بشر در ایران انتقاد مستمر بعمل می‌آورند و یا همآنان نیز ، پیوسته و شفاف به کمک و حمایت از آن دسته از اپوزیسیون ایرانی ساکن در خارج از ایران که موجودیت رژیم ولی فقیه را تهدید میکنند اقدام می‌ورزند .
اما اینکه چگونه طرح مرگ خاموش عملا از سوی رژیم ولی فقیه در مورد دسته اول ( غیر ایرانی‌ها ) به اجرا در میاید تنها به شرح یک مورد مهم از اظهارات آن دو آمر میانی وزارت اطلاعات بسنده خواهم کرد به اینصورت که آن دو بارها اذعان نموده‌ بودند که طرح مرگ خاموش به طرق مختلف از جمله از طریق ریختن مواد سکته آور و یا سرطان زا در داخل غذاها و نوشیدنیهای آن دسته از شخصیّتهای خارجی‌ که منتقد سر سخت رژیم ایران میباشد یا با پهن کردن دام از طریق دعوت از آنان به ایران عملی‌ میگردد و یا عوامل دستگاه اطلاتی‌ رژیم از طریق شرکتهای اقماری خویش در خارج از کشور تحت عناوینی چون اوپوزیسیون ، تاجر ، و یا دست اندر کار رژیم ایران در ابتدا با این دسته از شخصیّتهای خارجی‌ طرح دوستی‌ میریزند و سپس از آنان برای صرف نوشیدنی‌ و یا غذا به رستورانها و یا به سفارتخانه‌های ایران در آن کشورها دعوت بعمل می‌آورند و آنگاه نیز طرح مرگ خاموش را عملا در مورد آنان به اجرا میگذارند . 
آن دو نیز همچنین اذعان نمودند که بسیاری از این دسته از شخصیّتهای خارجی‌ در طول رهبری خامنه‌ای یا با فرمان خود رهبری و یا با فرمان شورای روحانیون وابسته به رهبری به این نوع دامهای دردناک گرفتار آمدند بطوریکه پس از چندی نیز دچار عارضه‌هایی‌ چون سکته و یا سرطان شدند و سپس نیز در آرام و سکوت تسلیم بی‌ چون و چرای مرگ گشتند بی‌ آنکه مجریان مواجب بگیر این طرح کمترین آثار و ردپایی از این عمل مخوف و ضدّ انسانی‌ از خویش بجا بگذارند .
البته بماند دیگر اظهارات آن دو در باره دیگر موارد مربوط به طرح مرگ خاموش از جمله پاشیدن گرده‌های سکته آوار و یا سرطان زا در داخل کفش‌های دست اندر کاران حکومتی کشورهای اسلامی عربی‌ و غیر عربی‌ و سپس نیز پس از چندی مرگ دلخراش آنان پس از اجرای عملی‌ این طرح از سوی عوامل تهی مغز رژیم .
همچنین آندو با بیم و هراس وصف ناپذیر از جان خویش بارها بیان نمودند که بزودی اگر چه نه‌ به شیوه سعید امامی اما به شیو دیگری از سوی عوامل رهبری به قتل خواهند رسید و چنانچه اگر هم ، پیش بینی‌ آنان در مورد مرگ آنان نیز به حقیقت پیوست در آنصورت بر من و برادرم خواهد بود که پس از آزادی از زندان اوین ، بی‌ هیچ درنگی به افشای هر چه سریعتر این نوع فجایع یعنی‌ چگونگی‌ طرح مرگ پنهانی‌ با آمریت رهبری آنطور که پیشتر شرح آن نیز رفت و در نامه دوم هم نیز خواهد رفت اقدام ورزیم اما متأسفانه پس از پایان دوره ریاست جمهوری خاتمی و روی کار آمدن احمدی نژاد به ریاست جمهوری ، آندو نه تنها که پس از چندی از زندان آزاد شدند بلکه این‌بار بعنوان امرین و عاملین کارخانه مرگ بجای کار در وزارت مرکزی اطلاعات ، در بند ۲۰۹ آن وزارت مستقر در زندان اوین بکار گرفته شدند بطوریکه آنان در ابتدای کار با همکاری دیگر اوامر و عوامل آن وزارت ، زمینه طرح مرگ برادرم اکبر را صرفاً به علت مقاومت و کشاندن مبارزه به داخل زندان به اجرا در آوردند .
منوچهر محمّدی متهم ردیف اول جنبش کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ خورشیدی

نامه منوچهر محمدی به شاهزاده رضا پهلوی در مورد شورای ملی

شاهزاده عزیز و گرامی‌
اگر چه قلم من چنان نافذ و توانمند نمیباشد تا همهٔ آنچه را که در ذهن دارم به خوبی‌ ذهنم به قلم آورم ولی‌ چون همیشه عادت بر آن دارم که خودم با قلم خاص خود بنویسم تا تمامی آنچه را که از درون پاک و ذهن انسانی‌‌ام نشات می‌گیرد به صفحه آورم به همین جهت قلم و سبک نوشتاری من همچون شخصیت من، همیشه احترام به همگان و نیز بدون آزار و رنجش به دیگران بوده و می‌باشد. 
لذا من با این توضیح بر آنم که به شما یاد آوری نمایم که اگر چه من در این نامه در خطاب به شما، بی‌ پرده و صریح قلم بر صفحه می‌آورم اما وجدان و اخلاق سیاسی‌ام را گواه می‌گیرم که هدف من ولو کمترین آزردن به شما نمیباشد بلکه هدف واقعی‌ من تقاضای کمک از شما به جهت موقعیت مناسب شما و شاید نیز کمتر بی‌ بدیل شما در میان مردم در این شرایط حسّاس کنونی بعنوان یکی‌ از سرمایه‌‌های بزرگ ملی‌ جهت نجات ایران می‌باشد و بس.
شاهزاده عزیز
همانطور که واقفید اینجانب یک جمهوری خواه هستم اما با اینحال اطمینان راسخ دارم که حضرتعالی هیچگاه از ارادت من به خودت بی‌ خبر نبوده و نیستید لذا این ارادت عمیق من به شما، بیشتر نه‌ بعلت کمک انسانی‌ شما به اینجانب برای ورود سریع من به آمریکا بلکه بعلت مواضع دمکراتیک همیشگی‌ شما در طول مبارزات شما علیه رژیم بوده است، هر چند که اینجانب نجات جان خودم را مدیون حضرتعالی، حزب دمکرات کردستان ایران مستقر در عراق، بسیاری از شخصیّت‌های با نفوذ امریکایی، سازمان ان، ای، دی، وزارت امور خارجه آمریکا و دولت وقت آمریکا میدانم اما شکی ندارم که انسان بزرگ و دمکراتی مثل شما از یکسو، چنین کمکی‌ را یک عمل حقوق بشری میداند و از دیگر سو، این حق را به من میدهد که اینجانب بی‌ هیچ نگرانی چون گذشته بر اندیشه جمهوری خواهی‌ خویش پایبند بمانم بطوریکه قلبا هم از سوی شما مورد بی‌مهری واقع نشوم.
شاهزاده عزیز
همانطور که واقفید اینجانب بارها مفتخر به دیدار و نشست سیاسی با حضرتعالی در واشنگتن دی، سی‌  شده‌ام اما هر بار شاهد بوده‌اید که گفتگوی من با شما صرفاً در راستای مسائلی‌ چون ارائه راهکارها برای برون رفت از وضعیت موجود در کلیت اپوزیسیون و نیز شکل گیری واقعی‌ اتحاد همگانی آنهم بر مبنای مصألح ملی‌ و منافع مردمی بوده است و بس و نه‌ در راستای ولو کمترین منافع شخصی‌ خودم، چرا که اگر جز این بود لذا آن آپارتمانی را که دفتر شما در بدو ورود من به آمریکا به دستور حضرتعالی و مادر گرامی‌ شما شهبانوی بزرگوار و مهربان در اختیار اینجانب قرار داده بود بی‌شک حاضر به زندگی‌ در آن می‌شدم  لذا نه‌ تنها که حاضر به زندگی‌ در آن نشده‌ام بلکه حتا راضی‌ به این نشده بودم که از دیگر موقعیت‌های مناسب که از سوی دولت آمریکا برای اینجانب فراهم شده بود به نفع خویش بهره گیرم موقعیتهایی چون:



اولا : زمانی‌ که دفتر ریاست جمهوری وقت آمریکا جورج دبلیو بوش به مناسبت هفته ملت‌های در بند از اینجانب دعوت بعمل آورده بود تا با آن رئیس جمهوری دیدار حضوری داشته باشم اینجانب به هنگام دیدار حضوری، حاضر به قبول پیشنهاد کلان مالی‌ جهت فعالیت‌های حقوق بشری که از سوی نهاد‌های وابسته به آن دولت که به دستور مستقیم رئیس آن جورج دبلیو بوش به من شده بود نشده بودم.
ثانیا : دولت آمریکا مطابق قانون مهاجرت سیاسی به مدت ۸ ماه امکاناتی چون، بیمه‌، غذایی و بهداشتی و پزشکی‌ به مانند تمامی پناهندگان سیاسی در اختیار اینجانب قرار داده بود اما اینجانب بخاطر سربار نشدن در دولت آمریکا بجز قبول کارت غذا به مدت کوتاه، حاضر به قبول هیچ یک از دیگر امکانات آن دولت نشده بودم و همچنان نیز نمیشوم چرا که نه تنها که اینجانب همواره از طریق کار و یا وام دانشجویی به ارتزاق زندگی‌ خویش میپردازم بلکه هر از چند گاه نیز به کمک مالی‌ نسبت به دسته‌ای از پناه جویان سیاسی رنج دیده در سراسر جهان بویژه ترکیه  اقدام می‌ورزم بطوریکه بارها شده است که خود نیز به مشکلات سخت مالی‌ مواجه شده‌ام و سختی‌های زیادی را تحمل نموده‌ام اما بعلت عشق به خدمت انسانی‌ ذره‌ای خمّ به ابرو نیاورده‌ام. 



لذا مقصود من از یاد آوری اینگونه مسائل چیزی نیست جز اینکه به شما اطمینان دهم که اینجانب نه تنها که در بهترین موقعیت جزو سؤ استفاده کننده‌ها نبودم بلکه هیچوقت به فکر منافع شخصی‌ خودم نیز نبوده و نیستم چرا که بجز منافع مردم خویش نمیاندیشم و لذا به همین خاطر محتوای نامه من بعنوان انسانی‌ با این بینش در خطاب به شما چیزی نیست جز تقاضای خالصانه از شما جهت بازگشت به دفاع از منافع تمامی عقاید و اقشار جامعه بجای دفاع از یک عقیده و قشر خاص در این شرایط حساس، چرا که مواضع عادلانه و دمکراتیک دائمی پیشین شما باعث شده بود چه بسا که بسیاری از جمهوری خواهان شما را نیز از آن خود بدانند و لذا تا آنزمان از نظر بسیاری از جمهوری خواهان واقعی‌ و دمکرات شما تنها متعلق به طرفداران پادشاهی نبوده اید بلکه به جمهوری خواهان هم نیز تعلق داشته اید اگر چه که شما پس از ورود به شورای ملی‌ و دفاع قاطع از دست اندر کاران اولیه آن که همگی‌ از طرفداران پادشاهی بوده اند به واقع خود خواستید با عدول از سیاست دمکراتیک از جمهوری خواهان خروج نمایید بطوریکه تاکنون راضی‌ به بازگشت به آنان و نیز دفاع از حقوق آنان هم نشده اید به این معنی‌ که شما حتا طرفداران پادشاهی را تشویق و راضی‌ به مشارکت دادن هیچیک از جمهوری خواهان واقعی‌ در آغازین کار نکرده بودید چرا که مشارکت دادن به این معنی‌ نیست که جمهوری خواهان به طرح مکتوب شده اولیه طرفداران پادشاهی بپیوندند بلکه به این معنی‌ است که در آغاز کار، طرحی را با حق مساوی با هم مکتوب کنند و سپس نیز برای پیشبرد و تسریع کار به موازات هم حرکت نمایند، به دیگر عبارت مشارکت دادن جمهوریخواهان به این معنی‌ نیست که در آغاز منشوری از سوی عده‌‌ای از طرفداران پادشاهی تنظیم و تدوین گردد و آنگاه نیز از سوی آن عده‌ از تمامی جمهوری خواهان خواسته گردد که به آن منشور بپیوندند و نگران کننده تر آنکه شما هم نیز ضمن جانب‌داری قاطعانه از سیاست غیر عادلانه آن عده‌ خاص از همگان بخواهید که پای آن منشور را امضا نمایند.
شاهزاده عزیز
به یقین من و امثال من به عنوان یک شهروند عادی از این حق بدیهی‌ و ابتدایی‌ بر خورداریم که با رعایت ادب، بی‌ هیچ نگرانی از شما بپرسیم که به واقع این عده‌ از اشخاص گمنام که تنگ نظرانه برای این گونه از اتحاد پا پیش گذاشته اند معیار آنان برای این نوع از اتحاد چه بوده است که شما را اینگونه مدافع سر سخت آن نموده‌ است بطوریکه حتا با شکست آشکار آن به دلیل عدم حضور جمهوریخواهان واقعی‌ در آن، حتی حاضر به تجدید نظر در آن نشده اید‌؟ آیا جز این بوده است که آنان طرفدار پادشاهی بوده اند‌؟ و اگر نه‌، پس چه بوده است‌؟!



و اما اگر منظور آنان از اتحاد، صرفاً اتحاد در میان طرفداران پادشاهی بوده است بطوریکه حتا در آغاز کار، مشی دست اندر کاران آن اینگونه می‌‌نمایانده است پس در آنصورت میتوان نام جمعیت، حزب و یا سازمان را برای این نوع از اتحاد بر گزید و نه‌ نام شورای ملی‌ را که به واقع معنایی به مراتب فراتر از آن دارد چرا که اتحاد از نوع سازمانی و حزبی آن اتحادی است که از اندیشه‌‌های منسجم همفکر و یا همسنخ و همگون تشکیل شده باشد مثل اتحاد از نوع جمعیت نهضت آزادی ایران، حزب مشروطه ایران، حزب دمکرات کردستان ایران، سازمان مجاهدین خلق، اتحاد جمهوری خواهان، و یا بسیاری از گروهها و احزاب پیش و پس از انقلاب، و اما اتحاد از نوع شورای ملی‌ آن اتحادی است که از اکثریت اندیشه‌‌های منفرد و نیز گروهها، احزاب و سازمان‌های غیر همفکر و یا غیر همسنخ و بعضا نیز حتا دشمن هم اما به واقع مخالف رژیم تشکیل گردیده باشد مثل اتحاد از نوع جبهه‌ ملی‌ ایران، جبهه‌ متحد دانشجویی، شورای ملی‌ مقاومت ایران ، نهاد (جبهه‌) مردمی و انجمنها (جبهه‌) سکولار‌های سبز ایران.
شاهزاده عزیز
فکر می‌کنم آخرین نشست سیاسی اینجانب با حضرتعالی حدودا دو سال پیش بود، زمانیکه عده‌‌ای از متمکنان مالی‌ در تکزاس از من دعوت بعمل آورده بودند تا برای اتحاد عملی‌ تمامی شخصیتها و گروه‌های سیاسی دل‌ سوخته دست بکار شوم، آنان گفته بودند در آنصورت حاضرند که تمامی هزینه‌‌های مربوط به این حرکت را پرداخت نمایند لذا من هم به آنان اعتماد کردم و سپس نیز بلافاصله با دیگر دوستان مورد نظرم کار را آغاز نمودم، در ابتدای کار آن متمکنان مالی‌ بر این نظر بودند که اولین نشست را در آمریکا با حضور خود آنان با حضرتعالی داشته باشیم چیزی که خود من نیز پیشتر بر این عقیده بودم و لذا پذیرفتم و بلافاصله زمینه نشست با شما را در واشنگتن دی، سی‌ فراهم کرده بودم، آن نشست که حدود سه‌ ساعت به طول انجامیده بود اینجانب از نتیجه سفر یکماهه قبلی‌‌ام به اروپا و موفقیت ۹۵ در صدی نسبت به ۶۰ در صد از اپوزیسیونی که موفق به دیدار و رایزنی با آنان در فرانسه، آلمان و سوئد شده بودم سخن به میان آورده بودم و شما هم نیز چون همیشه با گشاده رویی از این حرکت استقبال کرده بودید بطوریکه پس از آن نیز اذعان نموده‌ بودید حتا حاضرید دوستانتان در اروپا را در این حرکت به ما وصل نمایید. حضرتعالی قول صد در صد حمایت به ما داده بودید اما پس از اتمام نشست سه‌ ساعته و بازگشت ما به تگزاس یکی‌ از آن متمکنان مالی‌ که از طرفداران افراطی شما بوده است مرتب بهانه جویی‌ میکرد و پیوسته به من تذکر میداد که ما باید اتحاد را تنها در میان طرفداران پادشاهی دنبال نماییم او همچنین نیز مرتب اذعان میکرد که تمامی شخصیتها و سازمانها و گروه‌های سیاسی از جمیع جمهوری خواهان خائن هستند و نبایست آنان را برای اتحاد دعوت نمود او پیوسته از کلمه اتحاد استفاده می‌نمود اما هیچگاه قادر به تشخیص معنای حقیقی اتحاد نبود چرا که او به واقع با الفبای سیاست و کار سیاسی آشنایی نداشت، او تنها به دنبال اتحاد بین طرفداران پادشاهی بود و نه حتا اتحاد در میان طرفداران اندیشه شما که برای ما دمکرات می‌نمود تا چه رسد به اینکه او معنای اتحاد واقعی‌ را که از ائتلاف اندیشه‌‌های غیر همفکر و ناهمگون حقیقی‌ و نه ساختگی صورت می‌پذیرد تمییز دهد و یا اینکه فراتر از آن به آن اعتقاد داشته باشد.



لذا پس از آن بود که من و دوستانم ناچار گشتیم ناباورانه شهر هیوستن در تگزاس را ترک گوییم و به کالیفرنیا باز گردیم هر چند ما پس از همه آن نامهربانیها، شکل گیری سریع اتحاد را به خاطر عشق به آزادی ایران در کالیفرنیا دنبال نمودیم اما متأسفانه باید گفت از آنجا که، آن به اصطلاح طرفدار شما دیگر متمکنان مالی‌ هم اندیش اما منطقی‌ و معتدل خود در هیوستن را در این همراهی از خویش رنجیده و نیز رانده بود لذا پس از خروج آن هم اندیشان او از این جریان بود که ادامه آن جریان به علت عدم توان مالی‌ تماماً نیز متوقف شده بود اما متأسفانه حضرتعالی پس از آن حتا نخواستید علت واقعی‌ توقف این حرکت را بدانید تا چه رسد به اینکه بخواهید قول حمایت آنرا که پیشتر به ما داده بودید عملی‌ سازید ولی‌ از آنسو، آن به اصطلاح طرفدار شما که نیروی دافعه او حتا در میان طرفداران پادشاهی هم بر کسی‌ پوشیده نیست وقتی‌ پس از چندی به برکت آشنایی با شما از طریق جلسه مشترک ما با شما در واشنگتن دی، سی‌ موفق گشت که شما را دو بار آنهم به فاصله کمی‌ برای سخنرانی به هیوستن دعوت نماید شما به هر دو دعوت او پاسخ مثبت دادید بی‌ آنکه از خود و یا او بپرسید که در اصل رسالت قبلی‌ او چه بوده است؟! 



پس از آن بود که من چه بسا !  بس اه و افسوس خوردم و با خود نیز گفتم که کاش می‌شد در همه جا، عمل شما منطبق بر سخنان زیبای شما و نیز احترام واقعی‌ به تمامی اندیشه‌ها می‌بود چرا که تا بحال تمامی سخنان زیبای شما که به واقع مبتنی‌ بر مواضع عدالت و دمکراتیک بوده است باعث شده است که شما به تدریج به یک سرمایه ملی‌ تبدیل گردید اما از آنجا که حضرتعالی در عمل در چند جا از جمله پس از حمایت قاطع از چند تن‌ از دست اندر کاران اولیه شورای ملی‌ به صرف وابستگی‌ به پادشاهی خلاف گفتار خود عمل نمودید این خود نیز باعث شده است که گفتار شما که تا بحال برای بسیاری بویژه برای جمهوریخواهان واقعی‌ دمکراتیک و غیر خودی مینمایانده است این‌بار به وقت عمل برای آنان خودی و جانبدارانه بنمایاند بطوریکه در نهایت هم مورد خدشه و سؤ ظنّ قرار بگیرد.
شاهزاده عزیز
باشد که نامه حاوی انتقادی دردمندانه مرا قلبا به دیده مثبت و محبت به خود و ملت بنگرید و مرا چون گذشته دوستدار و عاشق واقعی‌ خود بدانید بطوریکه آنسان نیز از حقیقت سرمایه خویش بهره جویید و بجای اصرار بر تداوم سیاست حمایتی از یک جریان همسو و خاص درجهت بر قراری اتحاد غیر فراگیر و غیر پایدار، اینبار از طریق توسل به اتحاد واقعی‌ با استفاده از تمامی الیت‌های فکری و جریانات سیاسی استخوان دار اعم از جوان و پیر و میانسال از جمله از میان تمامی اقشار جمهوری خواه، به واقع در مسیر منافع و اتحاد واقعی‌ تمامی مردم دردمند در درون و بیرون از مرز ایران گام بر دارید چرا که حضرتعالی بهتر واقفید که در حقیقت مشکل واقعی‌ شما از سوی پادشاهی خواهان نمیباشد بلکه تنها از سوی جمهوری خواهان می‌باشد و بس. چرا که اگر جز این بود به یقین هیچ یک از آنان حاضر نمیشدند که جمهوریخواه شوند لذا تنها موضوعی که باعث خواهد شد که حضرتعالی مورد توجه  دولتهای جهانی‌ قرار بگیرید جلب توجه اکثریت جمهوریخواهان شناسنامه دار است و بس. اما اینجانب وجدانم را به شهادت می‌گیرم که انتظار من از شما  به عنوان یکی‌ از سرمایه‌‌های ملی‌ تاثیرگذار جز تلاش برای تحقق این مهم نیمیباشد، لذا برای حصول به این نتیجه تنها کافیست جنابعالی آن حسی را که نسبت به عده‌‌ای از طرفداران پادشاهی به خرج داده اید و از اعتبار و محبوبیت خویش در میان طرفداران پادشاهی به نفع طرح آنان بکار گرفته اید اینبار کمی‌ از آن حس حمایتی خویش را نسبت به طرح پیشین ما که خود نیز بر آن واقفید بکار بندید چرا که تنها در آن صورت است که ما شاهد حضور  قوی و فراگیر از تمامی جریانات فکری از میان دو جریان پادشاه خواهی‌ و جمهوری خواهی‌ در شورای اولیه عالی‌ موقت تصمیم گیری جهت مکتوب یک منشور مترقی و انتخاب نام مناسب برای آن خواهیم بود که این خود هم نیز به نوبه خود به روند یک اتحاد فراگیر و پایدار مبنی بر تشکیل یک کنگره ملی‌ آنهم بدون کمترین و یا کوچکترین حذفی یاری خواهد رساند.


اما اینجانب در اینجا اعلام میدارم که همراه با تیم جدیدی از نسل جوان و میانسال که از عقاید و گرایشات مختلف سیاسی برخوردارند و اعضای آنرا نیز خانمها و آقایان خوشنام و نیز شکنجه دیده و زندان رفته شناخته شده تشکیل میدهند آمادگی کامل داریم که همواره بعنوان یک سرباز و ٔپل ارتباطی‌ جهت تحقق این آرمان بزرگ ملی‌ عمل نماییم بی‌ آنکه خود نیز در آن کمترین سهمی داشته باشیم چرا که مطابق این طرح هیچ یک از ما بر آن نیستیم که در ابتدا منشوری را تدوین نماییم و سپس نیز از دیگران بخواهیم که به آن منشور بپیوندند بلکه در صدد آنیم که با ایجاد ٔپل ارتباط قوی با تمامی جریانات فکری و سیاسی و بدون هیچ‌گونه حذفی به منشوری از اتحاد فراگیر و همگانی  که در بر گیرنده نظرات مشترک همگان باشد دست یابیم.
و اما شما شاهزاده عزیز که تا دیروز بعنوان یک سرمایه بزرگ ملی‌ که در اذهان چه بسیار جمهوریخواهان نیز نقش بسته بودید و محبوب همگان شده بودید بطوریکه نیز میرفت در این میان یکی‌ از موثرترین ناجیان همیشگی‌ ایران و مردم آن باشید ولی‌ از آنجا که شما همچنان در دل‌ مردم بسیاری جا دارید لذا باید اذعان نمایم که زیاد دیر نشده است که خود قضاوت کنید و اعلام نمایید که به واقع شما سزاوار سخنگویی کدامیک می‌باشید‌؟!


سخنگوی تمامی جریانات فکری و سیاسی از میان دو جریان جمهوریخوهی و پادشاهی خواهی‌‌؟ و یا تنها سخنگوی جریانی از میان جریانات مختلف پادشاهی‌؟ اما از نظر من شما نه تنها، صد در صد شایسته سخنگویی بلکه رهبری چیزی بنام شورای رهبری از میان دو جریان پادشاهی خواهی‌ و جمهوری خواهی‌ واقعی‌ می‌باشید، البته به شرط آنکه پادشاهی خواهان، مشاورین خوبی‌ برای شما باشند و شما را برای امیال و شهرت خویش فدا نکنند، باور کنید من بارها از مظلومیت حضرتعالی اشک ریختم و از درد و رنج خانواده شما چون شما سوختم و همچنان نیز می‌سوزم چون هم خود درد کشیدم و هم از خانواده رنج دیده می‌باشم . 

شاهزاده عزیز , انتظاراینجانب ازشما این است که اتخاذ مواضع سیاسی شما خدای نکرده بگونه ای نباشد که مردم فکر کنند که شما درذهنتان به فرهنگ خودی وغیرخودی اعتقاد دارید اما درتبلیغ جوردیگر وانمود میکنید چراکه ازنظراینجانب,همیشه چاپلوسی اندکی ازمردم به رئوس قدرت و نیز احترام رئوس قدرت به فرهنگ خودی و غیرخودی و رویکرد به اعمال غیر علمی‌ و غیر تخصصی بوده است زمانی‌ را که ما نیاز به اصلاحات داشتیم انقلاب صورت پذیرفته است و اما زمانی‌ را که ما نیاز به انقلاب داریم پیوسته اصلاحات از نوع دور تسلسل باطل صورت می‌پذیرد.
ارادتمند همیشگی‌ شما، منوچهر محمّدی